محل تبلیغات شما

دفتر خاطرات شهداء



خاطره ای از شهادت آیت‌الله سیدمحمدرضا واحدی، علیمردان خان بختیاری و خداکرم خان بهمئی
 
 شهدایی که خونشان را رضاشاه» ریخت
 
    ۱۳۹۸/۰۷/۲۷

Image result for ‫شهادت آیت‌الله سیدمحمدرضا واحدی‬‎
 

انوشه میرمرعشی
چند سالی می‌شود که شبکه‌های معاند بی‌بی‌سی فارسی» و من و تو» سلسله برنامه‌هایی را با هدف تطهیر رژیم پهلوی (پدر و پسر) تولید و پخش می‌کنند. برنامه‌هایی که در آن رضا پالانی» بانی پیشرفت و آبادانی ایران و محمدرضا پسر او عامل صنعتی شدن ایران!! و مدرنیزه شدن آن معرفی می‌شوند.
این دو رسانه با ساخت مستندهایی که نقطه قوت آن تصاویر آرشیوی غنی است، به دنبال جا‌‌‌‌ انداختن یک دروغ بزرگ هستند؛ دروغ و تحریف تاریخی که با تکیه بر جادوی تصاویر قدیمی قرار است به خورد مخاطب داده شود.
اما آیا می‌شود با تولید و پخش این برنامه‌ها، وابستگی‌های پدر و پسر پهلوی را به استعمار انگلیس و آمریکا منکر شد؟ آیا می‌توان وطن‌فروشی و خیانت و جنایت‌های آن را از یادها برد؟ آیا می‌شود نام شهدایی که خون آنها از سرانگشت این پدر و پسر می‌چکد را فراموش کرد؟ در این مطلب فقط به زندگی سه تن از شهدای کمتر شناخته‌شده این مرز و بوم که به دستور رضاشاه به شهادت رسیده‌اند، اشاره شده است.
فهرست بلندبالای خیانت و جنایت
از روزی که ژنرال آیرونساید- افسر بلندپایه انگلیس در ایران- رضا قلدر را برای اجرای نقشه‌های کشور استعمارگرش مناسب تشخیص داد و او را برای انجام کودتای اسفند 1299 شمسی برگزید؛ جنایت و خیانت‌های این عنصر پست علیه مردم و کشور ایران آغاز شد.
از در هم شکستن قیام میرزا کوچک خان جنگلی» و کلنل محمدتقی پسیان» و به شهادت رساندن این آزادمردان و سیدحسن مدرس» و آقانورالله نجفی» گرفته تا کشتار فجیع مردمان عشایر سه طایفه ترکمن (طوایف جعفربای، گوکلانی و خواجه نفس) به دلیل اعتراض آنها به غصب زمین‌های‌شان به دست شاه پهلوی و تخته قاپو کردن اجباری‌شان.
همچنین از واگذاری دشت ناامید و بخش مهمی از رودخانه هیرمند به افغانستان تا واگذاری کوه آرارات و دامنه‌اش- که از قضا محل فرود کشتی نوح نبی(ع) هم هست- به ترکیه به دستور انگلیسی‌ها. از دین‌زدایی و ممنوع کردن عزاداری برای اباعبدالله الحسین(ع) گرفته تا قانون کشف حجاب بانوان تنها نمونه‌هایی از فهرست بلندبالای خیانت و جنایت‌های رضاشاه است.
اما در میان انبوه شهدایی که به فرمان رضاشاه شهید شدند، نام سه تن از آزادمردان ایران‌زمین که علیه فساد و خیانت‌های او ساکت ننشستند؛ می‌درخشد. مردان عدالت‌خواه و گمنامی که باید از آنها یاد کرد تا هم مرام و راهشان زنده بماند و هم قاتلی چون رضا پالانی، به‌عنوان پادشاهی فرهنگ‌دوست و وطن‌دوست معرفی نشود.
 آیت‌الله شهید سیدمحمدرضا واحدی عالمی‌ از دیار کُرد
آیت‌الله سیدمحمدرضا واحدی از علمای شهر کرمانشاه بود. سال‌ها شاگردی آیت‌الله سیدکاظم یزدی(صاحب عروه) را در نجف ‌اشرف کرده بود و به فرمان ایشان هم امامت جماعت مسجد میبدی کرمانشاه را می‌پذیرد.
در دوره مشروطه و در زمانه‌ای که جوانی بود، حقانیت شیخ فضل‌الله نوری را تشخیص داد و مشروعه‌خواه شد. برای همین حتی مدت کوتاهی توسط مشروطه‌خواهان کرمانشاه بازداشت هم شد.
آن‌وقت با شروع جنگ جهانی اول انگلستان دفتر کنسولگری خود را در کرمانشاه فعال کرد و برای رسیدن به اهداف استعماری خود شروع به ایجاد تفرقه انداختن میان شیعه و سنی کرد. کاری که با عکس‌العمل شدید آیت‌الله واحدی و دامادش شیخ عبدالحسین قاضی‌زاده»- پدر شیخ مصطفی رهنما- مواجه شد. این دو برای خنثی‌سازی توطئه‌های کنسولگری انگلیس اولا شروع به روشنگری درباره ت‌های انگلستان کردند و سپس برای وحدت شیعه و سنی در استان شان تلاش بسیار کردند.
اما با روی کار آمدن رضاشاه سخنرانی‌های آیت‌الله واحدی علیه ت‌های ضدمذهب و ضدملی او آغاز شد. البته با توجه به جوّ خفقان‌آور کشور، سخنرانی‌های ایشان در جلسات خصوصی بیان می‌شد و در آنها به مزدور انگلیس بودن رضاشاه، بی‌سواد و تریاکی بودن او و خیانت‌هایش به اسلام و ایران اشاره می‌کرد. این سخنرانی‌ها با خبرچینی خفیه‌نویسان شهربانی حکومت رضاشاه، در نهایت به دستگیری، شکنجه و به شهادت رساندن ایشان به وسیله آمپول هوا در سال 1319 شمسی منجر شد.
درضمن سال‌ها بعد دو پسر آیت‌الله واحدی یعنی سیدمحمد و سیدعبدالحسین واحدی که از یاران شهید سیدمجتبی نواب صفوی بودند، به دست محمدرضا پهلوی به شهادت رسیدند.
شهید شیرعلیمردان‌ خان،فخر عشایر بختیاری
علیمردان‌ خان فرزند محمدعلی خان چهارلنگ و بی‌بی مریم بختیاری (معروف به سردار مریم) از بزرگان ایل بختیاری بود. در کودکی پدرش را از دست داد اما تحت تربیت مادری سلحشور چون بی‌بی مریم بزرگ شد.
او در نوجوانی ایستادگی مادرش را در برابر انگلیسی‌ها و استبدادیون قاجار دیده بود. برای همین وقتی در جوانی رئیس طایفه چهارلنگ شد، همان رویه ضدظلم و ضداستعمار را در پیش گرفت.
بعد از روی کار آمدن رضاشاه و مشاهده ظلم و ستم‌های او به مردم و عشایر و مهم‌تر از همه باز گذاشتن دست انگلیسی‌ها در غارت منابع ایران، شیرعلیمردان خان در سال ۱۳۰۷ شمسی جمعیتی به نام هیئت اجتماعیه بختیاری» را با یاری و کمک 12 تن از بزرگان ایل بختیاری تشکیل داد. یک‌سال بعد اما او قیامش را علیه حکومت رضاشاه آغاز کرد. قیامی‌که به مدت 5 سال یعنی تا سال 1313 شمسی ادامه پیدا کرد. اما در این سال با تهاجم همه‌جانبه قوای ارتش رضاخان با شکست مواجه شد و به دستگیری شیرعلیمردان خان انجامید.
ابتدا او را به زندان قصر تهران منتقل کردند و تحت بازجویی و شکنجه قرار دادند، ولی بعد به فرمان رضاشاه وی را در تاریخ 17 آذر 1313 شمسی به وسیله چوبه‌ دار به شهادت رساندند.
شهید خان طلا»مردی از دیار کهکیلویه و بویراحمد
خداکرم خان بهمئی از بزرگان و خوانین عشایر ایل بهمئی (کهکیلویه و بویراحمد) بود. پدرش سرهنگ خان که رئیس ایل بهمئی بود، در زمان حیاتش به‌خاطر لیاقت و پاکدامنی خداکرم خان، ریاست ایل را به او واگذار کرد.
خداکرم خان در مدت کوتاهی آنچنان محبوب مردمان ایل بهمئی شد که مردم به او لقب خان طلا» را دادند.
بعد از روی کار آمدن رضاشاه خداکرم خان» که می‌دید چطور دست انگلیسی‌ها در غارت نفت مناطق جنوبی ایران باز شده و چطور انگلیسی‌ها به عشایر منطقه زور می‌گویند، عَلَم مخالفت با انگلیسی‌ها را برداشت. ابتدا چند بار به حکومت مرکزی از آزار انگلیسی‌ها شکایت کرد اما وقتی دید که دستگاه رضا قلدر نه تنها جانب انگلیسی‌ها را می‌گیرد، که ت تخته قاپو کردن اجباری عشایر منطقه را هم در پیش گرفته؛ خودش دست به کار شد. علیه انگلیسی‌هایی که در منطقه عشایری آنها بودند وارد جنگ شد و حتی یکی از مهندسین نفت انگلیسی را هم اسیر گرفت. همین اقدام او کافی بود که رضاشاه دستور دستگیری او را بدهد.
به این شکل خداکرم خان» به حکم حکومت رضاشاه در سال 1314 شمسی به زندان افتاد ولی بعد از مدتی و با کمک بزرگان ایل توانست از زندان فرار کند. با رسیدن به منطقه ‌این‌بار اما او همراه با عشایر منطقه بهمئی (کهکیلویه و بویراحمد) علیه حکومت رضاشاه قیام کرد. قیامی ‌که به شهادت او و 70 نفر از یارانش در تاریخ 23 بهمن 1316 شمسی توسط قوای حکومتی رضاشاه انجامید.
                         * * * *
این سه تن، تنها سه نمونه از جنایت‌های رضاشاه در قلع و قمع مخالفانش است. وگرنه فهرست جنایات و خیانت‌های رضاپالانی خیلی بلندبالاتر از آن است که اگر قرار باشد از آنها مستند بسازیم، چند ده برابر مستندهای ساخته شده امپراطوری دروغ - بی‌بی‌سی و من و تو-  درباره رضاشاه، باید ساخته شود.
منابع:
1- خاطرات شیخ مصطفی رهنما»، به کوشش مسعود کرمیان، انتشارات سوره مهر، چاپ دوم 1387.ش، صفحات 12، 13 و 86
2- مقدمه‌ای بر زندگی و اندیشه سردار مریم بختیاری»، به کوشش محسن حیدری، انتشارات تمتی، چاپ 1393.ش، مقاله نگاهی به زندگی بی‌بی مریم و فرزندش علیمردان خان»
3- شرح قیام سال 1316 ایل بهمئی علیه حکومت رضاخان»، نوشته ماندنی رگبار مقدم، انتشارات چویل (یاسوج)، چاپ 1387.ش، صفحات 111 تا

140 .

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید ابراهیم هادی :

پیش‌بینی شهید ابراهیم هادی درباره راهپیمایی اربعین

Image result for ‫شهید شهید ابراهیم هادی‬‎


  شهید ابراهیم هادی، یکی از فرماندهان محبوب دوران دفاع مقدس، سخن قابل تأملی را درباره راهپیمایی اربعین گفته بود. در بخشی از کتاب خاطرات این شهید آمده است: اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه‌های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان‌غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده‌ها رفت‌وآمد می‌کردند. بچه‌ها به بالای تپه‌ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه‌ها دم گرفتند و صدای زمزمه‌شان در فضا پیچید. بچه‌ها با نگاهی حسرت‌آلود به مناطق ‌اشغالی نگاه می‌کردند، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی‌ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما.
یعنی می‌شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده‌ها به خانه‌ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف‌ها را شنید، گفت: این حرفا چیه که می‌زنی، یه روزی می‌رسه که مردم از همین جاده‌ها دسته دسته میرن کربلا.» آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال‌ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه‌های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می‌کردند که در پیاده‌روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف‌های ابراهیم افتادند که می‌گفت: یه روزی می‌رسه که مردم از همین جاده‌ها دسته دسته میرن کربلا.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از سردار شهید حبیب لک‌زایی :
 
فرمانده‌ای که بر قلب محرومان سیستان حکومت می‌کرد
 
Image result for ‫سردار شهید حبیب لک‌زایی‬‎

با جسم و روحش وارد میدان شد، با تمام وجودش به نبرد آمد، آمد تا تمام سرمایه‌اش را در راه دوست فدا کند، نه به حرف؛ که به عمل آمد و در محک تجربه نیز سفیدروی شد، چنان‌که در بحبوحه آتش و خون و درد و جراحت حتی آرزوی شهادت نکرد، نه که شهادت را نخواهد؛ بلکه فقط خواست آنچه را جانان می‌خواست که به گفته خود در اوج درد و استیصال اگر طلب شهادت می‌کردم بی‌شک پذیرفته می‌شد»؛ اما. در دل فقط طلب رضای حق را کرد تا سال‌ها بماند و درد عشق را با درد پهلوی زخمی! به دوش کشد، ماند تا مرهم زخم‌های محرومان شود و ‌هادی دل‌های گمراهان.
سردار شهید حاج حبیب لک‌زایی جانباز 77 درصد دفاع مقدس، سردار قصه این هفته صفحه فرهنگ و مقاومت کیهان است، او اسطوره مقاومت است، کسی که با وجود‌ ترکش‌های فراوان در سر، گردن، چشم، قفسه سینه و دیگر اعضای بدنش دست از فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی برنداشت و سرانجام پس از 24 سال تحمل درد و رنج جراحات به لقاء محبوب رسید.
سیدمحمد مشکوهًْ‌الممالک
شهادت خاک شلمچه برای بچه‌های سیستان
فرموده‌اند روز قیامت، غیر از دست و پا و سر و گوش و چشم و زبان و مابقی اعضا و جوارح؛ در و دیوار و پنجره و ‌اشیاء و زمین و کوه و دشت و مزرعه و گل و سبزه و‌دار و درخت و رود و دریا و. هر آنچه در عالم هستی موجود است و انسان آنجا عملی انجام می‌دهد، اگر عملش خوب باشد لَه» او و به نفعش شهادت خواهند داد، و اگر عملش بد باشد علیه» او و بر ضدش شهادت خواهند داد؛ و البته خدای متعال أبصر‌النّاظرین، و أحکم‌الحاکمین است.
می‌خواهم پای این بحث شهید و شهادت را بکشانم به آن سرزمین مقدس و بگویم: قیامت؛ ذرّه ذرّه خاک شلمچه، و ذرّه ذرّه هر چیزی که آنجا بود و حتی ابزار و آلات دشمن، گواهی خواهند داد که بچه‌های سیستان در برابر آن حمله سنگین و بی‌سابقه، تا آخرین گلوله و فشنگ مقاومت کردند. درست در لحظه‌هایی که اطرافم را نگاه می‌کردم تا اگر شده، حتی تک‌فشنگی» پیدا کنم، خمپاره‌ای خورد نزدیکم. برای چند ثانیه، احساس کردم زمین و زمان از حرکت ایستاد و گویی همه صداها خاموش شد! وقتی به خودم آمدم، دیدم پرت شده‌ام چند متر آن‌طرف‌تر. خاطرم هست قبل از انفجار، اسلحه‌ام را محکم چسبانده بودم به سینه‌ام تا اگر لازم شد، با همان لاشه بدون فشنگش بتوانم با دشمن روبه‌رو شوم. شاید به همین خاطر بود که با وجود پرت شدن، اسلحه اما هنوز در دست‌هایم بود.
چشمی‌که رفت و چشمی‌که در دل باز شد/بزم‌ ترکش‌ها
قدری که گذشت، سوزش شدیدی در چشم راست و روی پیشانی‌ام احساس کردم. با‌تردید دست بردم سمت چشمم. به جای چشم، انگار انگشت‌هایم در یک حفره کوچک فرو رفت! چون کلاً بینایی‌ام را از دست داده بودم، فکر کردم هر دو چشمم در‌ترازوی معامله و داد و ستد با حضرت ربّ ودود قرار گرفته و تقدیم خالق شده است. کمی بعدتر، دیدم خون پیشانی‌ام مانع بینایی شده و چشم چپم الحمدلله سالم است. وقتی بعضی جاهای دیگر سر و گردن و بدنم هم به سوز افتاد، فهمیدم گلوله خمپاره، مرا از انبوه‌ ترکش‌های دیگرش هم بی‌نصیب نگذاشته است. عجب بزمی شده بود، این بزم!
در همین وضع و اوضاع، یکهو دیدم کسی می‌خواهد اسلحه را از دستم در بیاورد. چون مقاومت گردان چهار صد و نه شکسته شده بود، فکر کردم نیروهای دشمن رسیده‌اند. این بود که محکم‌تر از قبل چنگ زدم به اسلحه و کشیدمش سمت خودم. خون تازه‌ای که از پیشانی‌ام می‌‌‌‌‌‌آمد، دوباره جلوی بینایی چشم چپم را گرفته بود. تصمیم گرفتم با همان اسلحه خالی بکوبم به سر و صورت او. خوب شد طرف به حرف آمد.
ـ مگه اسلحه‌ات فشنگ داره؟
فهمیدم از بچه‌های خودمان است. گفتم: نه، فشنگ نداره.
گفت: پس چرا این قدر محکم چسبیدی بهش؟!
فکری به ذهنم رسید. پرسیدم: شما مجروح نشدی؟
گفت: نه.
اسلحه را دادم به او و گفتم: پس اینم با خودت ببر عقب، دوست ندارم اسلحه‌ام بیفته دست عراقیا.
در این لحظه‌ها خون را از پرده چشمم پاک کرده بودم و می‌توانستم او را ببینم. حیرت‌‌زده پرسید: مگه خودت نمی‌خوای بیای عقب؟! من که هنوز از جا بلند نشده بودم و خیلی از وضعیت جسمی‌ام خبر نداشتم، گفتم: شما اسلحه رو ببر، من خودم میام.
مثل توی فیلم‌ها، جای تکه ـ پاره کردن تعارف و چک و چانه زدن نبود. اسلحه را گرفت و رفت. وقتی بلند شدم، انگار تازه متوجه شدم که چه بلایی سرم آمده است! با خونی که از بدنم رفته بود و با وضعیت مجروحیت چشم و زخم‌های دیگر، فهمیدم نای دیدن و راه رفتن ندارم، مخصوصاًًً که دمپایی‌ها هم از پایم درآمده بود. شاید با تعجب بپرسید دمپایی؟! در خط مقدم جنگ؟!
بزم خمپاره‌ای و بیهوشی
داستانش مفصل است؛ همین قدر بگویم که چون پاهایم تاول زده بود، هیچ کفش و پوتینی را نمی‎‌توانست تحمل کند. این بود که رضا داده بودم به پوشیدن همان دمپایی‌ها. و حالا نعمت این لنگه کفش در بیابان» را هم از دست داده بودم. در آن لحظه‌ها، همه همّ و غمّم این شده بود که راضی باشم به قضا و قدر الهی. مراقبه می‌کردم مبادا جمله‌ای و کلمه‌ای و فکری از من صادر شود که خلاف رضای دوست باشد. آنچه به‌ام امیدواری می‌داد و دلم را خوش می‌کرد، همین بود که خدای متعال حاضر و ناظر است و دارد می‌بیند و در این شرایط وانفسا، کسی بهتر از وجود مقدس او نمی‌تواند اموراتم را کفایت کند. این بود که وقتی دیدم نمی‌توانم به تنهایی راه بروم، نشستم و تکیه دادم به سینه یک خاکریز.
با تتمه بینایی و دیدی که برای چشم چپم باقی مانده بود، یک آن سید داود را دیدم که لنگ لنگان دارد از نزدیکم رد می‌شود. او بین بچه‌ها معروف بود به شبستری. گفتم: آقا سید! ما رو هم با خودتون ببرید.
لحنم طوری بود که هیچ اصرار و ابرامی نداشت. می‌خواستم یک موقع توی رودربایستی گیر نکند. آمد جلو و وقتی مرا شناخت، کمکم کرد بلند شوم. با این‌که خودش هم مجروح بود، تقریباً به حالت دو» شروع کرد مرا دنبال خودش کشاندن. می‌گفت: دور و برمون پر عراقی شده، دیر بجنبیم، اسیر می‌شیم.
نمی‌دانم چقدر رفته بودیم که دوباره بزم خمپاره‌ای» شروع شد و گلوله‌ای دیگر، ما را مهمان خودش کرد. این بار همین قدر فهمیدم پرت شدم و بیهوشی» مرا در عالم عمیق خودش فرو برد.
آنچه در ادامه می‌خوانید شرح مجروحیت شهید لک‌زایی در منطقه عملیاتی شلمچه از زبان خود شهید و به قلم سعید عاکف و همچنین توصیفی از وی و فعالیت‌هایش از زبان سرلشکر رحیم صفوی و فرزند شهید است.

شهادتین را گفتم؛ اما از ملائکه خبری نشد!
به هوش که آمدم، از سید داود خبری نبود. روی چشم چپم آن‌قدر خون دلمه بسته بود که همان اندک بینایی را هم از دست داده بودم. نمی‌دانستم شب است، یا روز؛ اسیر شده‌ام یا توی منطقه خودمان هستم. هیچ نمی‌فهمیدم. اولین چیزی را که متوجه‌اش شدم، درد شدید پهلویم بود. دستم را بردم که کمی آنجا را مالش بدهم و بخارانم، اما ناگهان احساس کردم دستم رفت داخل بدنم و به چیز نرمی خورد و خیس شد. به زودی فهمیدم‌ ترکشی به اندازه یک کف‌ دست، پهلویم را شکافته است. خواستم بنشینم، دیدم نمی‌توانم. چند بار این شانه، آن شانه شدم و عاقبت به هر زحمتی که بود، نشستم. نشستنِ تنها فایده‌ای نداشت. باید بلند می‌شدم. نتوانستم. هرچه ضرب و زور زدم، دیدم دیگر نای تکان‌خوردن ندارم.
قریب بیست و پنج سال از خدای متعال عمر گرفته بودم؛ همه‌اش یک طرف، امروزم یک طرف! من قبلاًً هم جبهه آمده بودم، مجروح هم شده بودم؛ قصه مجروحیت‌های امروزم ولی چیز دیگری بود. احساس می‌کردم شمع عمرم به انتهای خودش رسیده و شعله کمرنگ شده آن، دارد آخرین سو- سوهایش را می‌زند. این لحظه‌های مجروحیتم آمیخته شده بود به یک حال و هوای عرفانی. یاد ایامی از کودکی‌ام افتادم که هر روز دو تا سه جزء قرآن را می‌خواندم و در معانی‌اش تدبر می‌کردم؛ و یاد دعاها و اذکار اهل‌بیت علیهم‌السلام افتادم، و یاد این‌که دنبال وصال خدایی حقیقی بودم. خدای بسیاری از مردم را دوست نداشتم که جنسش از جنس وهم و خیال بود و آن را در گوشه‌ای از عالم به بند کشیده بودند، بدون هیچ کارآیی و قدرتی! و آن‌وقت خودشان هرچه میلشان بود می‌کردند و دنبال انجام هر هوی و هوسی می‌رفتند، غیر از دستورات الهی.
الان، در این ثانیه‌های سوز و درد و بی‌کسی، با همه وجودم خدایی را می‌دیدم که هست، و جز او مؤثری در عالم، وجود ندارد و هرچه بخواهد، می‌کند. وقتی دیدم نمی‌توانم بلند شوم، پیش خودم فکر کردم حتماً رضایت این خدای مؤثر و با عظمت، به رخت بر بستن من از دنیا، و به رفتنم تعلق گرفته است. پس شهادت دادم به وحدانیت آن حیّ قادر، و به نبوت حضرت ختمی مرتبت صلی‌اللـه علیه و آله، و وصایت مولا أمیرالمؤمنین علی إبن ابی‌طالب و اولاد طیبین و طاهرینشان تا حضرت قائم آل‌محمد صلوات‌اللـه علیهم أجمعین و با خواندن بعضی دعاها،‌ آماده پرکشیدن به عالم بالا شدم.
منتظر بودم چیزهایی که راجع به شهادت شنیده‌ام، اتفاق بیفتد؛ مثلاً دسته‌ای از ملائکه بیایند بالای سرم، یا احساس سبکی به‌ام دست بدهد و روحم از بدنم جدا شود و شاهد عروجش به سمت آسمان شوم.
حساب و کتاب زمان دستم نبود، اما می‌فهمیدم که پاره‌ای از آن را طی کردم و نه از ملائکه خبری شد، و نه احساس سبکی به‌ام دست داد. برعکس، شدت دردهایم هر لحظه اوج می‌گرفت و انگار سنگین‌ترم می‌کرد! به زودی و به خوبی به این معنی منتقل شدم که اراده الهی به زنده بودنم، و به ماندنم در این دنیا تعلق گرفته است. با این‌که خون زیادی از بدنم می‌رفت، اما یقین کردم از شهادت خبری نیست. توی دلم گفتم: پسندم هرچه را جانان پسندند.
نجات از معرکه بمب و خمپاره
با مدد گرفتن از ذکر مولا صاحب اّمان سلام‌اللـه علیه، تلاش کردم دوباره بلند شوم، و این بار، به برکت این ذکر مقدس موفق شدم. مثل کسی که از جایی غائب شده و دوباره برگشته، خودم را در منطقه جنگی دیدم و سر و صدای انفجارها و شنی‌های‌تانک و هیاهوها باز به‌ام هجوم آورد. راه افتادم.
پاهایم از قبلش می‌سوخت؛ وقتی شدت سوزشش بیشتر شد، فهمیدم قدم در جاده آسفالت گذاشته‌ام و از نتیجه همین سوزش متوجه شدم خورشیدِ خوزستان در آسمان است و در حال گداختن. پس یقین کردم هنوز شب نشده است. نمی‌دانم چقدر راه رفتم که نسیم تقدیر الهی وزیدن گرفت و در حالی که دشمن مثل مور و ملخ منطقه را پر کرده بود، ماشینی کنارم ایستاد. کسی با لهجه غلیظ یزدی ازم پرسید: اخوی از بچه‌های تیپ الغدیری؟
در آن غوغا و هیاهو، هیچ چیز عجیب‌تر از پرسیدن این سؤال نبود! نای حرف زدن و حال توضیح دادن نداشتم. با این امید که همه ما زیرمجموعه الغدیر» هستیم، یک کلمه گفتم: آره.
دو نفر مثل قرقی پریدند پایین و مرا انداختند پشت ماشین که حالا فهمیده بودم تویوتاست. غیر از من، چند نفر دیگر هم سوار بودند. به زودی فهمیدم تنها مجروح، یا اقلاً تنها مجروح وخیمِ آن جمع من هستم. هر بار که صدای سوت خمپاره یا گلوله توپ و‌تانکی بلند می‌شد، راننده سریع ماشین را نگه می‌داشت و در یک چشم به هم زدن همه می‌پریدند پایین و پناه می‌گرفتند و مرا که نای تکان خوردن نداشتم، آن وسط تنها می‌گذاشتند!
نباید بگویم به هر جان کندنی که بود»؛ باید بگویم چند بار مردم و زنده شدم تا بالاخره دوستان یزدی مرا تحویل یک بیمارستان صحرایی دادند. تحویل دادن همان و بیهوش‌شدن همان!
به هوش که آمدم، نمی‌دانم چرا احساس کردم اسیر دشمن شده‌ام. درست در همین لحظه‌‌ها کسی آمد بالای سرم و با نگرانی اسمم را صدا زد. من که ابداً چیزی را نمی‌توانستم ببینم، از اسم و رسمش پرسیدم. وقتی فهمیدم غلامرضا ضیائی هست، خیلی کوتاه و مختصر، چند سؤال دیگر هم پرسیدم تا مطمئن شدم در خاک خودمان هستیم و اسیر عراقی‌ها نشده‌ام. ازش آب خواستم. گفت: همین الان برات میارم.
الانش ولی تا همین حالا که دارم این مطالب را می‌گویم، طول کشید و در آن بیمارستان، نه او، و نه هیچ کس دیگر، آبی برای من نیاورد!
* * * *
اینها تنها بخشی از قصه مجروحیت شهید بود؛ اما شهید را باید از زبان و بیان دیگرانی توصیف کرد که او را از نزدیک دیدند و شناختند، هر چند این شناخت اندکی از دریای بی‌انتهای وجود این بزرگمرد سیستانی باشد.
سرلشکر دکتر سید یحیی رحیم صفوی؛ دستیار و مشاور عالی مقام معظم رهبری و فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سخنان خود را از زمان حضور شهید در جبهه‌ها آغاز کرد و گفت: او در اکثر عملیات‏ها در لشکر 41 ثارالله و بعضاً همراه لشکر حضرت رسول صلوات‌الله علیه و آله شرکت می‏کرد. فقط یک‌بار در منطقه شلمچه‌ ترکش‏هایی به ایشان اصابت کرد، که چهار روز در اغما و بیهوشی به سر ‏برد. شاید بیشترین نیروهای اعزامی ‌جوانان دلاور سیستان و بلوچستان که در لشکر قهرمان و خط‌شکن 41 ثارالله به فرماندهی سردار بزرگ اسلام، حاج قاسم سلیمانی بیشترین نیروهای اعزامی‌ را این بزرگوار، سردار لک‏زایی، چه از منطقه زابل و چه از منطقه بلوچستان با آن محبوبیتی که داشت و با اعتمادی که مردم و به‌ویژه جوان‏ها به او داشتند، به جبهه گسیل داشت. البته خود ایشان هم در جبهه‏ها حضور داشت.
با تن مجروح روزی 16 ساعت کار می‌کرد
بعد از جنگ هم مثل زمان جنگ، با وجود جراحات فراوان شاید روزی 16 ساعت کار می‌کرد. ایشان در سیستان و بلوچستان مسئولیت‏های بالایی داشت از فرماندهی سپاه زابل گرفته تا ستاد منطقه سیستان و بلوچستان تا سرپرستی سپاه سلمان، مدتی جانشین فرماندهی سپاه سیستان و بلوچستان بود ولی واقعاًً ایشان آن‏جا را اداره می‏کرد، من از نزدیک با عملکرد ایشان آشنا بودم. هیچ‏گاه خودنمایی نمی‏کرد. بسیار محجوب بود و هیچ‏گاه خودش را مطرح نمی‏کرد، بلکه خدا را، ولایت را و مردم را مطرح می‏کرد. من با دانشجویان دانشگاه تهران، یک هفته‏ای به سیستان و بلوچستان رفته بودیم. در مرز هم حرکت می‏کردیم از مرز میرجاوه تا مرز جالق، ایرانشهر، سراوان، قدم به قدم همراه ما می‏آمد. مردم جالق، مردم سراوان، مردم ایرانشهر بسیار به ایشان علاقه‏مند بودند. چه بلوچ‏ها و چه غیربلوچ‏ها. هر کسی چهره ایشان را می‏دید، رنج و درد و محرومیت مردم سیستان و بلوچستان را از چهره ایشان درک می‏کرد.
جای بوسه شهید بر دستان پدران شهدا
سلمان لک‏زایی، فرزند شهید نیز در ادامه با‌ اشاره به این‏که شهید لک‏زایی محور وحدت در استان بود گفت: شهید لک‏زایی مورد قبول همه اقوام و طوایف هم تشیع و هم اهل سنت در استان سیستان و بلوچستان و کشور بود، ایشان ستون و خیمه امنیت در استان بودند و برای امنیت استان تلاش‌های زیادی کرد.
پدر در حوزه فرهنگی نیز آثار خوب و مؤثری از خود بجا گذاشت و همواره خادم خانواده شهدا و ایثارگران بود به‌گونه‌ای که هیچ پدر شهیدی نیست که جای بوسه را بردستانش نداشته باشد.
خاطره‌ای از صلابت پدر؛ شهردار و شخصیت!
تقصیر خودشان نبود؛ تازه به دوران رسیده بودند، و اگر نه در حرف، اما در عمل دین و ارزش‌های دین را از ت جدا می‌دانستند، و باید هم جدا می‌دانستند؛ تی که آنها یاد گرفته بودند،‌ حکم یک ظرف پر از آلودگی را داشت. با این همه اما،‌ هنوز هم نمی‌خواستم باور کنم چنین اتفاقی افتاده است. من به سربازها نگاه می‌کردم، سربازها به من. گفتم: یعنی واقعاًً بساط شما رو جمع کردن و عکس‌ها رو کندن؟!
و آنها دوباره حرف‌هایشان را تکرار کردند و گفتند: کم مونده بود خودمون رو هم بزنن.
یکراست رفتم پیش حاج‌آقا و هر آنچه شده بود را به‌اش گفتم. حالش از این رو به اون رو شد. گفت: اینا خیلی‌هاشون لااقل مراعات ظاهر رو می‌کنن دیگه، ولی کار این شهردار ما به جایی رسیده که انگار قید همه چی رو زده!
رو کرد به سربازها و گفت: سریع وسایل و عکس‌ها رو آماده کنید.
یکی‌شان گفت: سردار اونا نردبون و بعضی چیزای دیگه‌مون رو گرفتن.
حاج‌آقا رو به من گفت: کم و کسری‌هاشون رو زود براشون آماده کن.
در همان حال گوشی تلفن را برداشت و دو تا از نیروهای کادر را احضار کرد. محکم و باصلابت به‌شان گفت: همراه این سربازها می‌رید،‌ هر کی از شهرداری اومد و خواست مزاحم کارشون بشه،‌ بازداشتش می‌کنید و میاریدش اینجا.
مکثی کرد و محکم‌تر از قبل ادامه داد: حتی اگر خود شهردار بود.
همه احترام نظامی گذاشتیم و آمدیم بیرون.
* * * *
جلسه شورای اداری بود. چهره فرماندار و خیلی از مسئولین دیگر به چشم می‌آمد. جناب شهردار هم حضور به هم رسانده بودند! قرآن که خوانده شد،‌ جناب شهردار نه ملاحظه دستور جلسه را کرد، نه ملاحظه هیچ چیز دیگری را. با ناراحتی گفت: آقایون من خواهش دارم یه فکری به حال ما و به حال موقعیت ما بکنین!
بعضی‌ها کم و بیش ماجرا را شنیده بودند،‌ بعضی‌ها هم که نشنیده بودند، نگاه‌شان میخ شد به‌صورت جناب شهردار. و جناب شهردار امان نداد و پشت‌بندش گفت: سپاه داره تو این شهر ‌ترور شخصیت می‌کنه! به چهار تا سرباز حکم بازداشت من رو دادن!
به چهره‌ حاج آقا نگاه کردم. حالش از آن حال‌های طوفانی و کوبنده شده بود.
ـ کسی که دستور بده عکس شهدا رو از روی در و دیوار شهر بکَنَن و به ولی‌نعمتان خودش توهین کنه، نباید دم از شخصیت بزنه!

Image result for ‫گل لاله‬‎



خاطره ای از مادر شهید مجید مسگر طهرانی از واقعه 17 شهریور
 
نیروهای نظامی شاه حتی به کودک 8 ساله هم رحم نکردند 
 
   ۱۳۹۸/۰۶/۱۶
 
فاطمه ملکی
هفدهم شهریور 1357 از دردناک‌ترین وقایع قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است که در این واقعه، تاریخ شاهد هجوم نیروهای حکومت پهلوی به مردم بود؛ در این رویداد تلخ مردمی که در اعتراض به ت‌ها و عملکرد شاه در میدان ژاله (شهدای فعلی) جمع شده بودند، به رگبار گلوله‌های مأموران حکومتی بسته شدند. نکته قابل توجه این است که این هجمه به قدری وحشیانه بوده که برخی از مردم و حتی کودکان که در خیابان برای تماشا ایستاده بودند، قربانی شدند.
عذرا جعفری‌پور فرشمیرانی» مادر شهید مفقود دفاع مقدس مجید مسگر طهرانی» که از مبارزان دوران انقلاب بوده، روایتی از واقعه 17 شهریور را بیان می‌کند. این روایت را در ادامه می‌خوانیم:
در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و تظاهرات و مبارزه‌ها من و همسر و پسر بزرگم محمد در خانه نمی‌ماندیم؛ منزلمان در خیابان نیروی هوایی و در نزدیکی پادگان بود. آن محله به صورت مداوم زیر نظر بود و با هر حرکتی که انجام می‌گرفت، صدای تیراندازی شنیده می‌شد؛ هر کدام از ما هر کاری از دستمان بر می‌آمد برای مبارزان انجام می‌دادیم و خود نیز با رژیم طاغوت مبارزه می‌کردیم؛ در آن روزها ما به کسانی که کوکتل مولوتف درست می‌کردند، کمک می‌کردیم و گاهی به آنها غذا می‌دادیم؛ وقتی اطلاع می‌دادند که بیمارستان‌ها به پنبه یا پارچه نیاز دارند، برایشان می‌فرستادیم.
ما در روزهایی که تظاهرات علیه رژیم طاغوت انجام می‌شد، در خانه‌مان را باز می‌گذاشتیم تا اگر نظامیان شاه، مبارزان را تعقیب کردند آنها را پناه دهیم. یک بار هم پیش آمده بود که تعداد زیادی از مبارزان به منزلمان آمدند و بعد از اینکه دیدیم دیگر سرو صدا شنیده نمی‌شود از خانه‌مان بیرون رفتند.
پسر بزرگ‌ترم محمد حدود ساله بود خیلی فعال بود؛ در شب‌هایی که حکومت نظامی بود به همراه همسر و پسرم به پشت‌بام منزلمان می‌رفتیم و شعار الله‌اکبر سر می‌دادیم. ترس از چیزی یا کسی نداشتیم حتی بعد از شعاردادن، صدای پای سربازهای شاه را می‌شنیدیم اما باز هم ادامه می‌دادیم.
روز 17 شهریور با اینکه از رادیو اعلام حکومت نظامی‌کرده بودند اما مردم در خیابان‌ها بودند؛ در این روز همین‌طور که در خیابان ایستاده بودیم، صدای جیغ و فریاد آمد؛ خودمان را به کوچه رساندیم دیدیم که دختر 8 ساله‌ای بر اثر اصابت گلوله به ناحیه شکم شهید شده است.
آن کودک گناهی نداشت فقط درکوچه کنار مادرش ایستاده بود و مردم را تماشا می‌کرد که نیروهای نظامی از خیابان پیروزی شلیک کردند و تیر به شکم او اصابت کرد؛ بعد هم خانواده آن دختر بچه، فرزندشان را به خانه بردند و روی جسم بی‌جان او یخ گذاشتند تا بعد از درگیری‌ها و به دور از چشم مزدورها او را به خاک بسپارند. چون خانواده آن کودک نگران بودند که مبادا فرزندشان به دست نیروهای حکومتی بیفتد.
در همین روز یکی از خانم‌های مبارز در خیابان بود؛ همسر او به دنبالش آمد و گفت بیا برویم منزل، الان بیرون ماندن خطرناکه». خانمش نرفت. آن آقا وقتی داشت به منزل می‌رفت، نظامیان شاه جلوی درب منزلشان به او شلیک کردند و در جا شهید شد. بعد از این ماجرا ما به منزل‌شان رفتیم؛ روی پیکر شهید ملحفه سفید کشیده بودند؛ خانواده آن شهید هم پیکرش را در خانه نگه داشتند و چند روز بعد به دور از چشم نیروهای شاه او را به خاک سپردند.
با دیدن این صحنه‌ها، مبارزات همچنان ادامه داشت تا اینکه شب 21 بهمن 57 با دوستان سر خیابان ایستاده بودیم تا اگر کمکی نیاز بود انجام دهیم؛ یک لحظه احساس کردم شیء محکمی به دستم خورد؛ از شدت درد دور خودم چرخیدم؛ اول فکر کردم سنگ به دستم خورده و دنبال سنگ می‌گشتم. همه دورم جمع شدند بازویم را محکم گرفته بودم؛ تا دستم را از روی بازو برداشتم، خون به زمین ریخت. دوستان من را به مدرسه سر کوچه‌مان بردند؛ البته در دوره انقلاب مدرسه را تبدیل به درمانگاه کرده بودند؛ در آنجا بازوی من را پانسمان کردند و عکس گرفتند که خوشبختانه گلوله در بازویم نمانده بود؛ اما تا مدت‌ها دستم کبود و متورم بود.

Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از شهید علی اکبر دهقان : 

آرزو 

Image result for ‫شهید علی اکبر دهقان از شهدای 7 تیر‬‎ 
 


مریم عرفانیان
یک روز مردی به خانه‌مان تلفن کرد و گفت: به علی‌اکبر دهقان بگید اگه با بهشتی باشه کشته می‌شه.» مضطرب شدم، به برادرم هاشم گفتم که مردی تلفن کرد و این حرف را گفت و نگرانم، حالا باید چکار کرد؟ برادرم گفت: حتماً شوخی داشته، نباید ناراحت بشی.»
- درهر صورت باید به داداش علی‌اکبر جریان رو بگم.
این را گفتم و همراه هاشم به مخابرات رفتیم تا با محل کار علی‌اکبر تماس بگیریم. جریان را برای علی‌اکبر هم تعریف کردم؛ با خونسردی گفت: ناراحت نباش، مهم نیست. اصلاً چه‌بهتر که انسان با شهادت از دنیا برود. از خدا بخواه تا شهادت رو نصیبم کنه.»‌گریه‌ام گرفت، گفتم: امید ما شما هستی چرا این حرف رو می‌زنی؟» باز هم حرفش را تکرار کرد: دعا کن تا تنها آرزوم که شهادت هست تحقق پیدا کنه.» دو روز بعد از همان تلفن بود که با انفجار دفتر حزب جمهوری به آرزویش رسید.
خاطره‌ای از شهید علی اکبر دهقان از مجموعه کتاب‌های ایثارنامه»
راوی: طاهره دهقان، خواهر شهید

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور :

  وقت اختصاصی برای خدا 

Image result for ‫شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور فرمانده قرارگاه فتح سپاه‬‎

  گفتم: با فرمانده‌تان کار دارم. گفت: الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی‌کند. رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه؟ گفتم: مصطفی من هستم. گفت: بیا تو. سرش را از سجده بلند کرد، چشمهایش سرخ شده و رنگش پریده بود. نگران شدم : گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوری‌اش شده؟! دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مُهرش و گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. برمی‌گردم کارهایم را نگاه می‌کنم. از خودم می‌پرسم کارهایی که کردم، برای خدا بود یا برای دل خودم؟! ( در زمان جنگ و در منطقه، این ساعت زمان مناسبی برای ارتباط با خدا بود.)
(جلد 8 یادگاران، خاطره 22) (خاطره‌ای از شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور فرمانده قرارگاه فتح سپاه)

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از  شهید شهید حمیدرضا فولادگر» (یوشع شهیدی) :
 
  یک نفوذی که پدر کومله را درآورد!
 
Image result for ‫شهید حمیدرضا فولادگر» (یوشع شهیدی)‬‎
  حمید داوودآبادی، نویسنده و جانباز دفاع مقدس در فضای مجازی نوشت: یوشع شهیدی» از بچه‌های سپاه اصفهان و از قدیمی‌های کردستان بود که رشادتش زبانزد همه بود؛ حتی مردم بومی کردستان.
بچه‌ها می‌گفتند: یوشع زبان ‌کُردی را خوب بلد است و صحبت می‌کند. همه‌ مناطق کردستان و بالاخص سقز را مثل کف دست بلد است. بعضی وقت‌ها لباس کردی می‌پوشد، اسلحه به دوش می‌گیرد و پس از خداحافظی، یکّه‌ و تنها راهی کوهستان می‌شود.
درحالی که عضو سپاه بود، یکی از نیروهای کومله هم بود!
گاهی یک هفته نمی‌آمد و بعد از این‌که سر و کله‌اش پیدا می‌شد، نیروها را جمع می‌کرد و برای زدن ضدکمین می‌برد.
اغلب طرح کمین‌ها را خودش برای کومله می‌ریخت و ضدکمین را هم خودش ترتیب می‌داد.
بی‌چاره کومله‌ها مدام توی رادیو او را به مرگ تهدید می‌کردند و برای سرش جایزه گذاشته بودند، اما نمی‌دانستند که یوشع، توی خودشان است و دارد پدرشان را درمی‌آورد.
سرانجام دشمن به آرزوی دیرین خود رسید. مظاهر رحمتی، یوشع شهیدی و یکی دیگر از فرماندهان گردان جندالله سقز، برای گشت به منطقه رفته بودند که در کمین گیر افتادند و سه نفرشان با 21 گلوله به‌شهادت رسیدند؛ هر کدام با هفت ‌گلوله.
با شهادت یوشع شهیدی و مظاهر رحمتی، ضدانقلاب انگار که به پیروزی بزرگی دست یافته باشد، شادمان شد.
هنگامی که پوستر شهید یوشع شهیدی بر دیوارهای سقز نصب شد، خدا می‌داند نیروهای ضدانقلاب که پیش از آن یوشع را در جمع فرماندهان خود و هنگام طراحی کمین و عملیات‌ دیده بودند، وقتی فهمیدند او یکی از زبده‌ترین نیروهای اطلاعات سپاه بوده، چه حالی بهشان دست داد!
شهید احمدرضا (مظاهر) رحمتی» متولد: جمعه 1 تیر 1341 شهادت: جمعه 13 آبان 1362 جاده‌ سقز - بانه. مزار: نیشابور، گل‌زار شهدای بهشت فضل
شهید حمیدرضا فولادگر» (یوشع شهیدی) متولد: پنج‌شنبه 1 اسفند 1342 شهادت: جمعه 13 آبان 1362 جاده‌ سقز – بانه. مزار: گار شهدای اصفهان

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید حاج مهدی عراقی :
 
حاج مهدی عراقی چگونه به آرزوی 20 ساله خود رسید -
 
 گزارش 40 سال پیش کیهان از یک ‌ترور 
 
 

Image result for ‫حاج مهدی عراقی چگونه به آرزوی 20 ساله خود رسید‬‎

 
اهالی خیابان زمرد از روز قبل چند نفر را دیده‌اند که با حالتی مشکوک در حال گشت‌زنی و جست‌وجو بوده‌اند. همسایه‌هایی که حالا ناباورانه کنار پیکر حاج مهدی عراقی و جوان نورسیده‌اش حسام ایستاده‌اند و بر روی آنها شاخه‌های گل ریخته‌اند. صبح یکشنبه چهارم شهریور 58 حاج مهدی عراقی، مدیر مالی مؤسسه کیهان و مبارز نستوه انقلاب اسلامی و فرزندش در حالی با گلوله‌های جهالت و تحجر گروهک فرقان شهادت را در آغوش گرفتند که قبلاً با همین انتظار می‌زیستند. وقتی که نادر عراقی، فرزند دیگر حاج مهدی در بیمارستان با آرامشی مثال زدنی به خبرنگار کیهان می‌گوید: این مسیری است که همه ما باید برویم و از شهادت هیچ‌ترسی نداریم. پدر من 20 سال منتظر چنین روزی بود، ما هم اگر بتوانیم راه پدرمان را ادامه دهیم، فرزند خلفی خواهیم بود.» این همان منش مشتاقان و رهروان انقلابی است که با بر هم زدن معادلات مستکبران و بارها به خاک مالیدن بینی آنها، به نقطه امید حق‌طلبان و مستضعفان عالم تبدیل شده است و دلباختگانش در خارج از مرزها بی‌شمارند.
در این میان، رومه کیهان همان روز با تیترهای مدیران کیهان ‌ترور شدند» و جزئیات ‌ترور مدیران کیهان» به چاپ سوم می‌رود و گزارش مفصلی از این واقعه ‌تروریستی را منتشر می‌کند. روایت ماجرا در گزارش کیهان این‌طور آغاز می‌شود: ساعت 7 صبح امروز حاج حسین مهدیان مدیر موسسه کیهان که به اتفاق حاج مهدی عراقی رئیس مالی موسسه کیهان و پسرش حسام (محمد) عراقی از منزل حاج حسین مهدیان واقع در خیابان زمرد، پشت حسینیه ارشاد عازم کیهان بودند، مورد سوء‌قصد چند نفر که از مدتی قبل در محل کمین کرده بودند، واقع شدند. به گفته شاهدان عینی حاج مهدی عراقی و پسرش در همان لحظات اول کشته‌شدند و حاج حسین مهدیان که به‌سختی مجروح شده بود به بیمارستان منتقل و تحت عمل جراحی قرار گرفت.»
خبرنگاران کیهان که دقایقی بعد به محل حادثه رسیده بودند، در گزارش خود می‌نویسند: وقتی ما به خیابان زمرد رسیدیم، پیکر خون‌آلود برادر حاج مهدی عراقی کنار خیابان افتاده بود و اتومبیل پیکان آبی رنگی که هدف گلوله ‌تروریست‌ها قرار گرفته بود، کنار کوچه محل ‌ترور متوقف بود. پیکان آبی رنگ با رگبار مسلسل سوراخ سوراخ شده بود و شیشه‌های پیکان خرد بود. در محل ‌ترور جمعیت زیادی جمع بودند و مأموران کلانتری قلهک تهران و ماموان پلیس کلانتری 4 مشغول بررسی چگونگی حادثه بودند. عده‌ای از کسانی که حاج مهدی را می‌شناختند و سابقه او را می‌دانستند، بر بالای پیکر مهدی عراقی ‌اشک می‌ریختند. در این موقع اهل محل شاخه‌های گل سرخ به روی پیکر حاج مهدی عراقی ریختند.»
کیهان ادامه می‌دهد: سید علی طاهری یکی از شهود ماجرا به خبرنگار کیهان گفت: ساعت 7/5 صبح بود که اتومبیل آبی‌رنگ پیکان حامل حاج مهدی عراقی، حسام عراقی و حاج حسین مهدیان در آستانه کوچه چهارم خیابان زمرد ظاهر شد. در این موقع شخصی که مسلسل یوزی در دست داشت به‌طرف اتومبیل شلیک کرد و از طرف رو‌به‌رو نیز شخص دیگری که مسلسل دیگری در دست داشت شلیک کرد. بعد از اینکه این دو نفر پیاپی شلیک کردند، نفر سوم که آماده روی موتور سوار بود، با پخش اعلامیه‌‌های فرقان آن دو نفر دیگر را سوار کرد و خیابان زمرد را که بطرف بالا که عبور ممنوع بود، رفتند.»
در بخش دیگری از این گزارش آمده است: یکی از ساکنان کوچه به خبرنگار کیهان گفت: این چندمین‌بار بود که ما موتور سوارها را در این کوچه می‌دیدیم. آنها با توجه به کهنگی ورقه اطلاعیه خود که مربوط به گروه فرقان است، قبلاً نیز به خانه مهدیان رفته بودند و قصد ‌ترور او را داشتند. از طرف دیگر یکی از خبرنگاران کیهان گزارش داد که قبلاً نیز اعضای گروه فرقان طی تلفن‌هایی به رومه کیهان اعلام کرده بودند که ما حاج حسین مهدیان را ‌ترور خواهیم کرد. حاج حسین مهدیان که از این حادثه به‌طور معجزه‌آسا جان سالم بدر برده است، قبلاً به خبرنگاران کیهان گفته بود که تاکنون دوبار قصد ‌ترور او را داشته‌اند که هر دو بار وی را خدا نجات داده است. آخرین گزارش حاکیست که عمل جراحی روی حاج حسین مهدیان با موفقیت صورت گرفته خطر بکلی مرتفع شده و حال او رو به بهبود است.»
همچنین یکی دیگر از همسایگان به نام احمد امین به خبرنگار کیهان می‌گوید: . تنها محافظ اتومبیل بطرز معجزه‌آسا زیر رگبار سالم مانده بود و ما تعجب می‌کردیم که او هرچه می‌کند شلیک کند، نمی‌تواند. بعد فهمیدیم که به مسلسل او نیز گلوله اصابت کرده و خشاب آنرا از کار انداخته بود.»
در چاپ سوم کیهان در همین روز (4 شهریور 58) تیتر پیکر پاک شهید حاج عراقی و پسرش تشییع شد» به چشم می‌خورد که در گزارش آن آمده است: پیکر شهید حاج مهدی عراقی ساعتی پس از حمله مهاجمین که نام گروه فرقان را به روی خود گذاشته‌اند، توسط اهالی محل و جمع زیادی از مردم، از محل حادثه. [به سوی] حسینیه ارشاد تشییع شد و سپس مردم به طرف بیمارستان ایران مهر حرکت کردند و دقایقی بعد پیکر شهید حسام عراقی را نیز تحویل گرفتند و در حالی‌که مشت‌های گره کرده خود را به هوا بلند می‌کردند، فریاد میزدند حسام جان شهادتت مبارک. می‌کشم ـ می‌کشم آنکه برادرم کشت. . رئیس کلانتری قلهک و افسران راهنمایی سعی داشتند برای جلوگیری از هر نوع حادثه دیگری پیکر او به‌وسیله آمبولانس پزشکی قانونی حمل شود و مردم پشت‌سر آمبولانس حرکت کنند ولی مردم خشمگین و متأثر از حادثه فجیعی که پیش آمده بود، هیچ سخنی را نمی‌شنیدند و با صورتی برافروخته و مشت‌های آهنین خواستار آن بودند تا دولت نسبت به خلع سلاح هرچه زودتر اقدام کند. گزارش خبرنگاران کیهان حاکی است که در ساعت 10 صبح پیکر حسام عراقی به حسینیه ارشاد رسید و پیکر پدر و پسر را در کنار هم قرار دادند. در این موقع فریاد شیون بستگان، دوستان و آشنایان این دو شهید فضای محوطه حسینیه ارشاد را به لرزه درآورد.» پیکر حاج مهدی عراقی و فرزندش
پس از تشییع در حسینیه ارشاد، در میدان ارک و بازار تهران در حالیکه به حالت تعطیل درآمده بود نیز تشییع و از آنجا به قم منتقل می‌شود.
دوشنبه 5 شهریور نیز کیهان به حضور حضرت امام خمینی(ره) در تشییع پیکر شهید حاج مهدی عراقی در قم می‌پردازد. این مطلب با عکسی از حضور حاج مهدی عراقی نزد امام راحل و در حال صحبت با ایشان، روتیتر امام در تشییع پیکر عراقی شرکت کرد» و تیتر امام: برای عراقی مرگ در رختخواب کوچک بود» منتشر می‌شود.
شایان ذکر است که به فرمان امام(ره) پیکر حاج مهدی را به قم منتقل کردند و پس از تشییع در کنار بارگاه حضرت معصومه(س) به خاک سپردند. امام(ره) از میدان سعیدی قم تا نزدیک صحن حضرت معصومه(س) در تشییع پیکر مطهر حاج مهدی عراقی شرکت می‌فرمودند. شب هنگام، امام خمینی(ره) بر مزار آن شهید حاضر شدند و بیست دقیقه به دعا مشغول بودند که رویدادی کم‌ نظیر در رفتار امام(ره) شمرده می‌شود.
حاج مهدی سال 1309 در محله پاچنار تهران دیده به جهان گشود. او که در نوجوانی حضور فعالی در هیئت‌های مذهبی بازار تهران داشت، با تشکل فداییان اسلام» آشنا شد و به حلقه اصلی یاران حجت‌الاسلام شهید سید مجتبی نواب صفوی می‌پیوندد. بعدتر در پی ‌ترور انقلابی حسن علی منصور با گلوله‌های شهید محمد بخارایی بسیاری از اعضای مؤتلفه اسلامی بازداشت می‌شوند. شهید عراقی نیز 19 بهمن ۱۳۴۳، بازداشت و به شکنجه‌گاه ساواک برده می‌شود و پس از محاکمه به اعدام محکوم اما با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم می‌شود.
اما حاج مهدی سال 1356 پس از سیزده سال با موهای سفید از زندان آزاد می‌شود و تجربیات خود را در اختیار گروه‌های اسلامی تازه سازمان‌یافته همچون گروه‌های توحیدی صف، بشیر و منصورون می‌گذارد. پس از استقرار امام(ره) در دهکده نوفل لوشاتو در فرانسه، به دیدار ایشان می‌شتابد و مدیریت بیت امام(ره) را برعهده می‌گیرد. او از آنجا نوار سخنرانی‌های امام را به ایران می‌فرستاد.
امیر، فرزند ارشد شهید در مصاحبه‌ای درباره میزان ارادت و اطاعت پدر نسبت به امام(ره) می‌گوید: اگر خدمت امام(ره) می‌رسید و نظر ایشان را راجع به برخی گروه‌های مبارز می‌پرسید، دیگر حاج مهدی دیروز نبود. یعنی کاملاً مطیع بود.»
امیر عراقی همچنین ابراز داشته است: حاج آقا وقتی شهید شد ۴۸ سال داشت اما وقتی تصاویرش را نگاه می‌کنید به‌نظر مردی ۶۰ ساله می‌رسد. این اثر زندگی سخت و مبارزاتی و زندان‌های پی‌در‌پی بود.»
انقلاب اسلامی امانت چنین راست قامتانی است که وفاداری‌شان نسبت به انقلاب بی‌اندازه بوده است و حیات و مبارزات و شهادت‌شان، امروز سبب رویش نسلی شده که در راه دفاع از اسلام و انقلاب و ولایت تا آخرین نفر و تا آخرین سنگر و تا آخرین قطره خون ایستاده‌اند.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم‌ :

رمز موفقیت سردار 

Image result for ‫سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم‌‬‎

   . چون دائم‌الوضو بود‌، می‌گفت نباید بدون وضو‌، روی زمین خدا راه رفت. می‌گفت زمین جای جمع کردن ثواب است. یک مرتبه بنده برای انجام یک کار بزرگ و سخت، انتخاب شدم که در فناوری آن هم مشکل داشتیم. حسن من را دید و گفت می‌خواهی در این کار موفق بِشی؟ گفتم بله.» گفت برو بچه‌های گروهِتو جمع کن، دستاتونو بهم بدید و هم قسم بشید و بِگید خدایا‌، ما برای رضای تو این کارو می‌کنیم و هرچه ثواب هم داره برسه به حضرت زهرا(س)» و همین‌طور هم شد. البته بچه‌ها هم خالصانه به حرف او عمل کردند و این کار‌، در کوتاه‌ترین زمان ممکن که کسی هم فکرش را نمی‌کرد، انجام شد.
(روایت سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده هوافضای سپاه از سلوک سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم‌)

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از  شهید مدافع حرم رضا کارگر برزی : 
 
نظر‌کرده حضرت زینب(س)
 
شهید رضا کارگربرزی از مدافعان حرم آل‌الله بود که سرنوشتی عجیب داشت؛ او نظرکرده حضرت زینب(س) بود که در نهایت نیز فدای آن حضرت شد.  
این شهید، یکم مرداد سال 1358 در شهرستان نظرآباد متولد شد.فرزند یک کارگر زحمتکش بود و رزق حلال باعث شد تا رضا، انسانی وارسته و حق‌طلب بار بیاید. این شهید همواره در عرصه تحصیل، موفق و ممتاز بود و در رشته‌هایی چون  مهندسی برق و الکترونیک، زبان و ادبیات عرب و زبان انگلیسی تا مقطع کارشناسی و در رشته اطلاعات امنیت تا کارشناسی ارشد تحصیل کرد. وی پس از فارغ‌التحصیلی در دانشگاه امام‌حسین(ع) به تدریس مشغول شد.
رضا کارگربرزی، یک اتفاق شگفت‌انگیز را در زندگی‌اش پشت سر گذاشت. او در نوجوانی به خاطر ابتلا به بیماری گیلنباره، فلج شد. به گفته پزشکان این فلجی رفته رفته پیشرفت می‌کرد و به مرگ وی می‌انجامید. مادر شهید در مصاحبه‌ای گفته است: با خودم فكر كردم، كسی مصیبت‌دیده‌تر از حضرت زینب(س)‌ در اهل بیت نیست، از خدا خواستم و به خانم زینب كبری‌(س) متوسل شدم. رضا را نذر حضرت زینب‌(س)‌كردم و خواستم كه خوب شود برای خودشان. مدت كوتاهی نگذشته بود كه یك روز در كمال ناباوری و به یكباره دیدیم رضا دست روی دیوار گذاشته و آرام آرام راه می‌رود. معجزه شده بود. خانم حضرت زینب‌(س) شفایش را داد.» رضا کارگربرزی هم دین خود را به آن حضرت ادا کرد. وی روز 11 مرداد سال 1392 در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسید.

Image result for ‫گل لاله‬‎


رازهای سر به مهر‌ ترور شهید حسن آیت:
 
 60 گلوله برای یک نفر و پوشه‌ای که مفقود شد
 
۱۳۹۸/۰۵/۱۶
Image result for ‫ترور شهید حسن آیت‬‎
 
حسن آیت» در خانواده‌ای و کشاورز متولد شد و رشد یافت. تحصیلات حوزوی را تا فقه و اصول در شهر نجف‌آباد اصفهان خواند و سپس به دانش‌سرای عالی تهران رفت و ادبیات فارسی هم خواند. بعد به دانشگاه رفت و در رشته جامعه‌شناسی تحصیل کرد. رتبه اول دانشگاه بود و قاعده بر این بود که به‌خاطر این موفقیت بورس تحصیلی در خارج از کشور به او اعطا شود، ولی از این بورسیه خبری برای او نبود. بنابراین تحصیل در رشته حقوق را آغاز کرد و البته در موسسه اطلاعات هم اصول رومه‌نگاری را فرا گرفت. از فراگیری زبان‌های انگلیسی و عربی و فرانسوی هم غافل نبود تا آنجا که به این زبان‌ها تسلط پیدا کرد.
آیت در همه سال‌ها در کنار تحصیل علم و زبان آموزی مخالفت خود را با رژیم پهلوی کنار نگذاشت و از هر فرصتی و ‌تریبونی استفاده کرد تا آنجا که او را به شهر دامغان تبعید کردند و او در آنجا به تدریس در دبیرستان مشغول شد و بعد از مدتی راهی تهران شد و در دبیرستان‌های تهران با شور و‌ اشتیاق تدریس کرد و شاگردانش با‌ اشتیاق بیشتری به اوگوش می‌سپردند که البته بخشی از راز موفقیت او به‌خاطر تسلطی بود که به زبان فارسی داشت و در حین تدریس از آن بهره می‌گرفت. بعدها زمانی هم که در دانشگاه تدریس می‌کرد برخی از اساتید هم سر کلاس او می‌نشستند.
ارادت او به امام خمینی و مبارزه با حکومت پهلوی باعث شد یک گروه ی مخفی و البته موفق تشکیل دهد و آنهایی را که در خط امام بودند دور هم جمع کند. او را از اعضای موثر در تاسیس حزب جمهوری اسلامی ‌می‌دانند و البته که خود او نیز مدتی دبیر ی در شورای مرکزی حزب بود. در جریان انتخابات مجلس خبرگان مردم اصفهان او را برگزیدند. او در این مجلس درتصویب اصل ولایت فقیه تلاش بسیاری کرد.
همسر شهید آیت در بیان خاطراتش با‌ اشاره به تهدیدهای مکرر آیت می‌نویسد: یك شب كه تهدید تلفنی شدیم، به خانه نرفتیم؛ ولی بعد دیدیم به این صورت نمی‌شود. آیت می‌گفت: چه معنا دارد؟ مگر می‌شود همیشه بیرون از خانه ماند؟ اما دل من شور می‌زد.چند روز قبل از‌ترور شهید آیت، همسایه دیوار به دیوار ما نزد من آمد و گفت: دو تا موتورسوار آمدند، از جلوی خانه شما رد شدند و از لای در خانه‌تان به داخل نگاه کردند. وقتی من پرسیدم با چه کسی کار دارید، فرار کردند.»
شب قبل از ‌ترور هم داشتیم شام می‌خوردیم که یک نفر زنگ زد و محسن گوشی را برداشت. آن شخص گفته بود: بابات خانه است؟» محسن مانده بود چه بگوید که آن فرد قطع کرده بود. من و محسن نگران شدیم و آیت گفت: مهم نیست، غذایتان سرد نشود.»
همسر شهید آیت حادثه آن روز را هم این‌طور روایت می‌کند؛ صبحانه را آماده کردم و صدایش زدم، صبحانه را که خورد، قاسم راننده آیت نیز آمد. او سوار ماشین شد و قاسم در حال بستن چفت در خانه بود که آن اتفاق افتاد. به کمر قاسم هم تیری زدند که بعدا متوجه شدم قطع نخاع شده است.
من و محسن آن روزها مدام نگران بودیم. وقتی آیت می‌خواست برود، او نیز در حال تماشای پدرش بود که جلوی چشمانش او را‌ترور کردند. پسرم نجواکنان صدا می‌زد: مادر! پدر تیر خورده است.»
سخنگوی کمیته‌ انقلاب اسلامی‌منطقه‌ 5 تهران درباره‌ جزئیات عملیات ‌ترور شهید آیت می‌گوید: بدنه‌ اتومبیل حسن آیت گلوله‌باران و شیشه‌های آن خرد شده بود. مهاجمین چهار نفر بودند، سه مرد و یک دختر مسلح به اسلحه‌های یوزی و ژ- 3 که گویا مهاجمین از چندی قبل خانه آیت را تحت نظر داشتند و رفت و آمدهای منزل را کنترل می‌کردند. روز گذشته مهاجمین با استفاده از دو اتومبیل بنز شیری و پیکان لیمویی‌رنگ که هر دو اتومبیل سرقتی بودند، در دو سوی خانه‌ آیت کمین کردند و سرنشینان اتومبیل بنز که لباس مکانیکی به تن داشتند به بهانه‌ اینکه اتومبیل‌شان خراب است، مشغول دست‌کاری اتومبیل بودند. در حدود ساعت 7 صبح هنگامی‌که آیت طبق معمول هر روزه قصد داشت به همراه دو محافظش با اتومبیل از خانه خارج شود، مهاجمین از داخل اتومبیل بنز به طرف اتومبیل او تیراندازی می‌کنند که حدود 60 تیر در این حادثه شلیک شده است. بنز مزبور پس از تیراندازی متواری می‌شود و عده‌ای از اهالی محل که متوجه قضیه شده بودند قصد داشتند با موتور و اتومبیل‌های عبوری مهاجمین را تعقیب کنند، ولی گروه بعدی مهاجمین که با اتومبیل پیکان در انتهای کوچه در کمین بودند به‌عنوان نیروی پشتیبانی و برای متفرق ‌ساختن مردم به تیراندازی هوایی پرداختند که مردم از ‌ترس متواری شدند و پیکان بدین‌ترتیب از محل حادثه ‌گریخت.»
ترور آیت در روز خاصی رخ داد. روزی که قرار بود با پوشه‌ای پر از اسناد درباره میرحسین به مجلس رفته و به ایراد نطق بپردازد. در آن زمان وزیر خارجه دولت شهید رجایی بود و آیت از ابتدا با معرفی و انتخاب وی به‌شدت مخالف بود. اسرافیلیان که از نزدیکان و دوستان پرسابقه شهید آیت بوده است، در مصاحبه‌ای در این خصوص می‌گوید: شهید آیت سخت بیمار بود و چند روز [در مجلس] غیبت داشت اما تمام اسناد خودش را جمع و جور کرده و در پوشه گذاشته بود تا به مجلس بیاید، همسرش نقل می‌کند و می‌گوید: من از آیت خواستم به مجلس نرود و استراحت کند اما او گفت: امروز (چهارشنبه 14 مرداد 1360) باید تکلیف جمهوری اسلامی ‌مشخص شود و من باید بروم تا این اسناد و حقیقت‌ها را برای مردم روشن کنم.» پوشه اسناد آیت پس از‌ ترور وی مفقود شد و این سؤال باقی ماند که چه ارتباطی میان این ‌ترور و آن اسناد بوده است.
بعدها عده‌ای خاص که از حسن آیت کینه به دل داشتند از قول برخی موجیهن مدعی شدند که حضرت امام(ره) آیت را شهید نمی‌دانسته‌اند! ارتباط این ادعای کذب و پوشه‌ای که در روز‌ترور مفقود شد، نقطه ابهامی ‌است که نیاز به تحقیق و رمزگشایی دارد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهیدان مدافع حرم، مصطفی و مجتبی بختی :

برادران خوشبخت

Image result for ‫شهیدان مدافع حرم، مصطفی و مجتبی بختی‬‎

امروز چهارمین سالگرد شهادت دو برادر شهید مدافع حرم است؛ مصطفی و مجتبی بختی، یکی از اتفاقات کم‌نظیر و تکان‌دهنده را در تاریخ مقاومت رقم زدند. البته در دوران دفاع مقدس خانواده‌های بسیاری بودند که دو یا چند- بعضا حتی پنج- فرزندشان به شهادت رسیدند. اما آنچه ماجرای برادران بختی را متفاوت کرده این است که بختشان این گونه رقم خورد که هر دو در یک روز، یک نقطه و یک محل پرواز کردند. قصه‌ای پرغصه اما زیبا و افسانه‌ای است؛ دو برادری که با هم به میدان نبرد با دشمنان حق رفتند، کنار یکدیگر جهاد کردند و با همدیگر نیز شهد شهادت را نوشیدند و به چشمه حقیقت واصل شدند.
مصطفی برادر بزرگ‌تر بود. او پنجم مرداد سال 61 در مشهد متولد شد. وی پس از تحصیل در مدرسه، راهی حوزه علمیه شد تا درس دین بخواند. پس از طی کردن خدمت مقدس سربازی نیز به دانشگاه راه یافت و رشته حقوق قبول شد. هر چند که تحصیلات خود را نیمه کاره رها کرد. شهید مدافع حرم مصطفی بختی در زمان حمله آمریکا به عراق، برای دفاع از حرمین عسکریین مدتی به آن کشور رفت اما چون شرایط مهیا نبود به مشهد برگشت. با آغاز وحشی‌گری گروهک‌های تروریستی در سوریه و تهدید حرم مطهر حضرت زینب(س) تلاش کرد تا به صف مدافعان حرم بپیوندد، اما موانع بسیاری پیش رویش بود و نتوانست مجوز اعزام را بگیرد. در نهایت، با هویت افغانستانی به لشکر فاطمیون که آن زمان هنوز تیپ فاطمیون بود پیوست و از آن طریق خود را به سوریه رساند. مدتی نیز به عراق رفت و دوباره به سوریه برگشت. وی همچنین ازدواج کرده و صاحب دو فرزند دختر بود.
برادر کوچک‌تر، شهید مدافع حرم مجتبی بختی نیز متولد سال 67 بود. در دوران تحصیل و دانشگاه، نشان داد که اهل علم و درس است، طوری که رتبه اول رشته حقوق در دانشگاه پیام نور را کسب کرد. او نیز همراه مصطفی، در قالب تیپ مدافعان حرم افغانستانی (فاطمیون) به سوریه رفت. هر دو برادر نیز در گروهان تک‌تیراندازها بودند.
سرانجام، روز 24 تیر سال 94 و در جریان عملیات آزادسازی تدمر در سوریه بود که دشمن پاتک زد و به خاطر انفجار یک نارنجک در سنگر، مصطفی و مجتبی بختی، به شهادت رسیدند.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از  شهید مدافع حرم، ابوالفضل نیکزاد :
 
شوق پرواز
 
Image result for ‫شهید مدافع حرم، ابوالفضل نیکزاد‬‎

امروز سومین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم، ابوالفضل نیکزاد است. وی دوم تیر سال 1363 در شهرستان نور در استان مازندران متولد شد، هر چند در تهران به زندگی خود ادامه داد. از همان کودکی، شخصیت متفاوتی داشت و نشان می‌داد که زمینه زیادی برای تبدیل شدن به فردی متعالی و آسمانی داشت.

برادر شهید نیکزاد در مصاحبه با کیهان گفته بود: ما برادری به نام محمدعلی داشتیم که طلبه بود و در سن سالگی از دنیا رفت.او در آخرین سال زندگی خود سه وصیتنامه تنظیم کرده بود، در آخرین وصیتنامه نوشته بود:

من یقین دارم ابوالفضل در آینده شخصیت بزرگی خواهد شد.» آن زمان ابوالفضل 10 ساله بود، ابوالفضل شهیدی بود که برادرش 23 سال قبل شهادتش را پیش‌بینی کرده بود. همچنین همسر شهید در همان مصاحبه گفته بود: همسرم عاشق رهبر معظم انقلاب بود؛ آن‌قدر عشق و ارادتش به ایشان زیاد بود که حرف ایشان را حجت می‌دانست. در هر کاری نگاه می‌کرد ببیند نظر حضرت آقا بر چه موضوعی است.آقا ابوالفضل بسیار احساساتی بود، شاید در نگاه اول از چهره‌اش چنین برداشتی نمی‌شد. دوستانش می‌گفتند روز آخر از خوشحالی انگار که پرواز می‌کرد و با اشتیاقی وصف‌نشدنی به نبرد علیه باطل می‌رفت. شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد، 23 خرداد سال 95 به سوریه اعزام شد و دقیقا یک ماه بعد، یعنی 23 تیر همان سال در حلب سوریه، هدف گلوله تک تیرانداز داعشی قرار گرفت و به شهادت رسید.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای ازحاج آقای ابوترابی : 

تاثیر اخلاق اسلامی

Image result for ‫خاطره ای ازحاج آقای ابوترابی‬‎

 

 کاظم بعثی بارها گفته بود من فدایی صدام هستم». یک روز حاج آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کرد؛ طوری که تمام بدنش سیاه شده بود. با این وجود، حاج آقا به کاظم احترام می‌گذاشت.
رفتار حاجی او را به تدریج رام کرد تا جایی که یک شب پشت پنجره اتاق آمد و عذرخواهی کرد و گفت: من تو را اذیت می‌کنم ولی تو به من احترام می‌گذاری، از این به بعد با تو کاری ندارم.
حاج آقا بهش گفت: فکر می‌کنی اگر به تو احترام می‌گذارم چون تو امیری و من اسیر؟ نه، اگر آزاد بشوم و بالاترین پست را در ایران هم بگیرم و تو را دوباره ببینم به تو بی‌احترامی نخواهم کرد.
کاظم بعثی و فدایی صدام، چنان تحت تأثیر حاجی قرار گرفت که بعد از آن دست از خشونت برداشت و با کسی کار نداشت. مدتی بعد هم نماز خوان شد و در غیر ماه رمضان هم روزه می‌گرفت. بعثی‌ها وقتی دیدند رفتارش عوض شده او را از اردوگاه بردند.
برگرفته از کتاب به لطافت باران»
نوشته‌ بی‍ژن کی

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید مدافع حرم، کمال شیرخانی :

پرواز با بال عشق و ایمان

Image result for ‫شهید مدافع حرم کمال شیرخانی‬‎

فردا پنجمین سالگرد شهادت خلبان شهید مدافع حرم کمال شیرخانی است. وی اولین روز سال 1355 متولد شد. در همان دوران کودکی، عشق و علاقه خود به کلام وحی را نشان داد. به گونه‌ای که عاشق آموختن قرآن، احکام و مداحی بود و در این زمینه اهتمام می‌ورزید. او جوان با غیرتی بار آمد طوری که در همان نخستین روزهایی که تکفیری‌ها، حرم آل الله در منطقه را تهدید کردند، داوطلبانه لباس رزم پوشید و به نبرد با آنها رفت. وی ابتدا در سوریه حاضر بود و پس از مجروحیت از ناحیه پا، مدتی به ایران بازگشت. او پس از دو ماه و نیم عازم عراق شد و در صف دفاع از حرم امامین عسکریین قرار گرفت. دو هفته بعد از حضور در عراق، سرانجام در تاریخ 14 تیر سال 93 در سامرای عراق، در جریان حمله خمپاره‌ای داعشی‌ها، شهد ناب وصال به دوست را نوشید.
 وی متخصص پرواز پهپاد بود. از وی به عنوان خلبان و مربی پهپاد یاد می‌کردند. شهید کمال شیرخانی اولین کسی بود که استفاده از پهپاد را در جنگ با تکفیری‌ها در سوریه به کار برد. چمروش» نام پهپادی است که شهید شیرخانی در تمامی مراحل طراحی، ساخت و پرواز این پرنده حضور داشت. این پهپاد برای نخستین بار توسط این شهید عزیز که اولین استاد خلبان پهپاد ایران است در آسمان به پرواز در آمد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره ای از شهید محراب آیت‌الله مدنی (ره) :

معامله با یک نوجوان!

Image result for ‫شهید محراب آیت‌الله مدنی (ره) در جبهه‬‎


در ارتفاعات سخت کردستان بودیم که به ما اطلاع دادند شهید محراب آیت‌الله مدنی (ره) برای بازدید منطقه به محل استقرار ما خواهد آمد. هنگام بازدید، رزمنده نوجوانی جلو رفت و با حیایی خاص بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: الان 9 روز است که آب پیدا نکرده ایم و نمازهایم را با تیمّم خوانده‌ام، تکلیف نمازهای من چه می‌شود؟ شهید مدنی وقتی نگرانی او را دید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: حاضری یک معامله با من بکنی؟ آن رزمنده گفت: چه معامله‌ای؟ شهید مدنی گفت: من حاضرم تمام عبادت‌هایم را به تو بدهم و در عوض تو این 9 روز نمازت را به من بدهی.
( به نقل از: ماهنامه جانباز، شماره 105 ، گوینده خاطره: آقای علیرضا زوّاره)

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای ازسپهبد شهید صیاد شیرازی :

جلسه آلوده و ناپاک


  اوایل جنگ بود. در جلسه‌ای بنی صدر بدون بسم الله» شروع کرد به حرف زدن، نوبت که به شهید صیاد شیرازی رسید، وی به نشانه اعتراض رو به بنی صدر - که آن زمان فرمانده کل قوا بود - کرد و گفت: در جلسه به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی تشکیل شده، نه یک بسم الله گفته شد و نه حتی آیه‌ای از قرآن خوانده شد، من آن‌قدر این جلسه را ناپاک و آلوده می‌دانم که احساس می‌کنم وجود خودم هم از این جلسه آلوده شده و چاره‌ای ندارم جز اینکه از این جا به قم بروم و با زیارت خودم را تطهیر کنم». و بلافاصله پس از جلسه رهسپار قم شد.
خاطراتی از سپهبد شهید صیاد شیرازی در کتاب دلم برایت تنگ شده» به کوشش علی اکبری، صفحه22

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره ای از آزاده شهید سید علی اکبر ابوترابی  :

  بیایید بدرقه‌اش کنیم؟!

Image result for ‫آزاده شهید ابوترابی‬‎

در اردوگاه تکریت 17، یک سرگرد عراقی به نام حسن بود که بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کرد. وقتی به اسرا خبر رسید که مأموریت این سرگرد عراقی تمام شده، همه خوشحال شدند. یکی از اسرا گفت: یا امشب باید جشن بگیریم یا اینکه دسته جمعی نماز شکر بخوانیم.»
 صبح که شد حسن، ساک به دست از اتاق بیرون آمد. بچه‌ها نگاهش می‌کردند. یک دفعه حاج‌آقا ابوترابی آمد داخل جمع اسرا و گفت: بیاید بدرقه‌اش کنیم.»
 خیلی ناراحت شدیم اما نمی‌خواستیم روی حرف حاج‌آقا حرفی بزنیم. با اکراه دنبالش رفتیم. حاج‌آقا با خوشرویی، جملاتی به عربی گفت.‌اشک در چشمان افسر جمع شده بود. نمی‌خواست ما بفهمیم. دستی به چشمش کشید. دم در که رسیدیم برگشت و نگاهی به بچه‌ها کرد. مخصوصاً به حاج آقا و ناخواسته دانه‌‌های‌اشک از چشمانش سرازیر شد. بهمان گفت: شرمنده‌ام کردید.» و بعد خداحافظی کرد و رفت.
چند روز که گذشت، ارشد اردوگاه با چند کیسه شکر آمد و پیغامی آورد. گفت: این‌ها را حسن برایتان آورده. گفت به شما بگویم این کیسه‌ها برای شماست. فقط مرا ببخشید.»
(روایتگر خاطره: آزاده سرافراز، سعید اسماعیلی، پایگاه اطلاع‌رسانی پیام آزادگان)

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهدای ایرانی جنگ بوسنی و هرزگووین : 
 
4 شهیـد ایرانی در قلـب اروپـا
Image result for ‫شهید عبدالله کلاشک‬‎Image result for ‫شهید عبدالله کلاشک‬‎

 


انوشه میرمرعشی
داستان تلخ و غم‌انگیز نسل کشی مسلمانان بوسنی و هرزگووین آن‌هم در قلب اروپا، ماجرایی است که به این راحتی‌ها از ذهن
مسلمانان جهان که هیچ، از ذهن مردمان آزاده دنیا هم پاک نخواهد شد.
جنایات عجیبی که به دلیل سکوت و همراهی غرب و سازمان‌های بین‌المللی ابعاد وسیعی به خود گرفت و البته در مقابل، پای مسلمانان زیادی را از نقاط مختلف دنیا به کشور بوسنی و هرزگووین کشاند تا مرهمی ‌بر زخم‌های مسلمانان بوسنی و هرزگووین باشند.
آن‌وقت در آن سال‌ها [1371 تا 1374.شمسی] مردان غیوری از ایران اسلامی هم برای کمک به مسلمانان بوسنیایی عازم این کشور شدند و مشغول کمک‌رسانی به مظلومان آن دیار. آن‌وقت در طی آن چهار سال 4 نفر از آن رزمندگان و امدادگران به وسیله صرب‌ها و کروات‌های افراطی به شهادت رسیدند.
اما اینکه چطور جنایت‌های افراطیون صرب علیه مسلمانان بوسنی و هرزگووین اتفاق افتاد؟ و شهدای ما در آن جنگ چه کسانی بودند؟ و به چه علت شهید شدند؟ در مطلب زیر به آن پرداخته شده است.
داستان مسلمان شدن بخشی از مردم اروپا
مسلمانان منطقه بوسنی و هرزگووین پس از تسلط عثمانی‌ها بر منطقه بالکان (1415.م)، و به شکل تدریجی و در طول 2 قرن اسلام آوردند. 130 سال بعد کم‌کم قدرت عثمانی‌ها در اروپا رو به افول رفت. به طوری که در سال 1716.م (1059.ش و همزمان با دوره صفویه در ایران) منطقه بالکان به تصرف اتریشی‌ها درآمد و از این سال تا قبل از جنگ جهانی اول مسلمانان این منطقه از ظلم اتریشی‌ها در سختی روزگار گذراندند.
بعد از پایان جنگ جهانی اول تشکیلات جدیدی در کل منطقه بالکان ایجاد شد که برگرفته از سه قومیت اصلی صرب، کروات، اسلاوها و زیرمجموعه‌ای از اقوام فرعی آن منطقه بود. این تشکیلات که نام کشور یوگسلاوی را برای خود انتخاب کرده بود، مسلمانان را هم که عموما از اسلاوها و ایلیریایی‌ها بودند، به‌عنوان بخشی از مردم یوگسلاوی پذیرفت.
اما با شروع جنگ جهانی دوم و ورود تفکرات کمونیستی به یوگسلاوی، عملاً اداره کشور به دست حاکمان کمونیست افتاد. اتفاقی که باعث ایجاد محدودیت‌های بسیار مذهبی و اجتماعی برای مسلمانان شد.
وقتی کشور بوسنی و هرزگووین تشکیل شد
مسلمانان در طول 50 سال حکومت ژنرال تیتو و جانشینان کمونیست او در کشور یوگسلاوی با آزارهای زیادی مواجه بودند. تبعیض در حقوق شهروندی، محروم شدن از آزادی‌های مذهبی، زندان، شکنجه و.
اما بعد از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی و به تبع آن فروپاشی حکومت کمونیست‌ها در یوگسلاوی، اقوام صرب، کروات و اسلاو و مسلمانان به فکر استقلال افتادند.
آن وقت در آن میان علی عزت بگوویچ» به‌عنوان رهبر مسلمانان کشور یوگسلاوی با برگزاری یک همه‌پرسی در کل منطقه در تاریخ 10 و 11 اسفند 1370.ش استقلال بوسنی و هرزگووین را به همه‌پرسی گذاشت که با رای بالای مردم به استقلال بوسنی و هرزگووین، تایید شد. این‌چنین با اعلام استقلال بوسنی و هرزگووین و سپس به ریاست جمهوری رسیدن علی عزت بگوویچ، درگیری چتنیک‌ها (شبه نظامیان افراطی صرب) با مسلمانان آغاز شد. زیرا صرب‌های نژادپرست خواهان پاک‌سازی نژادی و احیای یوگسلاوی بزرگ با رهبری نژاد صرب بودند. آنها در رسانه‌های گروهی خود رسما بر نسل کشی مسلمانان تأکید می‌کردند.
علی عزت بگوویچ از همان ابتدای درگیری‌ها، نسبت به تسلیح صرب‌ها توسط ارتش فدرال یوگسلاوی به جامعه بین‌الملل و اتحادیه اروپا هشدار داد و وقوع یک جنگ خانمان سوز را متذکر شد. اما نهادهای بین‌المللی و جامعه اروپا هیچ واکنشی به این هشدارها نشان ندادند.
ایران اسلامی در کنار مسلمانان مظلوم بوسنی
با شدت گرفتن حملات شبه نظامیان افراطی صرب (چتنیک‌ها) به مسلمانان و پخش اخبار جنایات آنها در حق مسلمانان، جمهوری اسلامی ایران و به‌ویژه رهبر معظم انقلاب شروع به حمایت از مسلمانان بوسنی و هرزگووین و اعتراض به جنایتکاران صرب کردند. جمهوری اسلامی ایران در آن زمان با مشارکتی فعالانه در اجلاس وزیران سازمان کنفرانس اسلامی و سپس در جلسه سران گروه تماس» شامل ایران،‌ ترکیه، پاکستان، عربستان، مصر و. خواهان حمایت جامعه بین‌الملل از مردم مسلمان بوسنی و هرزگووین شد.
در واقع گروه تماس با تعیین مهلت به سازمان ملل تهدید کرد که اگر این سازمان تحریم تسلیحاتی بوسنی و هرزگووین را لغو نکند و اقدامی ‌برای جلوگیری از جنایات و نسل‌کشی صرب‌ها علیه مسلمانان انجام ندهد، خود به ارسال سلاح به بوسنی و هرزگووین اقدام می‌کند. این تهدید تا حدودی موثر واقع شد و باعث به رسمیت شناخته شدن کشور بوسنی و هرزگووین توسط اتحادیه اروپا شد.
پس از آن ایران خواستار اجازه سازمان ملل برای اعزام 10 هزار نیروی ایرانی به‌عنوان نیروی حافظ صلح تحت سرپرستی سازمان ملل شد که با مخالفت دبیرکل سازمان و شورای امنیت مواجه شد. به همین دلیل ایران مجبور شد تنها از راه ارسال کمک‌های بشردوستانه و اعزام گروهی از رزمندگان و داوطلبان به بوسنی به‌عنوان نیروهای هلال‌احمر یا در قالب دیپلماتیک، پذیرش و درمان تعدادی از مجروحین بوسنیایی در بیمارستان‌های ایران مشغول کمک‌رسانی به مسلمانان بوسنی و هرزگووین شود.
قیام و ایستادگی در برابر دشمن و شهادت.
با اعزام غیررسمی ‌گروهی از رزمندگان تحت عنوان فعال فرهنگی و حقوق بشری و در قالب نیروهای هلال‌احمر و مأمور سفارتخانه، آن هم با سختی بسیار به بوسنی، کمک‌های مستشاری نظامی ‌و آموزش جنگی به رزمندگان بوسنیایی آن هم به شکل بسیار محدود آغاز شد. اتفاقی که تأثیرات عمیقی در ایجاد روحیه دینی و جهادی میان مسلمانان بوسنیایی داشت.
در چنین شرایطی علی عزت بگوویچ که دیگر از کروات‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و جامعه اروپا ناامید شده بود،چاره را در اتکا به نیروهای خودی و دفاع و جهاد در برابر دشمنان نژادپرست دید.
او برهمین اساس، دست به تغییرات زیادی در سازماندهی فرماندهان ارتش زد و از طرف دیگر تعداد وزرای مسلمان را در کابینه‌اش افزایش داد و به این شکل دفاعی همه‌جانبه و البته با حمایت کشورهای اسلامی آغاز شد و اولین پیروزی در منطقه وارش» به دست آمد.
بعدها بگوویچ درباره شروع قیام و دست به اسلحه شدن مسلمانان گفت: من آن روز را روز پیروزی نهائی بر ترس از چتنیک‌ها می‌دانم. من فهمیدم که اگر قیام کنیم، چه کارها می‌توانیم انجام دهیم. شاید این مسئله از لحاظ روحی و روانی مدّنظر باشد ولی برای آینده ما نقش تعیین‌کننده داشت.»
آن وقت با گسترده شدن قیام رزمندگان بوسنیایی، نیروهای ایرانی که خود را به مناطق جنگی بوسنی و هرزگووین رسانده بودند، هرکاری از دستشان بر می‌آمد، انجام می‌دادند. از آموزش خنثی‌سازی مین تا کار کردن با انواع خمپاره‌ها به رزمندگان بوسنیایی گرفته تا رسیدگی به خانواده شهدا و آوارگان مسلمان. از کار فرهنگی و آموزش قرآن به کودکان بوسنیایی گرفته تا کمک‌های بهداشتی و درمانی. نتیجه این تلاشها و ایثارگری‌ها علاوه‌بر کمک‌های شایان به مسلمانان، تقدیم 4 شهید به نامهای عبدالله کلاشک»، رسول حیدری»، سیدمحمدحسین نواب» و بهنام نیکنام» در راه حمایت از اسلام و مسلمانان اروپا بود. چهار شهیدی که نامشان گمنام‌تر از حرکت بزرگ و تأثیرگذارشان بر مسلمانان اروپاست.
شهید عبدالله کلاشک

متولد 1342.ش و شهر تهران بود. بعد از جنگ در رشته پزشکی قبول شد و مشغول تحصیل در دانشگاه بود که جنگ صرب‌ها علیه مسلمانان بوسنیایی آغاز شد. عبدالله هم که مثل خیلی از جوانان مومن و انقلابی ایرانی طاقت دیدن اخبار آن جنایات را نداشت، داوطلب اعزام به بوسنی شد؛ آنهم به‌عنوان نیروی امدادی. البته از اعزام او به بوسنی هنوز چند ماه بیشتر نگذشته بود که در یکی از روزهای خدمت‌رسانی و کمک به مجروحین و در تاریخ 9 مرداد1371 با اصابت ‌ترکش خمپاره صرب‌ها به شهادت رسید.

شهید رسول حیدری (مجید منتظری)
مجید متولد 1339.ش و اهل ملایر استان همدان بود. با پیروزی انقلای اسلامی جزء موسسین سپاه ملایر بود و با شروع فعالیت ضدانقلاب در استان‌های غربی خودش را به قروه رساند و جهاد را از جبهه‌های غرب شروع کرد.
هر 8 سال دوران دفاع مقدس را در جبهه‌های غرب و جنوب گذراند.
با شروع جنایات صرب‌ها علیه مسلمانان بوسنیایی داوطلب اعزام به این کشور شد. در آنجا مسئول ستاد کمک‌های بشردوستانه به مردم بوسنی و هرزگووین شد و خدمات بسیاری به مردم مظلوم بوسنی و هرزگووین کرد. و در نهایت در تاریخ 19 خرداد 1372 که همزمان با عیدغدیر بود، به همراه یکی از رزمندگان بوسنیایی به نام شهید محمد آویدیج» در نزدیکی‌های جاده ورودی شهر ویسوکو به کمین کروات‌های افراطی خوردند و هر دو به شهادت رسیدند.


شهید سیدمحمدحسین نواب
سیدمحمدحسین سال 1345.ش، در شهرضا استان اصفهان و در خانواده‌ای متولد شد. بعد از دوره دبیرستان تصمیم گرفت که مشغول تحصیل در حوزه علمیه شود. به این شکل طلبه مدرسه حقانی قم شد. البته در کنار درس‌های مدرسه شاگرد ثابت جلسات درس اخلاق آیت‌الله بهاءالدینی هم بود.
با شروع جنگ تحمیلی جبهه رفتن‌هایش آغاز شد و در عملیات‌های مختلف شرکت کرد.
بعد از جنگ و با شروع جنایت‌های چتنیک‌ها (شبه نظامیان افراطی صرب) علیه مسلمانان بوسنی و هرزگووین، حجت‌الاسلام عراقی - رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامی-  برای بررسی نحوه رسیدگی به آوارگان جنگزده مسلمان بوسنیایی قصد سفر به این کشور را می‌کنند. قبل از سفر از حوزه علمیه قم درخواست می‌کنند که چند طلبه که مسلط به زبان انگلیسی هستند برای همراهی با ایشان در سفر به بوسنی معرفی شوند. از میان بیش از 40 طلبه داوطلب 4 طلبه به نام‌های محمدجعفر زارعان، شیخ بهائی، شهریاری و سیدمحمدحسین انتخاب می‌شوند.
زیرا سیدمحمدحسین هم به زبان انگلیسی مسلط بود و هم جزء اولین طلبه‌هایی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفته بود.
او با کمک بقیه رزمنده‌های داوطلب ایرانی که به شکل مستشاری و تحت پوشش دیپلمات به بوسنی رفته بودند، یک بنیاد شهید کوچک برای رسیدگی به وضعیت نابسامان خانواده‌های شهید بوسنی و هرزگووین راه اندخت. کاری که مورد استقبال دولت بگوویچ قرار گرفت.
سرانجام و بعد از ارائه خدمات زیاد به خانواده‌های شهید بوسنیایی، سیدمحمدحسین در شهر موستار به دست کروات‌ها اسیر شد و بعد از شکنجه‌های بسیار در تاریخ 8 شهریور 1373.ش به شهادت رسید.
شهید بهنام نیکنام
بهنام سال 1346 و در شهر تهران متولد شده بود. هنوز دبیرستانی بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد و جبهه رفتن‌هایش هم شروع شد. البته خیلی زود عضو رسمی‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
با شروع جنگ بوسنی بهنام نیکنام به‌عنوان دیپلمات کشورمان عازم بوسنی و هرزگووین شد. او به غیراز کارهای کمک‌رسانی به مردم جنگزده مسلمان بوسنیایی، در انتقال پیکر 3 شهید کشورمان از بوسنی به خاک ایران تلاش بسیار کرد. تااینکه در تاریخ 22 شهریور ماه سال ۱۳۷۳ در هنگام بازگشت به سمت سفارتخانه ایران در سارایوو در محلی به نام هرانیتسا» که در تیررس دشمنان بود، به شهادت رسید.
* * *  
شهدا و رزمندگان ایرانی که در طول 4 سال جنگ صرب‌ها و کروات‌های افراطی علیه مسلمانان، خود را به بوسنی و هرزگووین رساندند؛ علاوه‌بر کمک‌های مادی و درمانی، فرهنگ ایثار و شهادت و روحیه جهادی را به مسلمانان آن منطقه هدیه دادند. هدیه‌ای ارزشمند که یادش هنوز در خاطر بسیاری از مردم کشور بوسنی و هرزگووین باقی مانده است.   
منابع:
1-  خاطرات علی عزت بگوویچ،‌ ترجمه محمدباقر پی پل‌زاده، موسسه اندیشه‌سازان نور، چاپ اول 1384.ش، صفحات 15، 103و 134 تا 138
2- محاصره سارایوو»- خاطرات کاوه ذاکری از جنگ بوسنی و هرزگووین- ، انتشارات سوره مهر، چاپ اول 1398.ش، صفحات 337 تا 340
3-  مروری بر تاریخ مسلمانان در یوگسلاوی و جنگ در بوسنی و هرزگووین، محمدجواد آسایش زارچی و دیگران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376.ش، صفحات 240 تا 275


خاطره ای از شهید حسن باقری :

مخلص باش و پر تلاش

Image result for ‫شهید حسن باقری‬‎

 نزدیک نماز ظهر بود. حسن باقری برای تجدید وضو به ساختمانی که پشت سپاه بود رفت و دقایقی بعد، در حالی که وضو گرفته و هنوز آستین هایش بالا بود، بیرون آمد. من هم قصد داشتم بروم تجدید وضو کنم. مرا که دید با آن صدای بم کلفتش گفت: علی آقا التماس دعا داریم؛ کمی مکث کرد و سپس ادامه داد: باید کاری کنیم که در این جنگ نمره خوبی بیاریم. چه نمره ای؟! نمره شهادت. باید شهید بشیم. حیفه شهید نشیم. گفتم هر چه هست دست خداست. حسن با قاطعیت پاسخ داد: نه! دست خودمان هم هست. گفتم چطور؟ گفت اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت می‌کنه . چه چیز‌هایی؟ حسن باقری با حالت ویژه‌ای گفت: یکی پر تلاش باش و دوم مخلص! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می‌کنه. بعد اضافه کرد: علی آقا شهید شدی، شفیعمان باش! این حرف را که زد، به چهره اش نگاه کردم و شهادت را در آن خواندم. یقینم شد که به زودی به شهادت خواهد رسید.
خاطره سردار علی ناصری از شهید باقری
برگرفته از کتاب پنهان زیر باران، انتشارات سوره مهر

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی :
 
گریه‌ای که دل شهید را لرزاند!
Image result for ‫شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی‬‎
 
Image result for ‫شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی‬‎
امروز چهارمین سالگرد شهادت یکی از ستارگان درخشان جبهه مقاومت، شهید حمید سیاهکالی مرادی است. وی چهارم اردیبهشت ۱۳۶۸ در قزوین متولد شد و پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش به شهادت رسید.

رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله‌العظمی ‌ای، در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری در تاریخ 1397/6/15 با ‌اشاره به کتاب یادت باشد» (زندگینامه شهید مدافع حرم سیاهکالی مرادی) فرمودند: یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان - زن و شوهر- می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر می‌کنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب(س) می‌شود؛‌ گریه ناخواسته‌ این دختر، دل او را می‌لرزاند؛ به این دختر - به خانمش- می‌گوید که ‌گریه‌ تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمی‌لرزانَد! و آن خانم می‌گوید که من مانع رفتن تو نمی‌شوم، من نمی‌خواهم از آن زن‌هایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سال‌ها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از  سه شهید قبل از انقلاب :

 16آذر تولد دو شعار 
 
 ۱۳۹۸/۰۹/۱۵

 
Image result for ‫سه دانشجوی ایرانی به نامهای مصطفی بزرگ‌نیا، احمد قندچی و آذر شریعت‌رضوی .‬‎


16 آذر سال 1332 خورشیدی، یعنی 110 روز بعد از کودتای 28مردادی که آمریکا و انگلیس، دولت مردمی مصدق را با دلار و به زور قمه و ساتور شعبان جعفری ساقط کرد و شاه‌گریخته پهلوی را به کشور برگرداند و دادگاه مصدق شروع شده بود، محمدرضای پهلوی به پاس قدردانی وخوش خدمتی به اربابان خود و جبران ترس خود از ملت و فرارش از کشور، سه دانشجوی ایرانی به نامهای مصطفی بزرگ‌نیا، احمد قندچی و آذر شریعت‌رضوی را در دانشگاه تهران و با شلیک مستقیم تیرجنگی به شهادت رساند. جرم این سه آذر اهورایی، اعتراض به سفر کاردار سفارت انگلیس به تهران و محاکمه مصدق بود که همزمان با سفر نیکسون معاون رئیس‌جمهور آمریکا به ایران نیز بود که بعد از آن همه جنایت، همچنین اسقاط دولتِ مردم و کشتار بی‌گناهان و هتک ایران در جهان و. صورت می‌گرفت. گویی آب از آب تکان نخورده و هیچ اتفاقی نیفتاده و آمریکا و انگلیس جنایت و خیانتی نکرده‌اند که اینچنین مورد اعتماد شاه ایران هستند.
کسانی که دشمنی آمریکا و انگلیس با ایران را به خاطر انقلاب و بعد از تسخیر لانه جاسوسی می‌دانند یا نادانند یا ناباب. وگرنه نباید داستان را از نصفه تعریف کنند که نامردی است. مثلاً اگر کینه شتری آمریکا از ما به خاطر شعارهای انقلابی و محو اسرائیل از زمین و امثال اینها بود، مدعیان بفرمایند که شعار مصدق، مرگ برآمریکا بود یا مرگ بر انگلیس؟ مصدق حزب‌اللهی و خانواده شهید بود یا بسیجی و سپاهی؟ دولتش می‌خواست اسرائیل را از صفحه روزگار محو کند یا آمریکا را شیطان بزرگ می‌دانست؟ او هم که حقوقدان بود و اتفاقاً مخالف انگلیس. آیا او هم زبان دنیا را نمی‌دانست؟ سؤال بسیاری از مردم از جامعه‌شناسان و روانشناسان این است که واقعاً چرا عده‌ای مردم را – دور از جان- مثل خود فرض می‌کنند؟ دیوار بی‌اعتمادی به آمریکا در زمان مصدق بلند بود یا کوتاه؟ شهدای 16آذر 32 پرچم آمریکا را در دانشگاه آتش زدند که پاسخشان سرب داغ شد؟ یا با جهان درافتادند که در خون خود غلتیدند؟  
مشکل ما در صد سال اخیر و مخصوصاً در این 40 سال انقلاب با کار به دستانی است که ناصالح بوده و هستند و یکی دوتا نیستند. در زمینه تاریخ و تدوین کتب درسی ضعف مفرط ما نفوذ کسانی بوده و هست که یا تاریخ را نمی‌دانستند یا خدا را، که وقایع مهم را از حافظه مردم خط زدند و مأموریت بی‌تاریخ سازی » کشور را خوب انجام دادند. نسل کشی عجیب و تاریخی انگلیس از ایران در سال‌های 1295 تا 1298 خورشیدی که در آن نیمی از جمعیت میلیونی ایران به کام مرگ افتادند و حتماً یکی از دلایل روی کار آمدن رضاشاه نیز همین بود، در هیچ کتاب تاریخی درسی و غیر درسی مدرسه و دانشگاه و حوزه نیامده است و اگر نبود تشکیک صحیح و به جا در افسانه هولوکاست، و نیاز به فریاد تاریخ » در برابر مستکبران، هیچ‌گاه این قتل عام، حتی در همین سطح ضعیف امروزی هم مطرح نمی‌شد. عجیب‌تر از این سکوت، تلاش وسیع گروهی است که قصد دارند با فراموشاندن تاریخ، دهان خون آلود دشمنانی که مردم ایران را سالها به دندان کشیده‌اند پاک کنند و از دیوهای وحشی آمریکا و انگلیس، کدخدا و شرکای تجاری بسازند.
شاید اگر گروه‌های مختلف علمی و جوان، بر پیامدهای آن قحطی بزرگ بر فرهنگ و اجتماع و ت و اقتصاد و. تمرکز کنند، واقعیات ارزشمندی به دست آید. از این صنف فراموش شده‌ها در تاریخ کم نیستند. انقلاب خونین مسجد گوهرشاد که در حمایت از علما و فرهنگ ایرانی و حدود 7 ماه قبل از کشف حجاب صورت گرفت هم به بلای نسیان و تحریف مبتلا شد. آمدن و رفتن رضاشاه، داستان کشف حجاب، خیانتها و خباثتهای 50-60 ساله ریپورترهای پدر و پسر،  روی کار آمدن محمدرضا، ملی‌سازی نفت، فرار شاه و کودتای 28 مرداد، معضل روشنفکران متحجر و. و تاریخ انقلاب، از اسناد لانه جاسوسی تا قرارداد الجزایر و ماجرای مذاکرات منجر به آزادی گروگانها و مک فارلین و. و ده‌ها فراز و نشیب تاریخ ایران که جایی در کتب درسی و فیلمها و فیلمنامه‌ها و برنامه‌ها و بازی‌های رایانه‌ای حتی داخلی ندارند. و واقعاً چه دستهایی در کار است که نمی‌خواهد مردم واقعیات تاریخ ایران را بدانند؟
شاه برای ابراز مراتب چاکری و نوکری خود به سردمدارانش باید از جوانان وطن قربانی می‌گرفت و صدای در گلو مانده مردم را خفه‌تر می‌کرد؛ که حکایت ضحاک‌ها همین است. چه روزی برای انتقام از مردم مظلوم ایران، بهتر از 16 آذر 32 و چه قشری آزاردهنده‌تر از دانشجوها برای حکومت خودکامه پهلوی. دانشجویان به باز شدن پای انگلیس و آمریکا به ایران معترض بودند. می‌گفتند چرا شاه روابط با انگلیس یا همان بریتانیا را از سر می‌گیرد؟ و چرا باید معاون رئیس‌جمهور آمریکا به ایران بیاید؟ آن هم 110 روز بعد از کودتای 28مرداد و خباثت انگلیس و دست داشتن آمریکا در اسقاط دولت قانونی مردم. و اصلاً به جای شاه چرا مصدق محاکمه می‌شود؟ سؤالات به حقی است که شاه یا باید راستش را می‌گفت که دست نشانده آمریکا و انگلیس است یا اینکه جواب سؤال را با سرب داغ می‌داد که داد.
یکی از دلایلی که برای تولد فلج جریان روشنفکری در ایران گفته می‌شود همین است که دانشجویان سال 32، ذات خبیث آمریکا و انگلیس را 66 سال پیش شناختند و به مبارزه برخاستند ولی هنوز برخی مدعیان روشنفکری نه اینان را دشمن می‌دانند و نه دشمن می‌گیرند و نه اجازه می‌دهند کسی درباره آنها سخن بگوید و بنویسد. این عجیب نیست؟ دلیل متون درسی بی‌ مرگ برآمریکا و انگلیس » امروز ما همین است. دانشجوی آزاده سال 32 تا 98 می‌تواند مردانه صدا بلند کند و حق خود را از شیطان بزرگ و شیطان پیر، مطالبه کند ولی کم نیستند روشنفکران و یون و تحصیلکردگان غربزده‌ای که ترس خود را پشت توجیهات خودساخته پنهان می‌کنند و زبانشان به حق نمی‌چرخد. اگر می‌توانستند موسای کلیم‌الله را به خاطر نمک خوردن از مبارزه با فرعون باز می‌داشتند و محمد امین را از مقابله با‌اشرافِ مشرک می‌هراساندند. و شرم برآن نان و نمک و مال و مقامی که زبان را از حق گفتن بیندازد و مردان را چون فلج فکری به کنج تسامح با خونخواران بکشاند.
به دستور شاهی که برترین هنرش فرار بود و مظلوم‌کشی، در 16 آذرماه 32، مأموران به دانشگاه تهران ریختند و با رگبار مرگبار خود، دانشجویان را غافلگیر کرده و در این میان سه دانشجوی وطن را به شهادت رساندند. فردای آن‌روز نیکسون، در میان تدابیر شدید امنیتی و نیروهای تودرتوی نظامی در دانشگاه تهران حضور یافت و دکترای افتخاری حقوق را از دست قاتل دانشجویان دریافت کرد و به عنوان یک حقوقدان قلابی و بی‌شرم، به غیرت نداشته شاه و روشنفکرنمایان درباری خندید و رفت. یکى از رومه‌ها در همان روزها مطلبی خطاب به نیکسون نوشت که در آن با‌اشاره به میهمان نوازی ایرانیان آمده بود: آقاى نیکسون! وجود شما آن قدر گرامى و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنى دانشجویان دانشگاه را قربانى کردند».
از این روز به بعد شعار مرگ بر آمریکا» و مرگ بر شاه» از اندیشه و گفتار انقلابیون به شعار مردم ایران تبدیل شد و دانشجویان اولین زخم خونین آمریکا را بر تن وطن دیدند و لمس کردند اما یک دهه بعد امام خمینی مرحله نهایی تحقق این شعار را در زیر پرچم نورانی اسلام آغاز کرد و سرانجام به ثمر نشاند.
تقلای بیهوده لیبرالهای سیه روست که می‌خواهند چهره شیطان بزرگ را بزک کنند وگرنه تاریخ ما گویای چهره پلید آمریکاست. بی‌اعتمادی به آمریکا علم هزار بار تجربه شده است. اگر بتوان‌اشتباه مصدق در اعتماد به آمریکا را توجیه کرد و تبعیدش را تنبیه او دانست ولی هرگز نمی‌توان از گناه لیبرالهایی که ایران امروز را به زحمت آمریکا و مذاکره با او انداختند گذشت و آنها را هنوز پُرروهایی دید که تنبیه نشده‌اند و از رو نرفته‌اند. فتنه‌های این سالها و مخصوصاً ماه گذشته کشور نتیجه همان فکرفلجی است که قادر به فهم حقیقت یا اقرار به آن نبوده و نیست و هنوز هم در راه کج خود لج می‌کنند. نمی‌فهمند که انقلاب اسلامی ایران اهل باج دادن، حتی در شرایط جنگ سخت تحمیلی و تحریم تحمیلی و فتنه نرم 88 و آشوب و بلوا و فتنه پیچیده 98 نبوده و نیست و ساده‌لوحان و پوچ‌اندیشان، هر کاری بکنند هم نمی‌توانند با این وطن فروشی‌ها، نظام را به مذاکره با شیطان وادار کنند. مگر شیر به شغال باج می‌دهد؟

محمدهادی صحرایی


Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید مدافع حرم صادق یاری:

فدایی مدافعان حرم 

Image result for شهید مدافع حرم صادق یاری

 

شهید صادق یاری، قهرمان حماسه تکریت، آبان‌ سال 1334 در خانواده‌ای انقلابی و مذهبی در نجف دیده به‌دنیا گشود. در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی، برادر بزرگ صادق اعلامیه‌های حضرت امام‌خمینی(ره) را پخش می‌کرد که به گوش صدام رسید و متوجه شد که این خانواده ایرانی‌الاصل هستند و برادر این شهید بزرگوار را در دستگاه چرخ‌گوشت انداخت و به شهادت رساند. جعفر پدر خانواده که اهل هرسین از استان کرمانشاه بود را به همراه فرزندانش راهی ایران کرد، با شروع جنگ حاج صادق در سال 59 راننده شهید آیت‌الله محمد‌باقر حکیم شد و با شکل‌گیری سپاه بدر در ایران به عضویت این سپاه درآمد. در دوران جنگ تحمیلی دو تن از برادران ایشان در جبهه حق علیه باطل شهید شدند و یکی دیگر از آنها نیز به درجه جانبازی نائل آمد. همچنین دو تن دیگر از برادران حاج صادق یاری نیز در راه مبارزه با رژیم بعث عراق شربت شهادت را نوشیدند. حمله نظامی آمریکا به عراق یک شهید دیگر را به خانواده شهیدان یاری اضافه کرد و او کسی نبود جز فرزند حاج صادق یعنی، شهید حیدر. در روز 19 اسفند‌ سال 93 درحالی که یک کامیون مملو از مواد منفجره قصد داشت مقر نیروهای مدافع حرم را هدف بگیرد، صادق یاری با ماشین به سرعت خودش را به کامیون انتحاری کوبید و مانع شهادت صدها تن از رزمندگان اسلام شد؛ او خودش را فدا کرد تا یارانش باقی بمانند.
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از شهید مدافع حرم حسنعلی شمس‌آبادی:

دیده‌بانِ عشق

Image result for شهید مدافع حرم حسنعلی شمس آبادی

Image result for شهید مدافع حرم حسنعلی شمس آبادی

در آستانه چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم سردار حسنعلی شمس‌آبادی قرار داریم.  این شهید، سال ۱۳۴۷ در یکی از محروم‌ترین روستاهای خراسان آن زمان، در روستای شمس‌آباد جوین دیده به دنیا گشود. حسنعلی در کنار روخوانی قرآن با کلمات معصومین هم آشنا شد و حدیث معروف: انَّ الْحَیاه عَقیدَه وَ جِهادٌ» را نیز در همان مکتب‌خانه روستا فرا گرفت و در طول ۳۰ و یک سال خدمت پاسداری و دیده‌بانی‌اش مصداق همین حدیث بود. سال ۶۷ با پایان یافتن جنگ تحمیلی، دیده‌بان شمس‌آبادی، از دیده‌بانی میدان‌های رزم و شهادت فارغ شد و به عبارتی از عرصه جهاد اصغر به عرصه جهاد اکبر قدم گذارد و حدود ۲۸ سال عمار‌گونه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سپاه امام رضا(ع) مشهد و سپاه نیشابور، هرمزگان و اصفهان در ماموریت‌های خود از حریم انقلاب و نظام اسلامی پاسداری می‌کرد. در سال‌های ۸۸ و ۹۴ این سردار شهید به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد و در سال 94 نیز در طرح مالک‌اشتر نیروهای مسلح از دستان مسئولین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی لوح تقدیر دریافت کرد.  سردار شهید حسنعلی شمس‌آبادی، با اینکه تازه بازنشسته شده بود اما برای دفاع از حرم، سوم اسفند سال ۹۴ داوطلبانه عازم سوریه شد و به حلب رفت. پس از ۱۲ روز دیده‌بانی و نبرد با تکفیری‌ها در منطقه سوق‌الجیشی شهرک‌ العیس حومه حلب و با هدایت دقیق گلوله‌های توپخانه، بیش از ۲۰۰ نفر از خوارج تکفیری را به هلاکت رساند و در تاریخ ۱۷ اسفند ۹۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از شهید مدافع حرم سید احسان حاجی‌حاتم‌لو:
 
عقد‌کنان در مزار شهدای گمنام
 
Image result for شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حاتملوImage result for شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حاتملو
شهید مدافع حرم سید احسان حاجی‌حاتم‌لو اول فروردین 1363، هجری شمسی، مصادف با هفدهم جمادی‌الثانی سال 1404 درخانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش از سادات حسینی تربیت حیدریه و مادرش اهل گرگان است. سید احسان عضو گروه تخریب تیپ 45 جوادالائمه بارها به مناطق مرزی کشور و مبارزه با گروهای انحرافی پژاک و اشرار و نیز مناطق برون مرزی از جمله سوریه و لبنان انجام وظیفه نموده بود.
شهید حاتم‎لو از کودکی پسری مومن بود و همیشه سعی می‎کرد حق کسی را پایمال نکند. این شهید مدافع حرم همواره زیارت عاشورا می‎خواند و نمازش ترک نمی‎شد و در طول زندگی به افراد بی‎بضاعت کمک می‎کرد.
وی سرانجام در عصر روز دوشنبه 13 بهمن 1393، مصادف با دهه فجر انقلاب اسلامی همراه با دیگر همرزمانش با شعار (کُلُنا عَباسُکَ یا زینب) در حومه شهر حلب سوریه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و جامه فاخر شهادت را برتن کرد. همسر شهید مدافع حرم حاجی حاتم لو درباره او گفته بود: مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را احسان قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد.اگرچه چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سیدمحمدطاها را نظاره‎گر باشد و شیرینی پدر شدن را لمس کند و پرتاب خمپاره و اصابت ترکش در سوریه موجب شهادتش شد. بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود که این آرزو بعد از پنج سال و دو ماه از زندگی مشترک به اجابت رسید.»
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از شهید مدافع حرم امیر سیاوشی : 

  آخرین سفر به کربلا قبل از اربعین

Image result for شهید مدافع حرم امیر سیاوشی

شهید مدافع حرم امیر سیاوشی، یکی از تکاوران دلاور نیروی دریایی سپاه بود که در نبرد با داعشی‌ها در تاریخ 28 آذر سال 1394 به شهادت رسید. او از شاگردان سردار شهید محمد ناظری بود و داوطلبانه، لباس دفاع از حرم پوشید.
 این شهید، یکی از خادمان حضرت سیدالشهدا(ع) بود که به روایت دوستانش، از چند روز مانده به آغاز محرم، برای هیئت و عزاداری دل دل می‌کرد. محرم هر سال در میدان امامزاده علی‌اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چایخانه راه‌اندازی می‌کرد.خادم امامزاده و هیئت بود. ولی همیشه جلوی در هیئت می‌ایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتر است و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد. می‌گفت هر چه کوچکتر باشی برای امام حسین‌(ع)، آن امام هم بیشتر نگاهت می‌کند.
یکی از دوستان شهید مدافع حرم امیر سیاوشی خاطره‌ای از آخرین سفر این شهید به کربلا، قبل از اربعین را این گونه روایت می‌کند: قبل از اربعین با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچه‌ها حلالیت طلبید. بچه‌ها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند امیر نکند که بدون پا برگردی». امیر پاسخ داد: برگشتی ندارد. می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم.» آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمی‌کردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید.
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از شهید رجائی(ره) :

عذر مرا بپذیرید!  

Image result for شهید رجائی(ره)

صبح یک روز شهید رجائی(ره) که معمولاً از طریق اتاق من که دفتر ایشان بود وارد اتاق کار خود می‌شد پس از این که سلام کردم و ایشان جواب داد وارد اتاق خود شد. چند لحظه بعد آیفون زد و مرا خواست. خدمت‌شان رسیده گفتم: فرمایشی دارید؟ گفت: نه می‌خواستم از تو معذرت‌خواهی کنم. من که کمی از این حرف او جا خورده بودم، پرسیدم مگر چی شده؟! گفت: به نظرم رسید امروز هنگام ورود به اتاق، خوب با شما صحبت و حال و احوال نکردم. چون از منزل که بیرون آمدم حواس من جای دیگری بود و به فکر بودجه کشور بودم. یادم هست شما با من سلام و احوالپرسی کردید ولی نمی‌دانم پاسخ من چقدر مثبت و مناسب حال شما بود. احساس می‌کنم مثل همیشه برخورد نکرده‌ام. لذا از شما می‌خواهم اگر کمبودی در رفتار و گفتار من بوده عذر مرا بپذیرید چون حواسم سر جای خودش نبود.
مجله ، مبلغان- آذر و دی 1382، شماره 48 ص134

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید مدافع حرم حسینی مقدم : 
 
آرامش در جوار امیرالمومنین(ع)
 
Image result for شهید مدافع حرم حسینی مقدم
Image result for شهید مدافع حرم حسینی مقدم

 

شهید مدافع حرم محمدرضا حسینی مقدم دهم فروردین 1333 در تربت حیدریه چشم به جهان گشود. شکل‌گیری حرکت‌های مردمی در مبارزه با رژیم شاه، او را نیز در خود جذب کرد. همین همراهی با انقلاب باعث شد اختلافات و درگیری‌هایی با صاحب کارخانه پیدا کند که به ضرب و جرح او توسط افراد مزدور و اجیر شده انجامید. سال 1360 توفیق اعزام به جبهه‌های جنگ را پیدا کرد. در عملیات‌های طریق‌القدس بستان، بیت‌المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، کربلا4 و 5 و . شرکت کرد و به مقام جانبازی دست یافت. اما تا دو ماه پس از پذیرش قطعنامه 598 هم در اسلام آبادغرب حضور داشت و نقش کلیدی و موثری در عملیات مرصاد و بر هم زدن نقشه منافقین ایفا کرد. در سال‌های اخیر نیز به محض فتنه‌انگیزی جریان‌های تکفیری و ظهور داعش در منطقه احساس تکلیف کرد و با پیگیری زیاد توانست به عنوان نیروهای مستشاری به عراق اعزام شود. در مدت حضور دو ماهه‌اش در سامرا به آموزش نیروهای داوطلب عراقی پرداخت و در دوازده عملیات شناسایی شرکت کرد که با موفقیت و پیروزی همراه بود. در آخرین شناسایی، در شانزدهم بهمن ماه سال 1393 با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پای راست مجروح شد که به علت شدت خون ریزی در سن 60 سالگی به درجه شهادت نایل گردید. طبق خواسته و وصیت خودش در قبرستان وادی‌السلام شهر نجف در جوار حرم مولایش امیر‌المومنین علی(ع) به خاک سپرده شد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید دکتر مصطفی چمران  :
به خاطر خدا بمانید نه به خاطر من‌!
Image result for ‫شهید دکتر مصطفی چمران‬‎

همسر شهید مصطفی چمران روایت می‌کرد: بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آنجا هیچ چیز نبود. روی خاک می‌خوابیدم. خیلی وقت‌ها گرسنه می‌ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر و . خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تنها بودم روی خاک نشسته بودم و اشک می‌ریختم که مصطفی سرزده آمد. دو زانو نشست و عذرخواهی کرد و گفت: من می‌دانم زندگی تو نباید این‌طور باشد. تو فکر نمی‌کردی به این روز بیفتی. اگر خواستی می‌توانی برگردی تهران ولی من نمی‌توانم. این راه من است. گفتم: می‌دانی بدون شما نمی‌توانم برگردم. گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید نه به خاطر من.
منبع: کتاب خاطرات همسر شهید چمران

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از  شهید علی ماهانی :

با دست مجروح لباس‌های مادرش را شست!


Image result for ‫شهید علی ماهانی‬‎

   یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادیِ ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می‌شدم ، نیم خیز هم که شده از جاش بلند می شد . اگر بیست بار هم می‌رفتم و می‌آمدم بلند می‌شد. می‌گفتم : علی جان، من که غریبه نیستم ، مادَرِتَم ؟ چرا اینقدر به خودت زحمت می‌دی؟ می‌گفت: احترام به والدین ، دستور خداست. یک روز که خانه نبودم ، از جبهه آمده بود . دیده بود یک مشت لباس نَشُسته گوشه حیاطه ، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند . وقتی رسیدم بهش گفتم : الهی بمیرم برات مادر ، تو با یه دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟! گفت : اگه دو دست هم نداشتم ، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو زحمت شستن لباس‌ها را بکشی !
روایتی از مادر شهید علی ماهانی - منبع : کتاب نماز،ولایت و والدین
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطرات منتشرنشده از سردار شهید علی‌اصغر حسینی محراب،
فرمانده تیپ انصارالرضا در عملیات کربلای پنج به مناسبت سی و سومین سالگرد شهادت
 
محرابی که در کربلای ۵ به خون نشست!
 
Image result for ‫سردار شهید علی‌اصغر حسینی محراب‬‎


 
  علی علیجانی
  سردار رشید اسلام شهید محمود کاوه در اوج جوانی و درست زمانی که جوان‌ترین فرمانده لشکر سپاه پاسداران بود، در کنار لشکر ویژه شهدا، یک تیپ توانمند و قوی و اصطلاحاً استخوان‌دار را با نام تیپ قائم(عج) تاسیس کرد.همان یگانی که فرماندهی آن به سردار حاج علی‌اصغر حسینی محراب واگذار شد و آن شهید هم تیپ قائم را به تیپ انصارالرضا ارتقا بخشید.اما دریغ آن است که کمتر یاد و نامی از این تیپ قدرتمند و فرمانده آن یعنی شهید محراب به میان می‌آید.
حکایت جانبازی‌های شهید محراب فراوان است. او طی سالیانی که بی‌وقفه در کنار شهید محمود کاوه در کردستان و خوزستان جنگید، بارها و بارها مورد اصابت گلوله و ترکش دشمن قرار گرفت. در برخی از تصاویر به یادگار مانده و دسته‌جمعی، ایشان کلاه بر سر دارد در حالی که بقیه کلاه ندارند، از رزمندگان که جریان را جویا شدیم، ایشان فرمودند، شهید محراب در دو عملیات مختلف از ناحیه هر دو گوش مورد اصابت گلوله و ترکش دشمن قرار گرفت، و این تصاویر مربوط به آن ماجراست. همچنین ایشان از ناحیه یک دست کلا جانباز بود و عصب دست راست خود را از دست داده بود که دو انگشت شهید فاقد حرکت بود.
 دل‌ها بسوزد آنجا که در مجروحیت آخرش در عملیات کربلای پنج، توسط ارتش صدام ملعون به شدت شیمیایی شد و باز هم با سینه شیمیایی‌شده و صدای خس‌خس سینه، و چشمان کم بینا و شیمیایی شده عازم جبهه شد و حتی به جهت آن‌که شدت درصد شیمیایی ایشان بالا بود، نتوانست فرزند خردسالش را ببیند و گفت: بچه را نیاورید که آسیب نبیند.
این هم یک حکایت کوتاه و دردآور از مظلومیت شهدای ماست؛ حکایتی غریبانه و ناگفته، به‌قول سردار صلاحی، شاید کمتر کسی بداند که او در لحظه شهادت همانند شهید کاوه، جلوتر از همه در خط مقدم نبرد به شهادت رسید، و در حالی که در میدان جنگ بی‌هماورد بود هدف هواپیما و یک فروند موشک قرار گرفت.
کاک محراب
رزمندگان پیشمرگان کرد مسلمان با توجه به شناخت منطقه در عملیات‌ها نقش بسزایی داشتند که علاقه وافری به چنگیز عبدی فرمانده سپاه سقز و سردار شهید کاوه داشتند و اکثراً این دو بزرگوار را برادر محمود یا برادر چنگیز صدا می‌زدند.
 اما شهید علی‌اصغر حسینی محراب را کاک محراب» صدا می‌کردند و مدتی نگذشت که کلیه پیشمرگان منطقه هم ایشان را کاک محراب صدا می‌کردند و حتی بسیجیان تازه‌وارد هم شهید را به همین عنوان می‌خواندند. همین امر برای من سؤالی شده بود که چطور پیشمرگان همه ما را با خطاب پسوند، برادر صدا می‌زنند اما شهید محراب را کاک محراب» لقب داده‌اند. بالاخره از یکی از فرماندهان کرد علت را پرسیدم، او عنوان کرد در یکی از عملیات‌ها که در عمق مناطق آلوده انجام و مدت سه روز طول کشید، در آنجا عبادات و راز و نیاز محراب را دیدم و در ثانی او در هر لحظه آماده کمک و رفع گره کور عملیات بود. به‌خاطر همین نام او را کاک محراب گذاشتیم. زیرا محراب محل عبادات و راز و نیاز بزرگان و افراد مورد توجه الله و رسول‌الله است. پرسیدم چرا برادر اصغر صدایش نمی‌کنید؟ جواب کوبنده‌ای داد و گفت: کسی که در هر حال ذکر خدا و پیامبر و علی ورد زبانش است کوچک و فقط در برابر خداوند عالم اصغر و عبد صالح امام است و محراب محلی است که همیشه منزه و پاک و عالی از هرگونه آلودگی است و او با ما رفاقتی نزدیک دارد و الفتی فراوان بین کاک محراب و مردان پیشمرگ کرد برقرار است.
 راوی حاج علی‌اکبر کاشانی لقمه حلال
شهید محراب با یکی از بچه‌های کشتی‌گیر سقزی کشتی گرفته بود و اتفاقا پیروز شده بود.در یکی از روزهای اواخر پاییز سال ۶۰  اطلاع داده بودند برادر همان کشتی‌گیر که اتفاقا وابسته به گروهک‌های منحله بود شب آمده خانه پدرش.
شهید محراب را مامور به دستگیری فرد مورد نظر با تعدادی از بچه‌ها کرده بودند که اتفاقا بنده هم آن شب جزو نفرات بودم. خانه بلافاصله محاصره شد. به اتفاق شهید محراب و سه نفر از برادران از درب منزل وارد حیاط شدیم دیدیم چندتا از خانم‌ها و دوتا بچه و یک پیرمرد آمدند بیرون خانه. شهید محراب با گشاده‌رویی و احترام با پیرمرد احوالپرسی کرد و از حال پسر کشتی‌گیرش پرسید. پیرمرد که گویا خیلی ترسیده بود به زبان کردی شروع کرد به نفرین کردن آن پسر ضد انقلابش، که ظاهراً اول شب تلفن کرده بیاید خانه که پیرمرد گفته اگر بیایی خودم به سپاه خبر می‌دهم، و رو کرد به شهید و گفت: آقا من این پسر را عاق» کرده‌ام! شهید به پیرمرد گفت: اتفاقا من با پسر بزرگت تا حالا دو بار کشتی گرفته و پسر بسیار خوبی داری. چرا این یکی پسرت این طوری است. پیرمرد گفت: من هرچی می‌کشم ازدست پسردایی فلان فلان شده‌اش می‌کشم. شهید محراب پیرمرد را بوسید و گفت: خودت را ناراحت نکن، ان شاءالله خوب می‌شود. بعد به شوخی گفت: کاک نسیم خودت هم کشتی می‌گرفتی؟ فکر می‌کنم پسرت به شما رفته خیلی زور داره.
پیرمرد که حالا با شهید محراب انس گرفته بود گفت: پس چی من جوان بودم کسی نمی‌توانست حریفم بشه!» یکدفعه بنده خدا بغض گلویش را گرفت گفت: ای کاش این پسر خدانشناس اینطوری منو اذیت نمی‌کرد دیگه به مرگم راضی شده‌ام.»
شهید محراب به ما‌ اشاره کرد که از حیاط خارج شویم و پیرمرد را با مهربانی در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و گفت: اگر لقمه حلال داده باشی برمی‌گرده. خودت می‌دانی و خدای خودت و خداحافظی کرد و برگشیم به سپاه سقز.
یک هفته نگذشته بود که شهید محراب در آسایشگاه گفت: بچه‌ها پسر کاک نسیم خودش آمده خودش را معرفی کرده است والان درند امتگاه است. یاد صحبت شهید محراب افتادم. اگر لقمه حلال دادی برمی‌گردد.
راوی: از رزمندگان منطقه مردخیز جوین نبردهای دلاورانه شهید محراب
عملیاتی سخت حوالی میاندوآب انجام شد، که آنجا شهیدان کاوه و محراب هر دو حضور داشتند، کار عملیات هم گره سختی خورده بود و ضدانقلاب از بالای ارتفاعات ما را با گلوله کلاش مورد هدف قرار می‌داد، در حالی که دیدم شهید کاوه به قامت راست صاف ایستاده و سر خم نمی‌کند و شهید محراب هم آمد سمت شهید کاوه و هر دو شروع به سخن کردند و دشمن هم از بالا یک‌ریز می‌زد. بعد از مدتی شهید محراب با چند نفر رفتند و دشمن را دور زدند و ارتفاعات را گرفتند و با بیسیم پیام دادند، خلاصه پس از شش ساعتی درگیری، نهایت امر میدان جنگ را به‌دست گرفتیم و ضدانقلاب هرچه کشته شدند که هیچ ولی الباقی فرار کردند.
شهید محراب را مردی دلیر، پهلوان و با شهامت و بسیار خوش‌مشرب دیدم در حالی که در عملیات‌های سخت و خطرناک کردستان ترسی به دل نداشت و بسیار مرید امام بود و بعد هم شهید کاوه را خیلی دوست داشت و حرف ایشان را روی چشم می‌گذاشت. البته همه رزمندگان احترام خاصی برای شهید کاوه قائل بودند ولی شهید محراب خیلی بیشتر از همه با شهید کاوه انس و الفت داشت.
راوی: حاج حسن خرمی فاتح ارتفاعات سخت
شهید محراب شب‌ها در گوشه‌ای از فرماندهی به محراب می‌رفت و ملتمسانه با خدای خود راز و نیاز می‌کرد. یکی از ویژگی‌های محراب شرکتش در تمامی عملیات‌ها بود. شهید محراب فقط با محمود شوخی می‌کرد و از این بابت بسیار خرسند می‌شد و از این سرگرمی و شوخ‌طبعی‌اش با محمود لذت می‌برد.شهید محراب سوای تمام رزمندگان همیشه برای رزم رو در رو با ضد انقلاب، همانند محمود آمادگی کامل داشت و وقتی به عنوان فرمانده تیپ انصارالرضا معرفی گردید تمام همت و تلاشش را کرد تا آن تیپ به‌خوبی بدرخشد. ایشان بعد از شهادت کاوه اسطوره مقاومت و جوانمردی شد و تا شهادت از پا ننشست. اصغر محراب در تمامی طرح‌های عملیاتی صاحب‌نظر بود و محمود نیز از داشتن چنین نیروی شجاع و خداترسی به‌خود می‌بالید.محراب تا مرز شهادت از درس‌های محمود الهام می‌گرفت. و به خوبی دینش را به اسلام ادا نمود.ضد انقلاب کردستان هرگز نتوانست محراب را از پای درآورد. شهید محراب از رزمندگان نزدیک به کاوه بود. یاری که با شهادت خود را به محمود رساند. روحش شاد.
 راوی: اصغر حسین‌خانی لمس سنگر عراقی‌ها!
چند شب مانده به شروع عملیات والفجر 9 در جلسه‌ای با حضور فرماندهان لشکر در محضر شهید بزرگوار کاوه، مسئولین محورهای عملیاتی، واحد اطلاعات و عملیات گزارشی از وضعیت دشمن و عده و عده و مومات ارائه دادند، بعد از پایان گزارش‌ها، مسئول اطلاعات عملیات شهید کاوه که از چهره‌اش مشخص بود اصلا اقناع نشده و شناسایی را کافی نمی‌داند شهید محراب را صدا زد و گفت: این محور را شما شخصا امشب برو شناسایی کن و فردا صبح گزارش به من بده» و بعد ادامه داد اصغر باید بری سنگر عراقی‌ها را لمس کنی ها!»
خلاصه، شهید اصغر محراب از واحد تخریب من را برداشت با چند نفر از نیروهای اطلاعات عملیات که شب‌های قبل در این محور کار کرده بودند راهی محل ماموریت شدیم و سیم خاردار و میدان مین عراقی‌ها را رد کردیم و رفتیم تا رسیدیم به سنگرهای اجتماعی عراق. ایستادیم و با دوربین دید در شب همه جا را بررسی کردیم؛ از‌ تانکر آنها قمقمه خودمان را آب کردیم آمدیم برگردیم که شهید محراب گفت: همین‌جا بنشینید! ما نشستیم و اصغر رفت جلوتر، بعد با دست به ما‌ اشاره کرد که بیایید! رفتم دیدم جلو سنگر اجتماعی عراقی‌ها ایستاد و پتوی در سنگر را کنار زد پر بود از نیروهای دشمن که خواب بودند. اصغر شروع به شمارش آنها کرد، گفتم چکار می‌کنی؟ گفت مگه کاوه نگفت سنگر عراقی‌ها را لمس کنی؟ هم لمس کردم هم شمردم تا به برادر کاوه گزارش بدم! خلاصه فردا صبح وقتی به شهید کاوه گزارش داد، برادر محمود در عین خوشحالی از او پرسید واقعا شمردی؟ محراب هم رو به من کرد و گفت عذرایی شهادت بده که چه کردم! من هم شهادت دادم. بحمدالله والفجر 9 بسیار موفقیت‌آمیز بود و فتح‌الفتوحی شد.
راوی: علی‌اکبر عذرایی،مسئول واحد تخریب لشکر ویژه شهدا تشکیل تیپ حضرت قائم(عج)
یکی از یادگارهای سردار شهید محمود کاوه در تاریخ ایران و دفاع مقدس که متأسفانه تاکنون از آن نامی برده نشده و سعی در تحریف آن شده تشکیل تیپ حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) توسط ایشان و به فرماندهی شهید محراب است.
جریان از این قرار بود که در یک مقطعی ارتش بعث عراق تاکتیکش را عوض کرده و رو به دفاع متحرک آورد، و در لشکر ویژه شهدا قرار بر این شد که با تشکیل یک گردان یا یگان مستقل از دل لشکر ویژه در صورت وم به مقابله برخیزیم.
لذا فرماندهی این گردان با توجه به لیاقت‌ها و توانمندی‌های بالا به شهید محراب واگذار شد و مقرش هم دورتر از پادگان شهید بروجردی بود که وقتی به سمت سه راه نقده می‌رفتیم به پادگان آنها می‌رسیدیم. پادگانی که هنوز هم پس از سال‌ها کاربرد نظامی دارد و امسال که بنده کاروان راهیان نور را به سمت قله ۲۵۱۹ و مقتل شهید کاوه می‌بردم دیدم هنوز هم این پادگان پابرجاست.
یگان قدرتمندی که در ابتدا نامش به گردان حضرت قائم موصوف شد بعدها به تیپ ۷۲ قائم و سپس به تیپ انصارالرضا نامیده شده و از ابتدا هم فرمانده‌اش شهید محراب» بود.
اما با اینکه گردان بود اما با بقیه گردان‌ها تفاوت داشت. این یگان قدرتمند، دسته آتش مستقلی داشت یعنی خودش هر کجا می‌خواست عملیات می‌کرد و آفند و پدافندی مستقل داشت و با خودش ادوات و زرهی و توپخانه به همراه داشت. شهید کاوه طوری برنامه این یگان را چید که گردان یا تیپ حضرت قائم هیچ نیازی به پشتیبانی یگانی دیگر نداشته باشد و شهید محراب با استفاده از این گردان خدمات و پیروزی‌های چشمگیری در مناطق عملیاتی مبارزه با عراق بالاخص در همین منطقه حاج عمران و ۲۵۱۹ به‌دست آورد.
خدمات شهید محراب در یگان دریایی
ابتدا قرار بر این شد ما روی جاده بصره- العماره و پشت نیروهای عمل‌کننده هلی برن شویم و بچه‌های ما زیر نظر تیمسار سنجابی و تیمسار شهید آبشناسان که حقیقتا خیلی زحمت کشیدند مشغول آموزش هلی برن شدند، اما چون عملیات آبی خاکی بود جنگ هم معلوم نمی‌کند حتما مأموریت ما همان باشد و ممکن بود به عملیات آبی هم نیاز پیدا کنیم لذا یک استخری جهت آموزش غواصی و شنا در همدان برای رزمندگان اطلاعات عملیات و تخریب و. تدارک دیده شد و حدود شش ماه نیروهای ما تحت آموزش‌های مستمر بودند.
برنامه‌ریزی‌ها طوری بود که اگر نیاز شد آماده هلی برن باشیم و یا از طریق آب وارد عمل شویم.
به این منظور نیاز به تأسیس یگان دریایی در تیپ ویژه شهدا دیده شد. ابتدا آمدیم در محلی کنار دست یگان دریایی تیپ ۲۱ امام رضا مستقر شده و چند قایق تحویل گرفتیم و به نیروها بالاخص آنها که بچه شمال کشور بودند اعلام کردیم کسانی که می‌توانند سکان‌داری قایق کنند اعلام آمادگی نمایند.
ثبت‌نام از آنها که آغاز شد با تدبیر شهید کاوه، محراب فرمانده یگان دریایی لشکر ویژه شهدا انتخاب شده و مشغول به‌کار گردید و شهید شکر الله‌خانی» هم جانشین شهید محراب در این یگان شد و به این ترتیب یگان دریایی لشکر ویژه شهدا هم به‌فرماندهی شهید محراب تاسیس شد.
در عملیات بدر هلی برن انجام نگرفت، علت آن بود که یگان‌های عمل‌کننده در مرحله اول موفقیت صددرصدی کسب نکردند، و نیاز به یگان دریایی برای ما ضروری شد و از راه آب وارد عمل شده و در منطقه‌ای به نام شط علی مستقر شدیم و آنجا بود که سردار شهید محراب» با قایق‌های خود به کمک ما می‌آمدند و انگار نه انگار که او و نیروهایش سال‌ها در کوهستان جنگیده و جنگ پارتیزانی می‌کردند.
یگان تازه تاسیس دریایی مانند یگانی با تجربه عمل می‌کرد و بسیار فعال و ورزیده بود، به درستی تمام، همه نیروها را منتقل می‌کرد و به‌خوبی پشتیبانی مهمات را به انجام می‌رساند و دیگر اینکه مجروحین را به موقع بر می‌گرداند.
می‌خواهم این را عرض کنم که یگان دریایی به‌فرماندهی شهید محراب در آن زمان به طور صد درصد ماموریت‌های محوله‌اش را با موفقیت کامل و بدون نقص به پایان برد.
شهید محراب و عملیات کربلای دو
سؤالاتی درباره حضور و یا عدم حضور شهید محراب در عملیات کربلای دو پرسیده می‌شود، اینکه چطور شد در این عملیات، نامی از ایشان نیست؟در حالیکه شهید محراب از یاران همیشه وفادار به سرلشکر شهید محمود کاوه بوده است؟ و این سؤال را بیشتر مردم می‌پرسند پاسخ اینکه، شهید محراب تا آخرین لحظه‌ها هم پشتیبان و همراه شهید کاوه بود حال اگر اینطور فرضی پیش آمده که شهید محراب حضور کم‌رنگی در کربلای دو داشته، بر می‌گردد به مظلومیت شهید محراب، و الا ایشان شب اول عملیات به همراه شهید کاوه در خط حضور داشتند و در آن زمان که پیش از این خاطراتی از تشکیل تیپ قائم (عجل الله) ارائه دادم بنا بر مصالحی شهید کاوه این یگان را تشکیل داده و فرماندهی‌اش هم به شهید محراب واگذار گردید.
نیروهای شهید محراب و خود ایشان هم در خلال برگزاری عملیات کربلای دو حاضر بودند و به صورت پدافند لشکر ویژه شهدا در منطقه مستقر شدند و در شب دوم هم شهید کاوه بنا بر مصلحت عملیات ماموریتی به تیپ قائم واگذار کردند، این طور نیست که شهید محراب در عملیات حضور نداشتند بلکه ایشان نه تنها مانند برخی، پشت شهید کاوه را خالی نکرد بلکه محکم و آماده تا آخر خط پشت شهید کاوه ایستاد و از فرماندهان مستحکم، خط شکن، دلاور و بی‌مثال تاریخ نبردهای دفاع مقدس بود. این تیپ قائم که یادگاری از شهیدان کاوه و محراب باقی ماند برای مردم ایران، همان تیپ دلاور و فاتح انصار الرضا (علیه‌السلام) بود که بعدها تغییر نام داد.
حماسه شهید محراب در کربلای چهار و پنج
شهید محراب و تیپ قائم در عملیات کربلای دو هم حضور داشتند. البته پدافند لشکر ویژه شهدا بودند و پس از شهادت شهید کاوه همچنان ماموریت‌های محوله را به‌درستی انجام می‌دادند، تا آنکه رسیدیم به عملیات‌های کربلای چهار و پنج که شهید محراب رشادت‌ها و شجاعت‌های کم‌نظیری از خودش در میدان‌های نبرد نشان می‌داد و خطوط پدافندی را به خوبی حفظ کرده و پاتک‌های دشمن را با قدرت دفع می‌کردند. دلاوری‌های او در صحرای خونبار جنوب همچنان ادامه داشت تا اینکه شهید محراب با خمپاره شیمیایی ارتش بعث عراق، شیمیایی» شده و به ناچار از خط به عقب رفت، پس از او هم بقیه دوستان از جمله سردار منصوری هم شیمیایی شدند و به عقب رفتند. و تنها بنده و سردار شهید محمدناصر ناصری و آقای قاسم دیوان در خط باقی مانده بودیم به همراه چند نفر از مسئول واحدها به نام‌های شهید کاووسی که مسئول آموزش لشکر بود، و شهید سید علی کشوری که هر دو آنها هم همان‌جا به شهادت رسیدند.
محراب به سوی شهادت می‌رود
سرانجام در ادامه عملیات کربلای پنج روزی فرار رسید که ما شهرک دوئیجی عراق را تصرف کرده و از شهرک هم عبور کرده و همجوار لشکر ۲۱ امام رضا (علیه‌السلام) خط پدافندی تشکیل داده و مستقر شدیم و این در حالی بود که دیگر نیرویی برای ما نمانده بود؛ بیشتر بچه‌ها به شهادت رسیده و یا به سختی مجروح شده بودند و بنده هم از ناحیه پشت مورد اصابت ترکش قرار گرفته و مجروح بودم که شهید ناصری از قرارگاه با بنده تماس گرفت و گفت: یک خبر خوش! آقای محراب شنیده شما در خط مقدم تنهایی از بیمارستان فرار کرده و با چشمان خونین و شیمیایی آمده به شما کمک کند» و بعد بی‌سیم را داد به محراب. با هم حال و احوالی کردیم و آدرس خط را به او دادم و قرار شد با یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات لشکر با موتور بیایند به خاکریزی که ما آنجا مستقر بودیم.
آن‌ها حرکت می‌کنند و پشت سرشان هم سردار حسن امینی مسئول حفاظت اطلاعات لشکر با وانت به راه می‌افتد و شهرک دوئیجی را رد کرده و از پل فی که روی رودخانه نصب بود عبور می‌کنند و دیگر ما آنها را می‌دیدیم چون فاصله کمی با هم داشتیم. محراب با بی‌سیم پیام داد کجایید؟ آدرس دقیق را دادم و گفتم مستقیم بیایید. نگاه که کردم دیدم محراب چفیه‌ای بر گردن دارد و با رفیق اطلاعاتی‌مان دارند روی موتور می‌آیند و وانت هم 100 متر عقب‌تر در حرکت است، در همین حین یکی از این هواپیما‌های عراق آمد و از روی سر ما رد شد و موشکی را به سمت محراب شلیک کرد، موشک آمد و درست خورد روی سر محراب و رفیق اطلاعاتی‌مان و منفجر شد و همه چی دود شد رفت هوا!
و این گونه بود که سرانجام، سپاه اسلام یکی دیگر از سرداران جوانمرد، شجاع، صف‌شکن، دلاور و میدان‌دار معرکه نبرد خود را از دست داد.
شهید محراب یکی از دست‌پروردگان سرلشکر شهید محمود کاوه بود که همانند فرمانده دلاورش در حالی به شهادت رسید که کوله‌باری از زخم‌های میدان نبرد را به همراه دنیایی از فتوحات و پیروزی‌ها با خود به یدک می‌کشید و همانند شهید کاوه در حالی شهید شد که از همه جلوتر به خط مقدم بود. او با صدای خس‌خس سینه شیردل و شیمیایی‌شده و چشمان خونینش باید استراحت می‌کرد و به خط مقدم نمی‌آمد؛ مانند چند نفر دیگر که آنها هم شیمیایی شدند و رفتند که رفتند و الان هم هستند. اما غیرت و تعصب و حمیت بی‌مانندش مانع از آن شد که استراحت را به میدان جهاد ترجیح دهد و بستر مجروحیت را رها کرد و تا آخرین نفس جنگید هر چند که او پهلوان و یلی بی‌هماورد بود و عراق او را با موشک زد نه با نفر و شهادتش مقارن بود با روز سی‌ام دی ماه شصت و پنج.
راوی: سردار علی صلاحی

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از سردارشهید قاسم سلیمانی :
قول حاج قاسم سلیمانی به فرزندشهید مدافع حرم سعید انصاری
۱۳۹۸/۱۰/۲۲
Image result for ‫حاج قاسم سلیمانی با فرزند شهید مدافع حرم سعید انصاری‬‎  
Image result for ‫شهید مدافع حرم سعید انصاری‬‎
امروز چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم سعید انصاری است. پیکر پاک وی مدت‌ها در سوریه مفقود بود. اما پس از قول شهید سپهبد قاسم سلیمانی به خانواده‌اش، این پیکر پیدا شد.  همسر شهید انصاری درباره ماجرای قول شهید قاسم سلیمانی در مصاحبه‌ای گفته بود: آخرین بار که حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردیم مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود. در همان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبه‌رویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید سعید انصاری». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید. زینب از حاج قاسم پرسید: پیکر پدرم کی برمی‌گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم ‌اشک پر کرد و در حالی‌ که سعی می‌کرد ‌اشک‌هایش را کنترل کند رو به زینب گفت: به شما قول می‌دم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی می‌کشید زد روی شانه حسین و گفت: به خواهرت بگو که مطمئن باشه به‌زودی نشانی از پدرتان به شما می‌رسه.» از آخرین درخواست بچه‌هایم هنوز سه ماه نگذشته بود که در اسفندماه سال گذشته استخوان جمجمه همسرم شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت.
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از  شهید تروریستی مقاومت سرهنگ شهرود مظفری‌نیا:

پیوستن به قافله شهدای مدافع حرم 

Image result for ‫شهید شهرود مظفری‌نیا‬‎Image result for ‫شهید شهرود مظفری‌نیا‬‎
 

شهید شهرود مظفری‌‌نیا یکی دیگر از شهدای همراه سپهبد قاسم سلیمانی در حمله تروریستی آمریکا در عراق است. وی تیرماه سال ۱۳۵۷ در شهر کهک در استان قم متولد شد. از حدود 10 سال قبل به نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب پیوست و از نیروهای حفاظت از سردار شهید قاسم سلیمانی بود.
مرتضی مظفری‌نیا، برادر کوچک‌تر شهید شهرود مظفری‌‌نیا در مصاحبه‌ای درباره وی می‌گوید: شهرود درباره کار و سختی‌‌ها و پیچیدگی‌‌های عملیات‌‌ها و ماموریت‌‌های خود چیزی نمی‌‌گفت؛ او آرزوی شهادت داشت و همیشه حسرت می‌خورد که شهید مدافع حرم نشد! مخصوصا در زمان شهادت محسن حججی، می‌گفت چه شهادت قشنگی داشت و حسرت این شهادت را می‌خورد! شهادت آرزوی دیرینه برادرم بود و می‌گفت: می‌خواهم مثل شهید حججی شهید بشوم که پوزه آمریکا و اسرائیل به خاک مالیده شود.» وی افزود: این شهید عزیز حقیقتا مثل فرمانده‌اش شجاع و باایمان و به‌خصوص با نیرو‌های تحت امرش مهربان بود و واقعا لیاقت داشت که اینگونه در جوار فرمانده شجاع و با اخلاصش به شهادت برسد و ما، چون همراهی همیشگی او را با سردار شهید سلیمانی می‌دانستیم، با شنیدن خبر سردار متوجه شدیم او نیز به شهادت رسیده است.
مظفری‌نیا سرانجام 13 دی سال 1398 و در جریان حمله تروریستی ارتش آمریکا به آرزوی دیرینه خودش رسید و جام شهادت را نوشید. از وی دو فرزند دختر باقی مانده است و یک فرزند دیگر او نیز در آستانه تولد است.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید علی‌اکبر شیرودی :

نماز اول وقت

Image result for ‫شهید علی‌اکبر شیرودی‬‎Image result for ‫شهید علی‌اکبر شیرودی‬‎

  شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی‌اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبان‌های مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همان‌طور که می‌رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارن اذان میگن
خاطره‌ای از خلبان شهید علی‌اکبر شیرودی
[‌به روایت همرزم شهید ، خبرگزاری فارس‌، 93/7/7]

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از سردار شهید حسین جعفری‌نیا (پورجعفری):
 
40 سال همراهی با قاسم سلیمانی
 
Image result for ‫شهید حسین جعفری‌نیا (پورجعفری)‬‎Image result for ‫شهید حسین جعفری‌نیا (پورجعفری)‬‎
سردار شهید حسین جعفری‌نیا (پورجعفری) یکی از همرزمان سپهبد شهید قاسم سلیمانی بود که در جریان حمله تروریستی آمریکا در 13 دی امسال، همراه وی به شهادت رسید. از این شهید به عنوان محرم اسرار و دستیار ارشد قاسم سلیمانی یاد می‌شد.
شهید حسین پورجعفری متولد سال 1345 در شهرستان گلباف در استان کرمان بود که از همان جوانی با قاسم سلیمانی دوست و همراه شد. وی در دوران دفاع مقدس حضوری درخشان یافت و به مقام جانبازی رسید. 12 مهره کمر وی شکسته شد، به گونه‌ای که تا یک‌سال توان ایستادن و راه رفتن نداشت.
شهید پورجعفری، از سال 1376 وارد نیروی قدس سپاه پاسداران شد و در کنار سپهبد قاسم سلیمانی به فعالیت خود ادامه داد و در عملیات‌های برون‌مرزی مختلف، همیار آن شهید بود. این شهید در سال 1395 بازنشسته شد اما همچنان به فعالیت و مأموریت‌های خودش در کنار حاج قاسم ادامه داد. پس از 40 سال همراهی، در نهایت سردار پورجعفری نیز پا در رکاب فرمانده‌اش یعنی سپهبد قاسم سلیمانی به درجه رفیع شهادت دست یافت و تا لحظه آخر پس از شهادت و در تشییع پیکرها نیز از بغداد تا کرمان، در کنار شهید سلیمانی ماند.
پسر کوچک شهید پورجعفری در مصاحبه‌ای گفته که قاسم سلیمانی شهادت پدرم را پیش‌بینی می‌کرد و نوروز امسال که به منزل ما آمد، خطاب به مادرم گفت: سلام بر همسر شهید».
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از  معاون تیپ فاطمیون شهید محمدجعفر حسینی»: 

 لبیک به دعوتنامه حضرت زینب(س) به‌جای پیشنهاد زندگی در اروپا
 
   ۱۳۹۸/۱۰/۰۸
 
 
محمدجعفر حسینی» ملقب به ابوزینب» از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم لشکر فاطمیون در اثر جراحت ناشی از جنگ سوریه به شهادت رسید.
محمدجعفر حسینی متولد سال 1363 از نیروهای قدیمی ‌فاطمیون بود که اولین‌بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت شهید ابوحامد» عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده»، ابوحامد»، حجت» و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.
این فرمانده لشکر فاطمیون که سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت ‌ترکش موشک مجروح شده بود، پس از دو سال مقاومت در برابر درد ناشی از مجروحیت، سحرگاه شنبه در 35 سالگی به یاران شهیدش پیوست. از این شهید عزیز دو فرزند دختر و پسر به یادگار مانده است.
شهید حسینی از فعالان عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیئت شهدای گمنام افغانستانی و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.
به گزارش فارس، یکی از دوستان شهید محمدجعفر حسینی در توصیف زندگی این مرد بزرگ، نوشت: پدر جعفر سال‌ها برای ایران و نظام جمهوری اسلامی جنگیده بود و با‌ ترک زادگاه خود وطن عقیدتی‌اش را برای بزرگ شدن بچه‌ها انتخاب کرده بود.
جعفر جوانی برومند و متشخص و استاد زبان انگلیسی بود
به شخصه و با افتخار می‌گویم من عاشق برادران افغانستانی هستم ولی شخصیت جعفر حسینی به‌گونه‌ای بود که هر آدم غیرمغرضی را به تحسین وا می‌داشت.
طمانینه و هوش وافر در فهم مسائل او را کم‌کم به یکی از دوستان صمیمی‌ام تبدیل کرد. به‌دلیل توان مدیریتی به‌سرعت فعالیت‌های فرهنگی و‌ تربیتی عمیقی را پایه‌گذاری کرد.
با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن 200 نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به‌دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده افغانستان بود.
مجموعه فرهنگی طلوع نخبگان افغانستان را پایه‌گذاری کرد تا آموزش‌های مهارتی و رسانه‌ای را به جوانان افغانستانی بدهد.
چندین سال پیاپی با جمع‌آوری کمک‌ها، هزینه اتوبوس خادمان اربعین افغانستانی را تامین می‌کرد و بزرگ‌ترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران می‌زد.
نامه آقا به جوانان کشورهای غربی و اروپایی نقطه ضعف عدم تسلط زبان برخی از نیروهای انقلابی را هویدا کرد. با موتور به دنبالم آمد و گفت بیا یک کاری بکنیم.
وقتی با اساتید دانشگاه‌ها درخصوص ضرورت سبک جدید با محتوای تبلیغی جلسه گذاشتیم گفتند دو سال وقت به همراه چند میلیارد منابع می‌خواهیم. اما وقتی جعفر جایی بود قفل‌ها باز می‌شد و کارهای نشدنی شدنی می‌شد. گروهی از قم از آسمان پیدا شدند و گفتند دو سال است روی محتوا کار کرده‌ایم چقدر روزهای شیرینی بود. جعفر حسینی سبک جدیدی از آموزش زبان با محتوای تبلیغی را ظرف مدت کوتاهی با کمترین هزینه پایه‌گذاری کرد، سبکی که در آن افراد با محوریت تبلیغ انقلاب و مهدویت آموزش زبان ببینند.
اما شب قدر جعفر حسینی زمانه دیگری بود. روزی در مسجد حاج آقای خوشوقت سؤالی از من پرسید که من در جوابش سخت ماندم. گفت از طرفی همه کارهایش برای‌ اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و از طرف دیگر با درخواستش برای رفتن به سوریه موافقت شده. دختر نازنین‌اش هم به دنیا آمده بود.
گفت به‌نظر شما چه بکنم؟
چند روزی گذشت، پرسیدم جعفر چه می‌کنی؟ گفت خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم نمی‌توانم زنده بمانم. من متعلق به این جبهه هستم نمی‌خواهم در جبهه دیگری ولو برای یک زندگی معمولی بروم. گفت تصمیمم را گرفتم، نمی‌شود حضرت زینب برای آدم دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم. تصمیم خیلی سختی بود. تصمیمی‌ که جعفر را در زمره ابرار کرد.
روزهای زیادی نگذشت تا جعفر حسینی به‌دلیل لیاقت شد معاون تیپ فاطمیون.
همواره با گرایشات ضدایرانی مقابله می‌کرد. می‌گفت شما علوی هستید و ما فاطمی ‌و ما نباید از هم جدا بشویم. بهترین خاطره زندگی‌اش دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود و تحولی که بعد شهادت مرادش ابوحامد و فاتح برای فاطمیون به‌وجود آمد. خود مسئولیت صدور برگه هویت را برای رزمندگان فاطمیون به عهده گرفت و آرزویی که سال‌ها بر دل بسیاری از رزمندگان بود را با دادن برگه‌ها برآورده کرد.
دوست داشت از پتانسیل فاطمیون در ایران و خارج از مناطق جنگی استفاده بیشتری شود و با راه‌اندازی هیئت شهدای گمنام افغانستان در امامزاده عبدالله شهرری اجتماع آنان را فراهم نمود و خیریه‌ای را برای کمک به خانواده‌های مدافعان حرم راه‌اندازی کرد.
برادر عزیزمان جعفر حسینی در آخرین اعزام خود و در حالی‌که جنگ در حال خاتمه بود به منطقه رفت و با انفجار سنگینی اثرات موج‌گرفتگی و‌ ترکش‌های فراوان بر روی جان و تنش نقش بست. از آن زمان او بیشتر در بیمارستان بستری بود تا کنار خانواده یا جامعه.همسر صبور و دختر کوچک نازنین و پسربچه جعفر حسینی شب قبل از شهادت او را بعد از مدت‌ها سرحال دیدند. با هم به مهمانی و بعد به خرید رفتند. همسرش خدا را شکر می‌کرد که نشانه‌های سلامت را در همسرش می‌بیند.
 وقتی پنج صبح گفتند جعفر شهید شده تنها یک دغدغه داشتم. می‌دانستم او همانند بسیجیان افسانه‌ای روزهای اول انقلاب بحث جانبازی خود را پیگیری نکرده بود و این یعنی ممکن بود نام او جزو شهدا قید نشود.
جوانی که تنها آرزویش دیداری مجدد با حاج قاسم سلیمانی و درد و دل‌هایی از جنس فاطمیون بود امروز به برگه احراز هویت یا احراز شهادت نیازی ندارد بیش از او ما نیاز داریم که او را همچون قهرمانی برای جوانان افغانستان و جوانان دنیا فریاد کنیم.»
دیدار رئیس سازمان تبلیغات اسلامی با خانواده شهید حسینی
رئیس سازمان تبلیغات اسلامی دیروز با حضور در منزل شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی با خانواده این شهید دیدار و گفت‌وگو کرد.
به گزارش رجانیوز، حجت‌الاسلام قمی ‌در این دیدار گفت: شهید حسینی فردی اهل فرهنگ بود که شخصیت و روح بزرگی داشت و رسیدن به درجه شهادت حق او بود.
وی با‌ اشاره به سفر اخیر خود به سوریه افزود: مجاهدت‌های مجاهدین لشکر فاطمیون باید مثل روایت‌هایی که در سفرهای راهیان نور گفته می‌شود برای مردم گفته شود و مردم باید با عظمت این رزمندگان و شهدا آشنا شوند.
 
Image result for ‫گل لاله‬‎

 خاطره ای از شهیدمهدی باکری :

یک پاسدار چگونه باید کار کند؟

 

Image result for ‫شهیدمهدی باکری‬‎
 

سردار شهید مهدی باکری:
برادران! آیا تا به حال فکر کرده‌اید که یک پاسدار باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ چگونه باید کار کند، چگونه باید زندگی کند و چگونه باید بمیرد؟ اینکه بعضی‌ها می‌گویند لاَ یُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» و ما مکلف به تکلیفیم تا جایی که در توان داریم» متأسفانه این را درست معنا نمی‌کنند. به نظر حقیر در مورد ما پاسدارها توان این نیست که یک روز از صبح تا شب کار کنیم، عملیات انجام دهیم و بعد خسته شویم و به این آیه پناه آوریم. بلکه معنی توان این است که پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی‌خوابی و خستگی چرت بزند،. برای دلخوشی خودمان قرآن را ترجمه به مطلوب نکنیم. یعنی چه که از صبح تا شب کار کنیم بعد بگویی که من در حد توان خود کار کردم. مگر با این وضع می‌شود به درجه سربازی امام زمان(عج) رسید؟ مگر می‌شود اینطور منتظر بود و دعای فرج خواند؟.
[منبع: کتاب خداحافظ سردار»، چاپ سوم، صفحه 2]

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از  شهید اکبر قدیانی :
 
شهادت پس از خواندن روضه
 
وصیت نامه شهید اکبر قدیانی

در سی و هشتمین سالگرد شهادت شهید اکبر قدیانی قرار داریم. شهید اکبر قدیانی از شهدای مسجد جواد‌الائمه‌(ع) است. وی مداح و موذن مسجد معروف جوادالائمه (ع) بود که سال‌ها با رژیم پهلوی مبارزه کرد و چند بار تهدید به ترور شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با اعضای مسجد جواد الائمه‌(ع) از جمله بهزاد بهزاد‌پور، امیر حسین فردی، مصطفی خرامان و فرج‌الله سلحشور فعالیت‌های زیادی انجام داد.
با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در عملیات آزاد‌سازی خرمشهر شرکت کرد. شهید قدیانی نهم اردیبهشت 61 قبل از شروع عملیات، با بلندگوی گردان مقداد روضه آخرش را خواند و ساعاتی بعد از ناحیه گلو تیر خورد و با حنجره خونین به فیض شهادت نائل آمد.
شهید اکبر قدیانی در وصیت نامه‌اش نوشته بود: ما زخم‌خوردگان تیره‌ترین، سرد‌ترین، بلند‌ترین شب‌های جور بودیم. ما شلاق خوردگان یلدای ستم بودیم. اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید، زخم‌های استخوان‌گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم: سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی. که سیاهی می‌پوشد. سرخی می‌شوید و جلادان تاریخ را رسوا می‌کند. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست». سپیده‌دم خونین عشق، فرارسید دوستان.‌ای برادر!‌ای خواهر! تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف که؛ خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه‌دار.»

Image result for ‫گل لاله‬‎



خاطره ای از  شهید مراد بدیع‌دهقان :

افسانه واقعی ماه‌پری و شهیدی در آن طرف مرز

 

مراد | سامانه ملی شهدا

افسانه واقعی ماه‌پری و شهیدی در آن طرف مرز- اخبار رسانه ها - اخبار .

ماه‌پری بدیع‌دهقان، مادر شهید مراد بدیع‌دهقان فراتر از 60 سالش است، او را همه به نام ننه‌مراد» می‌شناسند، انگار ننه و مراد دو جزء جدانشدنی هستند؛ یک روح در دو جسم. اما بازی‌های ی و خط و مرزهای جغرافیایی او را از دردانه‌اش جدا کرده! دیوار مرزی که بین خاک ایران و افغانستان کشیده شده و صد البته که مرزها برای مشخص شدن قلمرو کشورها کشیده می‌شود اما چه کسی فکر می‌کرد که دیوار مرزی ایران و افغانستان بین مادر شهید و خطه‌ای از بهشت که پیکر پاک شهید در آنجا آرام گرفته جدایی بیندازد؛ که مادر شهید را هر روز رنجورتر و دلش را شکسته‌تر می‌کند.
  این قصه زندگی ماه‌پری را روایت می‌کند که خودش اینجاست، زابل، فلکه بسیج، خیابان هیرمند، اما دلش اینجا نیست، جا مانده آن طرف یک دیوار بلند، یک دیوار محکم که فاصله شده بین دو کشور و فاصله انداخته بین او و پسرش. ماه‌پری، دلش را از خیلی سال پیش جا گذاشته سر مزار پسرش، سر مزار شهید مراد بدیع دهقان؛ مزاری که حالا مدت‌هاست آن طرف دیوار مرزی ایران و افغانستان است. از همه دنیا دل ماه‌پری، به همین مزار خوش است، مزار پسری که 27 مهر 1370 سفر کرد به آسمان، شهید شد.
مادر اما به مدد تعدادی از مسئولان هیرمند بعد از مدت‌ها فراق، مجوز عبور و مرور به آن طرف دیوار را کسب می‌کند و اگر بیماری به او مهلت دهد زود به زود سر مزار مرادش حاضر می‌شود. او اهل تسنن است ولی اقوام ننه‌مراد همه شیعه هستند.
ننه‌مراد از فرزند شهیدش برایمان می‌گوید، که کودکی‌اش در دوران جنگ گذشته و با آرزوی شهادت بزرگ شده و درست در زمانی که هیچ خبری از جنگ و جبهه نبود، خدا مراد او را برآورده می‌کند و در حین خدمت به آرزوی خود می‌رسد و شهید می‌شود.
سید محمد مشکوهًْ الممالک

آغاز قصه مراد و ماه‌پری
ماه‌پری، قصه مراد خود را این‌گونه آغاز می‌کند و می‌گوید: مراد در سال 1350 در روستای حکیم ریگی به دنیا آمد، آن زمان تعداد کمی‌ در روستای ما سواد داشتند و او هم تنها تا سال چهارم ابتدایی درس خواند. مراد خیلی زود ازدواج کرد؛ اما به خاطر پدر بیمارش به سربازی نمی‌رفت و می‌گفت: باید دست او را بگیرم. در نهایت بعد از فوت پدرش و وقتی فرزند سومش در راه بود رفت سربازی. می‌گفت سربازی بدهی به کشور است و باید بروم، او سرباز هنگ مرزی ارتش بود و به ایلام اعزام شد.
یک سال و یک ماه رفته بود سربازی که در 27 مهر سال 70 در همان مرز ایلام شهید شد.
همه مردم او را دوست داشتند
ننه‌مراد در ادامه از خوبی‌های فرزندش یاد کرد و گفت: او خیلی خوب بود و به همه مردم احترام  می‌گذاشت و مردم هم او را دوست داشتند و به پسرم احترام می‌گذاشتند، روزی که به شهادت رسید همه اهالی و آشنایان‌ گریه می‌کردند.
من نه پدر داشتم و نه برادر، تنها همین پسر را داشتم، آن را هم خدا از من گرفت؛ خدا را شکر، من راضیم به رضای خدا. مراد خودش به شهادتش راضی بود، پس من هم راضی هستم.
بار آخر رنگ و روی شهادت داشت
ماه پری که با گویش محلی برایم صحبت می‌کرد، خاطراتی از آخرین دیدارش با شهید را بازگو  می‌کند:
 مراد به من نمی‌گفت؛ اما به مردم می‌گفت که ان‌شاءالله بروم شهید شوم، گفته بود این بار که من بروم حتما شهید می‌شوم، این را فهمیده بود، چهره‌اش آسمانی شده بود و رنگ و رخ شهادت داشت، دیگر مرخصی نیامد و شهید شد و خبر شهادتش را برایم آوردند.
اشک اما امان نمی‌دهد به ننه‌مراد و روی صورتش جاری می‌شود، آن وقت شانه‌هایش می‌لرزد از ‌گریه و او مرادش را صدا می‌زند و می‌گوید که دلتنگ اوست.
مرزی میان مزار شهید و مادرش
آن اوایل مزارش در 50 متری لب مرز بود تا اینکه مرز بین من و او حائل شد. من این سوی مرز و پسرم آن سوی مرز! خودم اینجا و دلم آنجا! دیگر زندگی به کامم تلخ شده بود. هر لحظه بی‌قرار مرادم بودم. البته با هر سختی که بود حتی با طوفان شن و گاهی بدون ماشین تلاش می‌کردم تا به مزار شهیدم برسم شاید در آن نقطه از بهشت که پسرم آرام گرفت و آسمانی شد من هم کمی آرامش بگیرم. به راستی که هیچ مرزی نمی‌تواند مرا از تنها داشته ام در کره زمین جدا کند. آنقدر از مرز گذشتم تا که شهره عام و خاص شدم. دیگر همه مرا به واسطه فرزند شهیدم که آن سوی مرز بود می‌شناختند. به من ننه‌مراد می‌گفتند. این کمی مرا آرام می‌کرد. چرا که می‌دیدم صغیر و کبیر، پیر و جوان، مرد و زن، آشنا و غریبه، همسایه و کسبه و همه و همه مرا با مرادم می‌شناختند. حالا احساس می‌کردم می‌توانم بیشتر به مرادم افتخار کنم. او جزئی جدانشدنی از نام و نشان من شده بود. هرچند که من تمام وجودم را در گرو فرزند شهیدم که حالا آن سوی مرز است می‌دیدم؛ زمان گذشت و کم کم در آن سوی مرز امنیت از بین رفت و دیواری بتنی و محکم سد راه من و مرادم شد. احساس می‌کردم در قفس دنیا گرفتار شدم و قلبم در سینه بی‌قرار بود. همه عالم شاهد حال و روز من بودند. هر روز توان و قدرتم تحلیل می‌رفت تا اینکه برای من مجوز و کارت ترددی صادر شد و می‌توانم سر مزار شهیدم بروم. البته اگر پاهای کم‌توانم یاری کند و از بستر بیماری بلند شوم، هرچند وقت یک بار که خدا توان مضاعف می‌دهد با امید دیدار شهیدم جان دوباره می‌گیرم و تا آن سوی مرز می‌روم.
چراغ خانه به یاد شهید روشن است
زربی‌بی، همسر شهید مراد بدیع دهقان، مادر سه فرزند که از مراد به یادگار ماندند، در تمام سال‌های بعد از شهادت مراد، هیچ‌وقت از ننه‌مراد جدا نشده، حتی حالا که دوتا از نوه‌هایش به خانه بخت رفته‌اند. قصه زربی‌بی و ننه‌مراد، قصه عروس و مادرشوهری است که یک دلخوشی بیشتر ندارند: مراد؛ کسی که عزیز هر دو نفرشان بوده. آنها هر روز به عشق مراد چشم‌هایشان را باز می‌کنند و هر شب با یاد مراد به خواب می‌روند. مراد اینجا زیر سقف این خانه کوچک و ساده، اول و آخر همه حرف‌هاست.
زربی‌بی بادانش» متولد سال 51 است و در سن 13 سالگی با مراد ازدواج کرده بود، حاصل این ازدواج 3 فرزند است، دو دختر و یک پسر؛ اما پسرشان در 7 سالگی وقتی مادر در شهر بوده در رود هیرمند غرق می‌شود و اکنون بار دلتنگی‌های پدر را دو دختر او به دوش می‌کشند.
زربی‌بی برایم این طور گفت:
 همسر شهیدم وقتی فرزند سومم را باردار بودم به سربازی رفت و من هم با رفتن او مشکلی نداشتم؛ بلکه از خدا می‌خواستم که او به خدمت سربازی برود.
آخرین بار که برای مرخصی آمد 20 روز قبل از شهادتش بود، آن زمان مادرش برای دیدن خواهر بزرگ‌تر مراد که بیمار شده بود رفته بود زاهدان. مراد هم 10 شب در زابل ماند، در آن مدت شب تا صبح ‌گریه می‌کرد، وقتی از او می‌پرسیدم چرا ‌گریه می‌کنی می‌گفت این بار دلم خیلی برای مادرم تنگ شده است، من هم گفتم خب برو زاهدان مادرت را ببین.
شبی هم که می‌خواست برود زاهدان و مادرش را ببیند، به او گفتم اگر می‌خواهی بروی لباس‌هایت را نپوش، آن موقع می‌گفتند ‌اشرار راه‌ها را می‌بندند و سربازان را می‌گیرند و می‌کشند.
می‌گفت من خواب دیده‌ام که این بار بروم شهید می‌شوم؛ ولی دلم گرم است که مادرم هست و از شما مراقبت می‌کند.
دلتنگی برای بابا تمامی ندارد
همسر شهید بدیع‌دهقان، در ادامه این‌طور روایت می‌کند: آن شب‌های آخر تا ساعت دو و سه نیمه شب دختر کوچکم که آن زمان 6 ماهش را در آغوش می‌گرفت، وقتی هم که شهید شد دختر بزرگم دو ساله، پسرم یک ساله و دختر کوچکم شش ماهه بود، پسرم در 7 سالگی در رود هیرمند غرق شد و هر دو دخترم را عروس کرده‌ام.
برای بچه‌هایم خیلی سخت بود که دوری پدر را تحمل کنند، مخصوصا دختر کوچکم که خیلی بی‌قرار پدر است و هنوز هم شب تا صبح ‌گریه می‌کند و می‌گوید اگر من پدر داشتم این حال و روزم نبود، می‌گوید من پدرم را ندیده‌ام؛ اما با همین چهره‌ای که در عکس می‌بینم هر شب به خوابم می‌آید.
به کوچک و بزرگ و غریب و آشنا کمک می‌کرد
زربی‌بی هم خصلت‌های خوب مراد را فراموش نکرده و می‌گوید: ما بیرون از خانه و زیر‌سایبان غذا درست می‌کردیم و او هم همه بچه‌های روستا را جمع می‌کرد و می‌گفت، بیایید با هم غذا بخوریم یا اینکه بچه‌ها را می‌برد مسجد که نماز بخوانند. برادرانش را صدا می‌کرد و می‌گفت، همه باید بیایید و در مسجدی که پدر آن را ساخته نماز بخوانید. اگر پیرمردی را می‌دید که چیزی را حمل می‌کند به او کمک می‌کرد، حتی اگر گرسنه و تشنه بود، یا اگر غریبه‌ای می‌دید که از راه دوری آمده، او را می‌آورد خانه و به او جا و غذا می‌داد، صبح هم از او پذیرایی می‌کرد و با اینکه دست و بالش تنگ بود کرایه راهش را هم می‌پرداخت.
مزاری پشت دیوار بلند مرزی
همسر شهید می‌گوید: تنها شهیدی که در لب مرز است مراد است؛ البته قبرستان آنجاست و همین قبرستان هم جزء خاک ایران است؛ ولی به کسی اجازه نمی‌دهند آنجا برود.
ننه‌مراد هم سه سالی بودکه سر مزار پسرش نرفته بود، بعد از اینکه دیوار کشیده شد دیگر به او اجازه نمی‌دادند سر مزار برود؛ ولی بعد از اینکه مستند ننه‌مراد ساخته شد مرزبانی برای ننه‌مراد کارت تردد صادر کرد و گفت: ننه‌مراد را معطل نکنید و نگذارید دو سه ساعت در آفتاب بایستد.
مستند ننه‌ مراد
صحبت که به اینجا رسید از آقای حدادی مسئول بنیاد شهید شهرستان هیرمند خواستیم تا جریان ساخت مستند ننه‌مراد را برایم شرح دهد.او توضیح داد:
جریان از اینجا آغاز شد که یک روز قبل از 22 اسفند که روز بزرگداشت شهدا است رفتم مرزبانی و گفتم خیلی دلم می‌خواهد بروم آن طرف مرز و مزار شهید بدیع‌دهقان را غبارروبی کنم، گفتند همین الان بیایید برویم و فرمانده گروهان مرزی هم همراه من آمد و با ماشین مرزبانی رفتیم و مزار شهید را غبارروبی و پرچم را تعویض کردیم. همانجا بود که به ذهن ما خطور کرد که مستند ننه‌مراد را بسازیم و بیشتر زحمت این کار به عهده آقای ده مرده خبرنگار خوب شهرستان بود. روز 13 خرداد و ماه رمضان بود که آقای ده مرده تعدادی از همکاران استانی خود را دعوت کرد و از هشت صبح تصویربرداری را شروع کردیم که تا چهار عصر طول کشید. هوا هم بسیار گرم و دما بالای 50 درجه بود، از طرفی مادر هم مریض احوال بود و با همه این سختی‌ها مستند بسیار خوب و تاثیرگذاری تهیه شد.
ننه‌مراد در بین صحبت‌های آقای حدادی یاد آن روزها می‌افتد و می‌گوید اگر او من را نمی‌برد هیچ‌کس این کار را نمی‌کرد.
اشتباه محاسباتی دیوار مرزی
رئیس ‌بنیاد شهید هیرمند عنوان کرد: این مستند ابعاد وسیعی داشت و شبکه‌های مختلف آن را پخش کردند. تاثیر این مستند تا حدی بود که استاندار وقت، در رابطه با آن مصاحبه کرد و گفت: این دیوار مرزی یک ‌اشتباه محاسباتی بوده و باید اصلاح شود. این مستند از دو بعد فرهنگی و ی مورد توجه قرار گرفت.
اتفاق جالب دیگری که بعد از پخش این مستند افتاد این بود که آقای اکبری که فرزند شهید هم هست و با اهداف مختلف انسان دوستانه و حمایت از محیط‌زیست با دوچرخه به شهرهای مختلف سفر می‌کنند، چهارهزار کیلومتر را به یاد شهید از اصفهان رکاب زد و به دیدار ننه‌مراد آمد و با هم بر سر مزار شهید رفتند.
ننه‌مراد در این هنگام گفت: من شماره آقای اکبری را گم کرده‌ام، دلم هم برایش تنگ شده است، شماره او را بگیرید تا با او صحبت کنم؛ لذا ما هم با آقای اکبری تماس گرفتیم و هدف از این کار را از وی جویا شدیم.
4000 کیلومتر دوچرخه‌سواری به عشق خاک و ننه‌مراد
اکبری در رابطه با سفر خود به زابل اظهار داشت: بعد از اینکه گزارش آقای ده مرده در ماه مبارک رمضان پخش شد، تصمیم گرفتم در حمایت از آب و خاکمان و دلجویی از این مادر بزرگوار این حرکت را انجام دهم. پارسال همین موقع بود که به سمت سیستان و بلوچستان حرکت کردم تا خدمت ایشان برسم و با این تماس، حس و حال آن روزها دوباره برایم تکرار شد.همه کارهای من داخلی بوده و هم زمان در این دو سه سال اخیر کارهایی در رابطه با شهدا انجام داده‌ام، اردیبهشت 96 جهت یادبود شهدای فوتبالیست به شهر کبار ایلام رفتم و مهرماه هم برای گرامیداشت این مادر بزرگوار به سیستان و بلوچستان سفر کردم.
در 100 مدرسه از شهدا حرف زدم
این ورزشکار خلاق و با انگیزه عنوان کرد: در ادامه به امید شهر رفتم، آنجا نوجوان شهیدی به نام آقای اخلاقی وجود دارد که هنگام شهادت کمتر از 12 سال داشته و در هورالعظیم شهید شده بود و این بهانه‌ای شد برای اینکه به جنوب سیستان بروم و بعد از آنجا هم به خوزستان رفتم، سفری که قرار بود 20 روزه با مسافت 1000 کیلومتری باشد، شد 5 ماهه و تا فروردین 97 ادامه یافت و حدود 50 مدرسه رفتم و حدود 7 استان رکاب زدم در مورد این دو شهید صحبت کردم.
این سفرها تنها در حد شعار نبود؛ بلکه سعی کردم در رابطه با شهدا اطلاع‌رسانی انجام دهم، در این چند سفر به حدود100 مدرسه رفتم و در رابطه با شهدا صحبت کردم.
کسانی که چنین سفرهایی می‌روند معمولا اسپانسر دارند و بنده سعی کردم کار آزادی داشته باشم تا درآمدی کسب کنم؛ چرا که سفرهای من و دوستانم خودجوش بوده و اهداف مختلفی از جمله زیست محیطی داشته است؛ ولی در زمینه شهدا کار نشده بود و چون خودم فرزند شهید هستم و شهدا را خیلی دوست دارم، دوست داشتم در این زمینه هم کار شود، مخصوصا برای بچه‌هایی که در مقطع ابتدایی و راهنمایی هستند و در این فضاها قرار نگرفته‌اند.
کلام آخر
آخر مصاحبه روبه روی ننه‌مراد نشستم؛ زنی لاغراندام و ریزنقش که دلتنگی نام دیگرش است. از مراد که می‌پرسیدم، سرش را می‌چرخاند سمت دیوار و نگاهش به عکس پسرش روی دیوار می‌افتد. آن وقت غرق می‌شود در خاطرات مراد؛ به دنیا آمدنش، قد کشیدنش، بزرگ‌شدنش، دامادی‌اش، سربازی‌اش و.
آری همسر شهید هم قصه دلتنگی ننه‌مراد را بیشتر از هرکس دیگری می‌فهمد؛ می‌فهمد که چرا ننه‌مراد دلتنگ مراد است، که چرا هروقت بخواهد، و هوای مراد به سرش بزند نمی‌تواند مثل بقیه مادران شهدا، بر مزار مراد برود. او برای شهادت پسرش راضی به رضای خدا بوده و هست و مزار پاک پسرش، جای دعا و نیایش و تنها محل رفع دلتنگی هایش است. اما دیوار مرزی، این مکان مقدس را که همانا مزار شهید مراد بدیع‌دهقان است از او دور کرده؛ این است داستان عاشقی ناب قهرمانان ملی ما که تمام سرمایه و هستی خود را برای صیانت از خاک پاک میهن و عقیده راستین اسلام ناب محمدی(ص) تقدیم می‌کنند. به راستی که ننه‌مراد یک قهرمان ملی است.



خاطره ای از شهید مدافع حرم حسن غفاری:
 
آرزوی شهادت با زبان تشنه
 
بارالها؛ می خواهم سرباز سیدالشهدا(ع) باشم!عکس اعلامیه شهادتش را انتخاب کرده بود + عکس - مشرق نیوز

شهید مدافع حرم حسن غفاری، 21 شهریور سال 61 متولد شد. وی که خادم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی‌(ع) بود، پس از چندین مرتبه اعزام به سوریه در تاریخ اول تیرماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید.
  خاطره ای از شهید مدافع حرم حسن غفاری: همیشه می‌گفت دوست دارم با زبان روزه و تشنه‌لب مثل آقا اباعبدالله شهید شوم و اگر فرصتی باشد با خون خودم بنویسم ‌قائدنا ‌ای‌» و از طرفی می‌گفت: دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید، و سفارش می‌کرد اگر من شهید شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند. همان شد که حسن می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره شهید شدند که از صورتش چیزی باقی نمانده بود. شش روز بعد از اعزام شهید شد‌، پنجم رمضان سال 94. در این مدت دو مرتبه تماس گرفت، دفعه اول سلام و احوالپرسی کرد.دفعه دوم که تماس گرفت، خیلی خوشحال بود، فقط می‌گفت: خانم برایم دعا کن، دعا کن به آرزویم برسم، و دو روز بعد به آرزوی چندین و چند ساله‌اش، به شهادت رسید.» همچنین یکی از همکاران شهید غفاری، روایت کرده که قبل از اعزام آخر، خودش عکس اعلامیه شهادتش را انتخاب کرده بود. پس از شهادتش، همان عکس را روی بنرها زدیم. شهید غفاری، در بخشی از وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: ای معبود من! از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که آرزوی همه باشد، به من نوکری و غلامی آقا سیدالشهدا(ع) را بدهی.
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره ای از  شهید مدافع حرم جواد الله‌کرم :
 
انس با امام زمان(عج)

جهاد را به خانواده‌اش ترجیح داد/ غیرتش او را راهی سوریه کرد- اخبار .


  در آستانه چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم جواد الله‌کرم قرار داریم. شهید الله‌کرم، متولد دوم تیر ماه سال ۱۳۶۰ و اهل محله مهرآباد تهران بود. وی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که برای دفاع از حرم عمه سادات داوطلبانه به سوریه اعزام شد و در جریان حمله نیروهای تکفیری به خان‌طومان در زمان آتش‌بس در تاریخ ۱۹ اردیبهشت سال ۹۵ به شهادت رسید. پیکر وی در منطقه ماند و در زمره شهدای جاویدالاثر قرار گرفت. جواد الله‌کرم نیز ازجمله شهدای مدافع حرمی بود که شهادت خود را پیش‌بینی کرده و برای آن آماده بود. یکی از همرزمان شهید، خاطره‌ای از شب قبل از شهادت او نقل کرده و گفته بود: شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی می‌کردیم، جواد گفت: بچه‌ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم: جواد نکنه داری شهید می‌شی» گفت: آره نزدیکه» هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظه‌ای سکوت کردند. یکی از بچه‌ها دوربین آورد و گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم» قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم، فردا جواد شهید شد.» همسر شهید جواد‌ الله‌کرم نیز درباره عشق و انس این شهید به حضرت حجت‌(عج) گفت: اگر بخواهم جزیی‌تر سخن بگویم باید تأکید کنم که مسلماً ذکر و یاد امام مهدی(عج) در رفتارهای ایشان تاثیر فوق‌العاده‌ای داشت. به عنوان مثال من گاهی می‌دیدم که ایشان نیتشان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان می‌کرد و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز در بر می‌گیرد و بالاترین مسئلت‌ها است. بنابراین، دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود.»
Image result for ‫گل لاله‬‎

به مناسبت اربعین شهادت سردار حسین اسدالهی
 
خاطره ای از شهید حسین اسدالهی :
 
 یـاور حاج قـاسم

سردار حسین اسداللهی» به شهادت رسید | خبرگزاری ایلنا



کامران پورعباس
سردار حاج حسین اسداللهی فرمانده سابق لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول‌الله سپاه تهران در دوم فروردین ۱۳۹۹ پس از عمری مجاهدت و ایثار و خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی و نظام بر اثر عوارض شیمیایی دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست.
شهید اسدالهی از رزمندگان فعال در دوران جنگ تحمیلی بود که پس از جنگ، سال‌ها در سپاه حضرت محمد رسول‌الله‌(ص) تهران بزرگ مشغول به خدمت بوده و فرماندهی سابق لشکر 27 حضرت محمد رسول‌الله‌(ص) در کارنامه مدیریتی ایشان است.
سردار اسدالهی مدتی طولانی به عنوان فرمانده در سوریه به افتخار مدافع حرم بودن نائل گردید و مبارزه با تکفیری‌ها همراه و همقدمی مؤثر برای شهید قاسم سلیمانی بود.
سردار اسدالهی در اسفند 1393، با موافقت فرماندهی معظم کل قوا به درجه سرتیپ دومی ارتقاء یافت.
شهید اسدالهی در صحنه خدمت‌رسانی به ملت قهرمان و شهیدپرور ایران اسلامی در عرصه امدادرسانی به زله‌زدگان در غرب کشور و سیل‌زدگان در شمال و غرب کشور دوشادوش بسیجیان و گروه‌های جهادی حضوری شبانه‌روزی داشت.
بسیجی مخلص و سرباز سرافراز ولایت
پس از پر کشیدن این سردار عاشورایی به عالم ملکوت، پیام‌ها و اظهارنظرهای متعددی در تجلیل از شخصیت و عملکرد انقلابیِ شهید اسدالهی منتشر گردید.
برخی توصیفات و تعابیری که در پیام‌های تسلیت، نوشته‌ها و اظهارنظرهای مختلف در مورد عظمت شخصیت شهید حسین اسدالهی در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر گردید عبارت است از:
- بسیجی مخلص و سرباز سرافراز ولایت و امت اسلامی و سردار دلاور
- سردار سرافراز، یادگار هشت سال دفاع مقدس
- فرمانده شجاع و دلیر
- شهید زنده، مرد روزهای سخت
- مظلوم، کم‌حرف، از خودگذشته، مورد احترام همه
- جهادگر واقعی، زحمتکش، بی‌ریا
- فرماندهی کردن بر دلها
- نمونه بارز و واقعیِ یک بسیجی
- گمنامی، اخلاص، خوشرویی و بی‌ادعا بودن
- در راه دفاع از انقلاب اسلامی و خدمت به مردم از هیچ کوششی دریغ نکرد
یادآور خاطرات همت‌ها و سلیمانی‌ها
- فرمانده دلاوری که ایثار و شهامت و عشق به شهادتش، یادآور خاطرات همت‌ها، کریمی‌ها، مهتدی‌ها، سلیمانی‌ها، همدانی‌ها و فرزانه‌ها می‌باشد
- پاسداران جوان، او را مصداق و منهم من ینتظر» می‌دانستند و ما بازمانده‌های دفاع مقدس و ما بدّلوا تبدیلا» را در رفتار او مشق می‌کردیم
- مصداق بارز سرباز ولایت و یک بسیجی خاکی به تمام معنا بود که در طول زندگی خود همواره در حال مجاهدت و تلاش و جهاد برای سربلندی کشور و سرافرازی انقلاب و رفع محرومیت مناطق محروم کشور بوده است
یار و یاور و گوش به فرمان حاج قاسم
یکی از همرزمان شهید اسدالهی، وی را این‌گونه توصیف کرده است:
با تعدادی از همرزمان و دوستان این شهید عزیز تماس گرفتیم تا برایمان از حاج حسین بگویند. اما بغض در گلو اجازه نمی‌داد درد فراق را روایت کنند. حاج حسین به قول یکی از سربازانش بر دل‌ها فرماندهی کرده بود. حالا تصور اینکه رفته و باید در موردش از افعال گذشته استفاده کنند آن قدر برایشان ناباور است که توان صحبت را می‌گیرد.
یکی از همرزمانش علی‌رغم ناراحتی و ناتوانی برای صحبت کردن لحظاتی را از شهید اسدالهی اینگونه گفت: حاج حسین رزمنده‌ای بود که برایش فرقی نمی‌کرد فرماندهاش چه پستی به او بدهد. در سخت‌ترین شرایط هر کاری به او سپرده می‌شد به بهترین شکل انجامش می‌داد.
درست است ایشان فرمانده لشکر بود اما با شناختی که من از او پیدا کرده بودم خدا شاهد است اگر می‌گفتند حالا دژبان باش با جان و دل قبول می‌کرد و همان کار را به درستی انجام می‌داد.
در جنگ سوریه من کنارش بودم. حاج قاسم سلیمانی وقتی با شرایط سختی مواجه می‌شد حاج حسین را صدا می‌زد او هم بدون هیچ حرفی می‌رفت کار را انجام می‌داد و می‌گفت این تکلیف است.
یکی از فرماندهان دفاع مقدس برای ما تعریف می‌کرد وقتی در عملیات مرصاد به گرهی خوردیم حاج حسین را صدا کردم و گفتم باید با گروهانت به فلان نقطه بروی اما بدان اگر قبول کنی ممکن است برگشتی در کار نباشد. شهید اسدالهی می‌گوید: ما نیامده‌ایم که برگردیم. می‌رود و کار را به سرانجام می‌رساند.
در جنگ سوریه چون من توفیق داشتم روزهای زیادی کنار حاجی باشم یادم هست کاری نبود که حاج قاسم از سردار اسدالهی بخواهد و او نه بیاورد. هر چه بود اطاعت میکرد و برای انجام آن اگر توانش کم بود توان خود را تقویت می‌کرد.»
اثرگذاری شگفت‌انگیز بر مردم سوریه
در ادامه خاطرات این همرزم، درباره شهید اسدالهی می‌خوانیم: حاجی به منطقه‌ای مأمور شده بود که اغلب به گروه‌های تکفیری پیوسته بودند. سردار اسدالهی چنان رفتاری با مردم آنجا کرده بود که به قلب‌هایشان نفوذ پیدا کرده بود آنقدر که هم از پیوستن‌شان به گروه‌های تروریستی کاسته شد و هم وقتی فرزندانشان به دنیا می‌آمد نامش را به یاد او حسین می‌گذاشتند. روحیه مردم آنجا را تغییر داده بود.»
کمک شبانه‌روزی به سیل‌زدگان و زله‌زدگان
وی همچنین گفته است:
وقتی در سر پل ذهاب زله آمد و نیز در سیلاق قلا سردار حتی گاهی بدون هماهنگی به این منطقه سفر می‌کرد و شب و روز برای کمک به مردم آسیب‌دیده تلاش می‌کرد. با اینکه این حق را داشت تا برای سفرهایش از هواپیما استفاده کند اما حاج حسین با اتوبوس رفت و آمد می‌کرد مبادا بی‌خود از پول بیت‌المال خرج شود.»
در اردیبهشت 1397، زمانی که سردار اسدالهی فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله بود، در مراسمی خدمات درخشان و بی‌نظیر این لشکر در سرپل ذهاب را تشریح نمود.
سردار در مراسم تحویل‌دهی 27 باب منزل مسی به زله‌زدگان سرپل‌ذهاب گفت: همزمان با وقوع زله در غرب کشور سپاه تهران در منطقه سر پل‌ذهاب که بیشترین خسارت را دیده بود حضور پیدا کرده و مقری به نام حاج احمد متوسلیان برای امدادرسانی برای این مردم احداث کرد. سپاه تهران تنها مجموعه‌ای است که توانسته منزل مسی بسازد و به مردم این منطقه تحویل دهد. ما تاکنون 23 واحد مسی تحویل مردم این منطقه داده‌ایم و بنا داریم امروز هم 27 واحد دیگر تحویل آنها بدهیم که هر خانه به نام یک شهید مدافع حرم مزین شده است. 22 روستای زله‌زده به سپاه تهران تحویل شده است که می‌بایست در نهایت 192 واحد مسی در آنها ساخته شود. ما تاکنون 100 سرویس بهداشتی و حمام در این منطقه ساخته‌ایم و 200 سرویس دیگر هم در حال ساخت داریم. در فصل سرما 600 آبگرمکن تهیه و به مردم این منطقه اهداء شد و 950 کانکس نیز بین مردم منطقه توزیع شد.
ارادت عمیق به معصومین، انقلاب ولایت و شهدا
صحبت‌های سردار در یادواره‌های شهدا به خوبی نمایانگر عشق و ارادت عمیقِ شهید اسدالهی به معصومین(ع)، حضرت زینب(س)، انقلاب اسلامی، ولایت‌فقیه و شهدا دارد. گزیده‌ای از آنها را نقل می‌نماییم:
دفاع عاشورایی
هر گوشه از تاریخ دفاع مقدس را بنگریم، یک واقعه از عاشورا در آن رخ داده است. دفاع مقدس بر‌گرفته از فرهنگ عاشورا است. ملت ایران هر آنچه داشتند از جان و مال به میدان نبرد آوردند. به همین جهت ما توانستیم با دست خالی اما توسل به خدا و از خودگذشتگی ملت، پیروز جنگ تحمیلی شویم.
عظمت جایگاه شهدا
شهدای مدافعان حرم سال‌ها در روضه حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) یا لیتنا کنا معک» گفتند و زمانیکه تنها بُرشی از صحنه‌های سال 61 هجری قمری در سوریه و عراق تداعی شد، مخلصانه در میدان جهاد حاضر شدند. شهدای مدافع حرم ثابت کردند یا لیتنا کنا معک» شعار نیست. این شهدا برای صحنه‌ای که ندیدند و فقط در تاریخ شنیده‌اند امروز منصب علمدار کربلا را عاریه گرفتند و ثابت کردند که مثل ابوالفضل‌العباس(ع) مدافع حریم آل‌الله هستند شهدای هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم ‌اشتراکاتی با هم دارند که هیئتی بودن، ولایت‌مدار بودن و محبت به اهل‌بیت‌(ع) از اصلی‌ترین این ‌اشتراکات است؛ هر چقدر تاریخ ورق بخورد تا زمانیکه ولایت‌مداری برقرار است، فرهنگ شهادت نیز پابرجا خواهد بود.
تربیت‌یافتگان مکتب ولایت
هر زمانی که سخن از دفاع مقدس به میان می‌آید دیدگاه عده‌ای بر این است که آنها یک نسل طلایی غیر‌قابل تکرار و دست‌نیافتنی هستند اما با گذشت سه دهه بار دیگر جامعه اسلامی تحولاتی را شاهد شدند و با رهبری مقام معظم رهبری بار دیگر نسلی جدید از نسل جوانان دفاع مقدس رونمایی شد و بعد از این رونمایی همه متوجه شدند که هر کسی در مکتب ولایت بنشیند تربیت پیدا می‌کند و مایه عزت و افتخار جامعه اسلامی می‌شود.
حاج قاسم برای امت اسلامی پدری کرد
شهادت حاج قاسم سلیمانی» موجب شد تا همه احساس کنند که پدرشان را از دست داده‌اند؛ چرا که حاج قاسم سلیمانی» برای امت اسلامی پدری کرد.
ثمره خون شهدا
نعمت امنیت یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های الهی است و امنیتی را که امروز کشور ایران دارد را مدیون شهدای بزرگوار انقلاب اسلامی و شهدای مدافع حرم هستیم.
شهدای مدافع حرم هر آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشته و در غربت و مظلومیت به شهادت رسیدند و ما نیز در قبال این جانفشانی آنها دارای وظایفی هستیم و باید ادامه‌دهنده راه آنها باشیم. کدخداها به بهانه آب به ما سراب نشان دادند اما آب واقعی در قمقمه شهداست و ته مانده آب قمقمه شهدا این نسل و نسل آینده را سیراب می‌کند. امروز به اعتبار شهدای مدافع حرم روی ملت ایران جور دیگری حساب می‌کنند.
حاصل خون شهدای مدافع حرم این است که امروز در حلب» در حالی که اکثریت مردم اهل سنت هستند، موقعی که صدای اذان بلند می‌شود، در آن اشهد أن علی ولی‌الله» گفته می‌شود و در ایام محرم، علمای اهل سنت برای مردم از حضرت سیدالشهداء(ع) می‌گویند.
خط سرخ شهادت، آرزوی همه ما
دشمنان ما می‌گویند گزینه‌های مختلفی روی میز دارند، آنها هر ترفندی که می‌خواهند و هر گزینه‌ای که دوست دارند رو کنند همچنان‌که سال‌هاست برعلیه نظام ما توطئه می‌کنند اما بدانند ما با نثار خون خودمان همه این گزینه‌ها را باطل می‌کنیم، خط سرخ شهادت و رسیدن به این وصال آرزوی همه ماست و هرگز نخواهیم گذاشت به حریم ولایت جسارتی بکنند.
ایستادگی شاگردان معصومین در برابر همه ابرقدرت‌ها
سردار اسدالهی همچنین درباره بمباران پایگاه آمریکایی عین‌الاسد»، گفته بود: این اقدام در تاریخ ۴۰ ساله انقلاب اسلامی ایران بی‌سابقه است؛ چراکه تاکنون اتفاق نیفتاده بود که این‌گونه در صحنه نظامی ما به آمریکا پاسخ بدهیم. انتقام اخیر ما این پیام را دارد که جوانانی که در مکتب حضرت سیدالشهداء‌(ع) و حضرت زهرا‌(س) تربیت شده‌اند، مقابل همه ابرقدرت‌های جهان خواهند ایستاد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید مدافع حرم محمدعلی الله‌دادی
 
تحقیر پرچم اسرائیل و آمریکا
 
5 نکته در خصوص مدیریت موفق سردار شهید الله دادی

سردار شهیدمحمدعلی الله‌دادی، در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ در حالی که برای بازدید از استان قُنیطره سوریه عازم این منطقه شده بود، هدف حمله بالگردهای رژیم صهیونیستی واقع شد و به شهادت رسید. صفحه فرزندان شهدا در فضای مجازی، با انتشار تصویری از پادری جلوی درب منزل شهید الله‌دادی که پرچم آمریکا و اسرائیل است، به نقل از فرزند این شهید نوشت: با بابا داشتیم سخنان مقام معظم رهبری را گوش می‌کردیم بابا همیشه سخنان مقام معظم رهبری را گوش می‌کردند اگر نبودند می‌گفتند ضبط کنید از سر کار که می‌رسیدند با کمال دقت گوش می‌کردند حتی زمان تحویل سال بابا حتماً با دقت پیام مقام معظم رهبری را می‌دیدند بعد به افراد خانواده تبریک می‌گفتند.فیلم ضبط شده وقتی شروع شد مقام معظم رهبری سخنرانی‌شان را با سلام به حضار شروع کردند بابا در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود با حالتی منقلب در پاسخ گفتند: علیکم السلام روحی فداک». شهید الله‌دادی در یادداشتی نوشته بود: هیهات اگر یاد و خاطره یاران حماسه‌ساز صحنه‌های دفاع از کیان و شرف، از خاطرمان محو شود. یاد آنان که در تاریکی شب‌های جبهه‌های غرب و جنوب زنگ دلشان به صدا درآمد، چلچله‌ها در بی‌قراری نوایشان پرواز آموختند، روزهایشان بهانه‌ای برای عاشقی بود و شب‌هایشان وسعت بودن. آنها خواهند ماند. اگرچه امروز ما در حسرت عطرهای گم شده حضورشان دست و پا می‌زنیم، می‌دانیم روی تپه‌های صبح ظفر اثری جز رد پای آنان نیست و روزهای بودنشان در برابر ما به زیبایی حک شده، اگرچه مه هجرانشان تمام تنمان را گرفته اما ما را می‌بینند، صدایمان می‌زنند و طنین نوایشان تا ابدیت جاری است.»


Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره ای از شهید  سردار میرزامحمد سلگی :

  شاگرد ممتاز مکتب اباالفضل العباس(ع)

  ۱۳۹۹/۰۲/۲۰

وزیر کشور شهادت سردار حاج میرزا محمد سلگی را تبریک و تسلیت گفت .

کامران پورعباس
 در سالروز ولادت با سعادت قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) و روز جانباز در تاریخ 10 / 01 /1399 ، رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی ‌از مقام شامخ جانبازان انقلاب اسلامی تجلیل نمودند. در این پیام آمده است:
روز ولادت قمر بنی‌هاشم حضرت ابی‌الفضل‌العباس سلام‌الله‌علیه را که تا ابد مفتخر به پرچمداری کربلاست به جانبازان عزیز کشور که نامشان مفتخر به تقارن با این روز است، تبریک عرض می‌کنم. شما جانبازان، مجاهدان فداکار و شهیدان زنده‌اید. چشم و دل شما با پاداش الهی روشن خواهد شد ان‌شاءالله.»
چهار روز پس از صدور این پیام عظیم و نورانی، یکی از بارزترین مصادیق پیام، سردار حاج‌ میرزامحمد سلگی، جانباز سرافراز و رییس ستاد لشکر انصارالحسین(ع) همدان و فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) در دوران دفاع مقدس در 14 فروردین 1399 آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.
سردار سلگی به دلیل عوارض ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی دوران دفاع مقدس و جراحات جانبازی در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود که به ملکوت اعلی پیوست و به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
میرزا محمدسلگی ۲۲ ساله بودکه در جبهه فرمانده شد. ایشان پس از جنگ هفت سال فرماندهی سپاه نهاوند، ۱۲ سال مسئولیت بنیاد شهید نهاوند، دو سال رئیس اداره اوقاف را بر عهده داشت و به ‌عنوان مشاور سابق استاندار همدان و مسئول هماهنگی امور ایثارگران استان همدان به جانبازان و ایثارگران خدمت می‌نمود.  
بزرگ‌ترین افتخارات شهید سلگی
حاج میرزا محمدسلگی جانباز ۷۰ درصد بزرگ‌ترین افتخاراتش را چنین می‌داند: پاسدار بودن و لیاقت جانبازی در مکتب امام خمینی(ره) به پیروی از امام حسین(ع) بزرگ‌ترین افتخاری بود که در این دنیا نصیب من شد.
پس از شهادت این جانباز سرافرازِ عاشورایی، پیام‌ها و اظهارنظرهای متعددی در تجلیل از شخصیت سردار سلگی منتشر گردید.
برخی توصیفات و تعابیری که در پیام‌های تسلیت، نوشته‌ها و اظهارنظرهای مختلف در مورد عظمت شخصیت شهید سلگی در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر گردید عبارتند از:
-  پهلوان ابوالفضل‌مرام روز‌های رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد
-  جانباز دلاور و قهرمان و سرافراز
-  شهید زنده
-  مجاهد نستوه و بصیر
-  شهید والا مقام و مجاهد فی سبیل‌الله
-  مجاهد عالیقدر و مخلص    
-  شخصیت والای اسلامی و انقلابی
-  حفظ روحیه ایثار و شهادت
-  عبد صالح خدا
-  به تمام معنا انقلابی
-  انسان الهی و مجاهد والامقام
-  شهید وارسته
-  ثابت قدم ماندن بر آرمان‌ها و ارزش‌ها
-  رزمنده مخلص، شجاع، ولایی، بصیر و فعال
-  از پرچمداران بابصیرت و شجاع ولایت در استان همدان
-  تو در مکتب عباس و در زیر علم او درس عشق خوانده بودی
-  سرداری که رهبر انقلاب مشتاق دیدارش بود
-  به معنای واقعی کلمه معتقد به نظام و مبانی حضرت امام(ره) و رهبری بود
-  امثال میرزا محمد سلگی‌ها هرگز نمی‌میرند و برای همیشه زنده‌اند، ایشان احیا عند ربهم یرزقون» هستند
-  انسانی مخلص، غیور، شجاع، مسئولیت‌پذیر، خدوم، بصیر، شب‌زنده‌دار و اهل تهجد  
قهرمان گمنام عملیات مرصاد
میرزا محمد سلگی در عملیات مرصاد فرماندهی عملیات مرصاد را تا رسیدن نیروهای کمکی در روز اول هجوم منافقین برعهده گرفت.
انجام مراحل اولیه عملیات مرصاد تا آنجا برای جمهوری اسلامی مهم بود که امیرسپهبد شهیدصیاد شیرازی در سال ۷۷ درخصوص نقش نیرو‌های همدان در تنگه مرصاد گفت: وقتی با هلی‌کوپتر داخل تنگه رسیدیم؛ دیدیم خاکریز زده شده و یک عده پشت سنگر می‌جنگند، من اسم این‌ها را می‌گذارم ملائک، این‌ها از کجا آمدند، از چه کسی دستور گرفتند، گردانی بوده از تیپ ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان، توی مسیر با منافقین مقابل می‌شوند و سریع خاکریز می‌زنند و می‌روند پشت خاکریز، ۵۰ درصد این گردان شهید می‌شوند، ولی کسی راه به این‌ها نداد. همچنین محسن رضایی فرمانده وقت سپاه نیز در این خصوص گفت: مهم‌ترین یگانی که توانست تأخیر لازم را به‌وجود آورد تا نیرو‌های لشگر‌های دیگر برسند و کار منافقان را تمام کنند، لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان بود. محسن رضایی در‌باره ۱۲۰ نفر شهید همدانی عملیات مرصاد نیز گفت: این ۱۲۰ شهید استان همدان در عملیات مرصاد باید در حقیقیت شهدای پیروزی نامگذاری شوند، ۱۲۰ شهید پیروزی، ایران در این هفته آخر جنگ پیروز شد.
جمشید طالبی نقل می‌کند: سردار حسین همدانی در مورد آغاز عملیات مرصاد و نقش میرزا محمد می‌گفت:. با دو پای مصنوعی به قدری از کوه بالا و پایین رفته بود که وقتی پای مصنوعی‌اش را برای استراحت درآورد داخل آن خونی بود. تصمیم گرفتم او را برای استراحت و مداوای زخم پا به کرمانشاه برگردانم اما به خودش نگفتم. راهی تنگه چارزبر شدم، همان روز با کمال تعجب او را داخل تنگه چارزبر و منطقه درگیری دیدم او با آن وضع بدنی و پای زخمی‌حاضر نشده بود به عقب برگردد. حسین همدانی اظهار داشت که دوران شکوه‌مند دفاع مقدس با عملیات مرصاد به پایان رسید و به ‌نظرم حاج میرزا محمد قهرمان گمنام عملیات مرصاد بود.» (خبرگزاری تسنیم، ۳۰ خرداد ۱۳۹۴)
سردار سلگی می‌گوید: در این عملیات همدان 120 شهید و فرماندهان بزرگی را چون شهیدان مبارکی،‌ ملکی و. را از دست داد. سه روز جنگ تن به تن و طاقت‌فرسا داشتیم که بعد از سه روز دشمن با تلفات بسیار عقب‌نشینی کرد و از کوه و بی‌راهه فرار کرد.(خبرگزاری فارس، 5 مرداد 1396)
آب هرگز نمی‌میرد
زندگینامه و خاطرات شهید سلگی در کتاب آب هرگز نمی‌میرد» منتشر شد که بسیار مورد توجه و تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت.
در پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی‌‌ای در 20/11/1395 آمده است:
دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ گردان حضرت ابالفضل علیه‌السلام»، آن هم با عنوان آب هرگز نمی‌میرد»، به‌خودی خود آن‌قدر جذاب هست که آدم را‌ترغیب کند به خریدن و خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته و راوی داستان هم، در دست‌نوشته‌ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می‌کند، چنین نوشته است:
از روزی که در شش سالگی روضه‌ مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس علیه‌السلام رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه‌چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس یگان رزمی‌استان همدان - انصارالحسن علیه‌السلام - به نوکری گردان حضرت ابالفضل علیه‌السلام منصوب شدم و تشنه‌ آب، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل علیه‌السلام می‌ریخت و به تاریخ آبرو می‌داد.»
و بعد هم با این جمله تمام کند که:ما تشنه‌ یک جرعه سخاوت هستیم مشک تو هنوز آب دارد عباس.»

حکایت مردان مردِ گردان اباالفضل(ع)در ادامه این گزارش آمده است:
آب هرگز نمی‌میرد» آنچنان‌که‌ اشاره شد، روایت خاطرات فرمانده‌ گردان حضرتابالفضل علیه‌السلام لشگرانصارالحسین علیه‌السلام
استان همدان، یعنی سردار جانباز میرزامحمد سُلگی است. سرداری که نویسنده‌ کتاب، حمید حسام»، در بیان خصوصیات فردی او نوشته است: سردار میرزامحمد سلگی فرمانده‌ شهیدانی است که خون قلبشان را نثار حسین علیه‌السلام کرده‌اند. او از تبار انصارالحسین علیه‌السلام است.» کتاب آب هرگز نمی‌میرد اگرچه در زمره‌ کتاب‌های خاطره‌نگاری می‌گنجد اما از اسلوبی تازه و نو بهره برده است. بدین‌ترتیب که گرچه محوریت کتاب، بازگویی خاطرات میرزامحمد سلگی است، اما برای جامعیت روایت و تواتر و تکمیل خاطرات وی، از روایت و خاطرات تعدادی از رزمندگان و فرماندهان لشگر همدان نیز بهره برده است.»
شخصیت عاشورایی و عاشق حضرت ابوالفضل
نکته قابل توجه این کتاب این است که راوی کتاب حاج میرزا محمد سلگی، نگارنده کتاب سردار حمید حسام و مصاحبه‌گر کتاب جمشید طالبی هر سه از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس هستند.
جمشید طالبی مصاحبه‌گر کتاب پس از شرح ماجراهای جانباز شدنهای مکرر شهید سلگی ابراز می‌دارد: از دیدگاه من رزمنده‌ای که 6 بار جراحت را تحمل و برای هفتمین مرتبه دو پای خود را از دست داد دارای شخصیت عاشورایی است که این شخصیت برگرفته از عشق راوی نهاوندی به حضرت ابوالفضل(ع) است که در خط مقدم برای تجهیز نیروها رجزخوانی حضرت ابوالفضل(ع) را سر می‌داد.»
آقای طالبی همچنین می‌گوید: این کتاب از فرهنگ عاشورایی، نمادهای عاشورا و وفاداری به ائمه معصومین برگرفته شده که در مصاحبه‌های این کتاب حدود 50 نفر شرکت داشتند.
در طول ایام دفاع مقدس  رزمنده‌ای را به ندرت سراغ داریم که از ناحیه دو پا قطع عضو و فرمانده باشد و فرماندهی عملیات را به عهده داشته باشد ولی ایشان با دو پای قطع شده از اول تا آخر عملیات مرصاد حضور داشت.»
آقای طالبی از احوال حاج میرزا در سفری که به کربلا داشتند، چنین خاطره‌گویی مینماید:
در جریان مصاحبه در ماه رجب سال 92 من و آقای سلگی و همسر ایشان به کربلا دعوت شدیم و 5 روز در آنجا بودیم و در هر 5 روز صبحانه، ناهار و شام،‌ تردد و هتل را میهمان عتبه عباسیه بودیم، آخرین صفحه کتاب نیز به‌عنوان حسن ختام کتاب نیز خاطره این سفر است که با سخن حاج میرزا که ندای یا ابوالفضل سر داد پایان یافت.
داخل حرم حضرت سیدالشهدا(ع) حاج میرزا در سمت بالای سر حضرت روی صندلی نشست و نماز خواند. من پشت‌سر او در فاصله دو متری به نماز ایستادم نماز که تمام شد، پیرمردی عرب آمد و از حاج میرزا خواست تا صندلی‌اش را به او بدهد. حاج میرزا بدون اینکه اظهار کند پا ندارد بلند شد و پیرمرد روی صندلی نشست و حاج میرزا کمی ‌عقب‌تر با ضربت روی کف سنگ‌ها افتاد، پیرمرد عرب با تعجب به پاهای آویزان حاج میرزا خیره شده بود و حاج میرزا زیر لب ذکر می‌گفت: یا ابوالفضل‌العباس».
(خبرگزاری تسنیم، ۳۰ خرداد ۱۳۹۴)
تقریظ رهبر انقلاب
کتاب آب هرگز نمی‌میرد» و راوی آن سردار سلگی بسیار مورد توجه رهبر انقلاب قرار گرفتند.
در 20/11/1395 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب آب هرگز نمی‌میرد» منتشر گردید که در بخشی از آن آمده است:
. سلام بر یاران حسین (علیه‌السّلام) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانه‌هایی چون سُلگی و خوش‌لفظ را به ما شناساند. ساعتهای خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبیتر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون می‌توانم یافتن سوی درون من هم.»
رهبر انقلاب مشتاق دیدارش بود
رهبر انقلاب در 14/۱۱/95 فرمودند: کتابی که اسمش آب هرگز نمی‌میرد است، شرح حال یک جانبازی است که الان در همدان است؛ واقعاًً اگر ممکن بود برای من - که ممکن نیست-  پا می‌شدم می‌رفتم همدان، دیدن این مرد.»
آقای حمید حسام نگارنده کتاب آب هرگز نمی‌میرد»، حال و هوای شهید سلگی پس از شنیدن این سخن رهبری را چنین تعریف می‌نماید:
آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل ‌گونه‌ات را در (آب هرگز نمی‌میرد) خوانده بود فرمود: اگر برای من ممکن بود پا میشدم میرفتم به همدان برای دیدن این مرد.
این جمله را محسن مومنی برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم گفتی: با علی خوش لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم.
آن روز در گار شهدا علی خوش‌زخم از شدت درد حتی نمی‌توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه‌ای که یک‌سال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعیات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر با‌گریه تو‌گریه می‌کردیم که میخواندی ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم مشک تو هنوز آب دارد عباس»
دیدار با رهبر فرزانه انقلاب
شهید سلگی به همراه خانواده به دیدار رهبری شتافتند و در 21/11/1395 مهمان امام ‌ای بودند.
پس از این دیدار سردار سلگی و خانواده‌شان در مصاحبه‌ای از حال و هوای ملکوتیِ این دیدار شیرین و خاطره‌انگیز می‌گویند.  
این جانباز دفاع مقدس بابیان اینکه لایق این لطف نیست و  جامانده‌ای از قافله شهدا هست اظهار کرد: در واقع منم خودم در حیرتم از اینکه چه باعث شده این کتاب مورد لطف مقام معظم رهبری قرار بگیرد و از نظر شخصی شاید خودم را در واقع لایق این بزرگواری آقا نمی‌دانم.
وی بابیان اینکه وجود الفاظ قدسیه شهدا، مزین شدن نام گردانشان به حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) و همچنین سخنان شهید همدانی در این کتاب سبب  لطف رهبر به آن کتاب شده گفت: بنده تا حدی که از وجود خودم اطلاع دارم با نیت خیر و انجام‌ وظیفه سعی کردم کار انجام دهم و همچنین اخلاص نویسنده این کتاب  سردار حسام که خودش رزمنده دفاع مقدس است و سرجمع همراهی و همکاری عیال که فرزند شهید و خواهر شهید باعث شده ویژگی‌هایی در کتاب باشد که مورد لطف حضرت آقا قرار بگیرد و با آن متن زیبا برایش بنویسد و در تفریظ‌های دیگر این‌طوری شعر نگفته است.
حاجی سلگی با‌ اشاره به امدادهای غیبی در دوران دفاع مقدس اظهار کرد: در دوران دفاع مقدس در جنگ تن‌به‌تن خصوصاًً در عملیات والفجر 8 رجز حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) ما را یاری می‌کرد و گردان ما به نام سقاها معروف و تشنگی عباس(ع) مدنظر بود و در خیلی از عملیات‌ها تأسی و اقتدا می‌کردیم به حضرت عباس(ع) و ما را یاری می‌داد و یکی از عوامل لطف رهبر به این کتاب همین تأسی از حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) بود.
. وی به بیان همراهی همسر خود در تمام دوران زندگی با وی پرداخت و گفت: هماهنگی در زندگی و در واقع انس، الفت و علاقه قلبی و به‌قول‌معروف زندگی اساساًً عاشقانه و توأم بامحبت، همکاری و همراهی باعث به‌وجود آمدن چنین اثراتی می‌شود و این‌طور موردتوجه مقام معظم رهبری قرار می‌گیرد.
این جانباز دفاع مقدس بابیان اینکه  برطرف کردن نیاز جبهه را واجب‌تر از بزرگ کردن پنج فرزند خود دانسته گفت: به تبعیت از فرمان امام  و اینکه برطرف کردن نیاز جبهه را از پنج فرزند خود واجب‌تر می‌دانستم و آن را  بر اولویت‌های دیگر‌ترجیح می‌دادم و لذا همراهی عیال  سبب شده بود که برای ما مشکل ایجاد نشود و می‌دانستم با تمام وجودش از فرزندان نگهداری می‌کند.
بهره‌مندی از معنویت و نورانیت آقا
وی از روز دیدار خود با رهبر گفت و افزود: واقعاًً غیرقابل توصیف هست. دیدار بود و احوال‌پرسی و انگشتر گرفتن و به هر حال از برکت وجود معنوی آقا که مملو از نورانیت بود بهره‌مند شدیم.
همسر سردار سلگی از روز رفتن به بیت حضرت آقا گفت و بیان کرد: وقتی داشتیم از همدان حرکت می‌کردیم همه بچه‌ها و نوه‌ها جلوی در ایستاده بودند و‌گریه می‌کردند که حاج آقا زنگ زد دفتر حضرت آقا و گفت اگر می‌شود نوهها هم ببریم و همه رفتیم. بین نماز رسیدیم خدمت رهبر و  برکات این دیدار در زندگی ما آمده و از آن روز تا حالا حال و هوای دیگری پیدا کرده‌ایم و دامادم به ما می‌گوید عاشق حضرت آقا شدید و ما را فراموش کردید. حتی سرنماز با ‌گریه نماز را شروع کردم و نگاه حضرت آقا می‌کردم‌گریه می‌کردم یک حال و هوای خاصی داشتم. بین دو نماز بچه‌ها و نوه‌ها همه بودند رفتند پیش آقا و بوسیدنشان و بعد آمدند دراتاق و صحبت کردند.
اشک در چشمان این همسر فداکار جاری شد و گفت: وقتی آقا با من صحبت کرد نتوانستم خودمو کنترل کنم و رفتم عبای آقا را گرفتم و خیلی بوسیدم و حضرت آقا دستشو کشید روی سرم و مدام با حاج آقا صحبت می‌کردند واقعاًً دیدار غیرمنتظره‌ای بود. چقدر انتظار این روزها را می‌کشیدیم. بنا به درخواستم حضرت آقا اذان و اقامه را در گوش نوه‌ام که تازه به دنیا آمده بود خواندند و یکی از پسرهایم به ایشان گفت که ‌تورو به جدت انگشترتان را به من بدهید که حضرت آقا گفت چرا به جدم قسم می‌دهی من به شما آن را می‌دهم خیلی دیدار قشنگ و ناگهانی بود. حضرت آقا کوچک و بزرگ همه را می‌بوسید اصلاً نمی‌دانم چه بگویم.
زینب سلگی دختر بزرگ حاج آقا می‌گوید: از وقتی از پیش حضرت آقا آمدیم یک حال غریبی و یک حس معنوی خیلی غریبی بهمون دست داده بود حتی تو چهره‌هایمان هم مشخص است و هرکی می‌بیند چهره‌تان قشنگ نشان می‌دهد یک حالت معنوی به شما دست داده است.
دخترحاجی سلگی که یک دختر کوچک دارد به بیان خاطره‌ای از دخترش در آن روز پرداخت و گفت: دخترم آن روز مدام به ما می‌گفت نگویید آقا بگویید امام ‌ای و روز بعد که 22 بهمن رفته بودیم راهپیمایی هرجا عکس حضرت آقا را می‌دید با یک ذوقی می‌گفت ما پیش امام ‌ای رفتیم.
پیرو راستین رهبری باشیم
شهید سلگی عاشق و مطیع ولایت بود و پیامش برای جوانان و مردم چنین است: حرفم به قشر جوان و آحاد مردم عزیز که در دفاع مقدس شرکت داشتند این است که باید حال فعلی ما متناسب با خواسته‌های نظام باشد یک پیرو حقیقی و راستین  ولایت و رهبری باشیم، دشمن را بشناسیم و به ‌مقتضای وظیفه عمل کنیم از دودستگی دست‌برداریم و پشت‌سر مقام معظم رهبری یک امت واحده حرکت کنیم.
وداع حضرت زهرایی
سردار حاج‌ میرزامحمد سلگی در 14 فروردین 1399 ملک به ملکوت پرواز کرد و به شهادت رسید و به‌خاطر شرایط کرونایی کشور تشییع و خاکسپاری غریبانه انجام شد.
سردار حمید حسام نگارنده کتاب آب هرگز نمی‌میرد» وداع حضرت زهراییِ شهید سلگی را چنین توصیف مینماید:
به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا
در روز‌های خلوت خیابان‌ها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سر چشمه بقا، طعمی‌دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا(س) که تو حاج میرزا، ‌ای رفیق خوب خدا، دیشب آن را چشیدی.
انگار که ۳۵ سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تأکید برای نیامدن مردم یک شهر-  که همواره متحدثان حسنت بودند-  جگرم را در گار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد.
دیشب، هر کس پیامی‌فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که آقا تمنای دیدنش را داشت.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از  شهید مدافع حرم امیر کاظم‌زاده :
 
زندگی عاشقانه در بهشت


امروز هفتمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم امیر کاظم زاده است. این پاسدار شهید، تنها فرزند پسر خانواده بود که عشق به ولایت و شهادت همواره در وجودش زبانه می‌کشید. او در 31 سالگی و در حالی که فرزند خردسالش بنام محمدطه فقط پنج ماه بیشتر نداشت، برای دفاع از حرم حضرت زینب‌(س) و مقابله با دشمنان ائمه اطهار‌(ع) به کشور سوریه اعزام شد. در یازدهم خرداد 1392 بود که مرغ جان این مدافع مخلص در چند متری حرم حضرت زینب‌(س) به آسمانها پر کشید و جاودانه شد.  همسر شهید کاظم زاده در مصاحبه‌ای گفته: امیر علاقه بسیاری به اهل‌بیت‌(ع) و به‌خصوص امام حسین‌(ع) داشت؛ به نحوی‌که در ایام محرم پس از پایان ساعت اداری مستقیم به مسجد رفته و در آشپزخانه کمک می‌کرد. با شروع مراسم عزاداری نیز به عنوان میان‌دار سینه‌ن در مسجد حضور پیدا می‌کرد و برای مظلومیت آقا اشک می‌ریخت.» وی در بخش دیگری از این مصاحبه بیان کرده: به خاطر دارم، چند روز پیش از اعزام به سوریه مجدد گفت، دوست دارم روزی من را شهید امیر» صدا کنند. نخستین مرتبه بود که سکوت را شکستم و گفتم، از زندگی با من خسته شده‌اید که چنین آرزویی دارید؟ پاسخ داد: خدا می‌داند که با تمام وجود از زندگی خود راضی هستم. شما و طه تمام سرمایه زندگی من هستید. من بهترین لحظات عمر خود را در کنار شما داشته و دارم؛ اما اگر من به شهادت برسم، شما تاجی بر سرتان می‌رود و همسر شهید می‌شوید و ادامه زندگی عاشقانه ما در بهشت خواهد بود.»
Image result for ‫گل لاله‬‎

 


خاطره‌ای از شهید حسن باقری (افشردی) :

امام و مردم

شهید حسن باقری ( غلامحسین افشردی): خبرنگاری که استراتژیست بزرگ .

از طرف رومه جمهوری اسلامی، به‌عنوان خبرنگار، مأمور شد تا به الجزایر برود. وقتی از آنجا برگشت، به دیدنش رفتم و از او درباره الجزایر پرسیدم. وقتی به او گفتم: چه خبر؟ سفر خوش گذشت؟حالت خوبه؟» جواب داد: نه، حالم خیلی بده!» با تعجب پرسیدم: چرا؟! چه اتفاقی افتاده؟! گفت: توی الجزایر وضع خیلی خرابه. خدا کنه انقلاب ما مثل انقلاب الجزایر نشه. از او پرسیدم: چرا؟! مگه انقلاب الجزایر چطور شده؟! گفت: محیط اونجا خیلی خرابه و فسادی که قبل از انقلابشون در اونجا رایج بوده، باز هم به وضوح دیده میشه. باید کاری کنیم تا انقلاب ما به سرنوشت اون‌ها گرفتار نشه که تنها اسمی‌ از اون باقی بمونه. ما برای اسلام قیام کردیم، بنابراین باید اسلام رو به طور کامل پیاده کنیم، نه اینکه دنبال هوی و هوس و فساد باشیم. به او گفتم: ناراحت نباش، غصه هم نخور، انقلاب ما رهبری مثل امام خمینی دارد. اونها که چنین رهبری ندارن، رهبر اونها خائنه. به همین خاطره که هنوز وضعشون عوض نشده. گفت: درسته که ما کسی رو مثل امام داریم، اما مردم باید آگاه باشن. مگه امام چقدر می‌تونه توی زندگی مردم دخالت کنه؟ این خود مردم هستن که باید هوشیار باشن و این وظیفه ماست که اونها رو آگاه کنیم.
 [خاطره‌ای از شهید حسن باقری (افشردی)
 برگرفته از کتاب من اینجا نمی‌مانم-  ص16]
Image result for ‫گل لاله‬‎

 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان :

نذر امام حسین(ع)

مدافع حرمی که در یلدای خان طومان» آسمانی شد +عکس

درسالروز شهادت شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان

شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان 15 تیر سال 1365 در یک خانواده مذهبی و محب اهل بیت دیده به جهان گشود. عبدالحسین علاقه بسیاری به دانشگاه تربیت پاسدار داشت. خانواده از اینکه به این دانشگاه برود، نگران بودند. اما عبدالحسین دل همه را قرص کرد و از علاقه زیادش به نظام و دفاع از کشورش گفت. وی در سال 1385 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از اعضای گردان 104 امام حسین(ع) شاهین‌شهر بود. شهید یوسفیان در سال 1388 ازدواج کرد و در سال 1392 صاحب فرزند شد که نامش را زینب گذاشت. مادر شهید عبدالحسین یوسفیان در مصاحبه‌ای درباره حساسیت بالای این شهید نسبت به بیت‌المال و کار ارباب رجوع، گفته بود: عبدالحسین اعتقادی راسخ و محکم به بیت‌المال داشت و همیشه می‌گفت: تا جایی که در توان ما هست! نباید به بیت‌المال بدهکار باشیم. نهایت استفاده از زمان کاری‌اش را انجام می‌داد و کار ارباب رجوع را سریع پیگیری و حل می‌کرد و هیچگاه مسئولیتی که امروز داشت را برای فردا نمی‌گذاشت و همان روز کارش را تمام می‌کرد و به منزل می‌رفت.» او در تمام طول ماه‌های محرم و صفر لباس سیاه می‌پوشید و می‌گفت: مادرم مرا نذر امام حسین(ع) کرده و نذر کرده که هر سال محرم و صفر عزادار آقا امام حسین(ع) باشم!»
عبدالحسین یوسفیان در تاریخ 17 آبان سال 1394 به سوریه اعزام شد. وی سرانجام پس از تلاش‌های بسیار و مجاهدانه در تاریخ 29 آذر سال 1394 در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خرید گل لاله هلندی , نحوه مراقبت و نگهداری گل لاله | VIP Shop

خاطره‌ای از  شهید حاج حسین بصیر  :

حماسـه آن ۵ نفـر

زندگینامه شهید حاج حسین بصیر


  شهید حاج حسین بصیر در عملیات کربلای 5 در غرب کانال ماهی به همراه نیرو‌های جان بر‌کفش 22 روز حماسه آفرید. در یکی از همین روزها که عراق برای بازپس‌گیری سر پلی که ما گشوده بودیم تمامی امکانات تدافعی و تهاجمی‌اش را در قالب دو تیپ کماندویی وارد عمل کرده بود و فرمانده سپاه چهارم عراق،عدنان خیرالله نیز برای روحیه دادن به نیروهایش در منطقه حضور داشت،کار به جایی رسید که از نیروهای در خط ما فقط حاج حسین مانده بود و دو پاسدار و دو طلبه بسیجی. در همین گیرودار،حاجی در تماس با من فرمود : فلانی! ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا با ذکر مقدس یا فاطمه اهرا» جلویشان را می‌گیریم؛ حال یا به شهادت می‌رسیم یا پیروز باز‌می‌گردیم. در حالی که بغض سنگین گلویم را به هم می‌فشرد، آنان را به خدا سپردم. آنها با عزمی آهنین و ایمانی والا به امداد‌های غیبی الهی، این دو تیپ کماندویی را با جرات و جسارتی شگرف به یاری خدا به عقب راندند. بعدها از نیروهایی که در ادامه عملیات به اسارت ما درآمدند، شنیدم که می‌گفتند: شما پانزده گردان وارد عمل کرده بودید.
روایتی از سردار مرتضی قربانی، کتاب ما آن شقایقیم (مجموعه خاطرات)، تقی متقی، ص 59-60

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از  شهید مدافع حرم محسن فرامرزی :
 
نامه دختر به پدر شهیدش
 
تصاویر ناب شهید مدافع حرم حاج محسن فرامرزی
دلنوشته دختر خردسال شهید مدافع حرم در جشن تولد پدر- اخبار فرهنگی .

شهید مدافع حرم محسن فرامرزی، از نیروهای شجاع جبهه مقاومت بود که حماسه‌های بسیاری از وی ثبت شده است؛ شناسایی انبار موشک‌های حرارتی و سه هزار کرنت داعشی‌ها، نقش‌آفرینی بزرگ و برجسته در فتح احرارالشام که سه سال در تصرف تکفیری‌ها بود، برگرداندن پیکر چهار شهید و یک زخمی ‌و. تنها گوشه‌ای از کارهای عظیمی ‌بود که محسن فرامرزی انجام داده بود.  شهید فرامرزی  از اعضای تیم محافظت از آیت‌الله امامی‌کاشانی (امام جمعه موقت تهران) بود که در دفاع از حرم حضرت زینب 30 آذر سال 94 در سوریه به شهادت رسید. وی در زمان شهادت، دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق، دارای سه فرزند بود.

فاطمه، دختر شهید محسن فرامرزی نیز در دلنوشته‌ای برای پدرش نوشته است: سلام بابای خوبم. درست است دلم برات تنگ شده. درست است دوست دارم یک‌بار هم ببینمت همه اینها درست اما از یک چیز بسیار خوشحالم از اینکه به آرزویت رسیدی. شهادت مقام بالایی است که به آن دست یافتی. همان‌طور که گفتی سرم بالاست و حجابم حفظ می‌شود چون می‌دانم سرخی خونت را به سیاهی چادر من هدیه کردی. دوستت دارم.»

محمدرضا فرامرزی فرزند بزرگ شهید فرامرزی هم گفته بود:پدرم قبل از رفتن گفت: من فقط یک سفر برای رضای خدا می‌روم که شاید برنگردم؛ بچه‌های گلم اگر برنگشتم هیچ وقت فکر نکنید من شما را تنها می‌گذارم و سرتان را جلوی هیچ‌کس پایین نیندازید؛ اگر به کمک نیاز بود یک حمد بخوانید و سه بار اسم من را صدا بزنید و مطمئن باشید من به کمکتان می‌آیم.»

خرید گل لاله هلندی , نحوه مراقبت و نگهداری گل لاله | VIP Shop


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده :
 
درددل با فرزندان چند دقیقه قبل از شهادت

وداع شهید مدافع حرم | عباسعلی علیزاده با فرزندانش | هنگام محاصره .

شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده، چهاردهم بهمن سال ۱۳۴۴ در روستای سروکلای شهرستان جویبار در خانواده‌ای متدین و زحمتکش به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران تحصیلی به خدمت مقدس سربازی رفت و بعد از آن در خرداد سال ۱۳۶۵ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از همانجا مستقیما عازم آموزش‌های سخت جنگ‌های نامنظم و چریکی در پادگان غدیر اصفهان شد. شهید علیزاده بعد از آن وارد قرارگاه رمضان شد و از طریق همین قرارگاه ماموریت‌های مختلف برون‌مرزی در عمق خاک عراق در دوران دفاع مقدس آغاز شد. این ماموریت‌ها موجب شد تا وی در امور برون‌مرزی تجارب ارزنده‌ای کسب کند و ماموریت‌های متعدد و مختلفی را با سربلندی انجام دهد. پس از بازنشستگی اما عشق به انقلاب، اسلام، یاران رزمنده‌اش و شهدا نزد او پایان نیافت و مجدداً تصمیم گرفت به مأموریت سوریه برود و یک بار دیگر به تمنای شهادت بال گشاید؛ تا اینکه در روز 29 آذر ماه ۱۳۹۴ روحش به آسمان‌ پر کشید و به یاران شهیدش پیوست و اولین شهید مدافع حرم جویباری شد. شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده، چند دقیقه قبل از شهادت و هنگامی که در محاصره تکفیری‌ها قرار گرفت از پشت بیسیم با پسر و دخترش، سینا و ندا، این‌گونه درددل و به آن‌ها وصیت می‌کند: سینا جان دنیا برام کوچیک شده بابا. سینا جان اسلحه من زمین نمونه بابا. ندا جان دخترم شب عروسیت میام پیشت. ندا جان چادر مادرمون حضرت زهرا(س) رو سرتون نگه دارین.»
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره‌ای از  شهید مدافع حرم مصطفی چگینی :
 
لبخند قبل از شهادت
 
شهید مصطفی چگینی :: مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

شهید مدافع حرم مصطفی چگینی از شهدای بااخلاص و گمنام جبهه مقاومت است. شهیدی که درباره زندگی و زندگینامه‌اش کمتر نوشته شده است. او یکی از بسیجیان پاکباخته بود؛ ثبت تصاویری از وی در اردوهای جهادی و تلاشش برای کمک به مردم مناطق محروم، موید شخصیت اوست. از شهید مصطفی چگینی، حدود 10 روز قبل از شهادتش عکسی به یادگار مانده است. در این عکس، چگینی روی تخته‌ای نوشته بود: هر کس مهر امام خمینی‌(ره) و مقام معظم رهبری در دل نداشته باشد مطمئن باشد اگر در زمان یکی از امامان معصوم هم باشد مهر آنها را در دل نخواهد داشت.»چند روز بعد، 22 دی سال 1394 مصطفی چگینی در سوریه، ایمان خود را در عمل اثبات کرد و در راه دفاع از حرم به شهادت رسید.  یکی از همرزمان شهید مصطفی چگینی، نحوه شهادت او را این گونه شرح داده است: سه نصف شب 21دی ماه راه افتادیم به سمت خان طومان، نماز صبح رسیدیم‌، دل تو دلم نبود. و آماده شدیم بریم خط‌، صدایی که میومد را همش تو فیلم‌ها شنیده بودم. چیزهایی رو که می‌دیدم تو فیلم‌های جنگی دیده بودم. ولی الان واقعی واقعی بود. تا اینکه وارد خط شدیم. چندتا تپه و دشت رد کردیم تا رسیدیم به تپه به بالاترین نقطه. اونجا یکی از بچه‌ها دستش تیر خورد. اونجا حسین رفت جلوی تخته سنگ خمپاره بزنه یک تیر اسپیدی خورد تو قلبش افتاد شهید شد. چندتا از بچه‌ها تیر خوردن. علیرضا مرادی اومد برگرداند اینهارو عقب، خودش چندتا تیر خورد شهید شد. رفتم جلوتر پیش مصطفی چگینی؛ گفتم مصطفی ترسیدی؟ یه خنده‌ای زد بهم رفت جلو یه تیر خورد وسط پیشونیش.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید نسـیم افغانی  :
 
  مقاومت در فضای مجازی
انتشار خبر تفحص و پیکر یک شهید افغانستانی دوران دفاع مقدس، با نام زیبای نسیم افغانی» واکنش هایی را در پی داشت. ازجمله این واکنش ها، یادداشت محمد سرور رجایی، نویسنده و فعال فرهنگی افغانستانی مقیم ایران است که در خبرگزاری مهر منتشر شد و به این شرح است:
ایران و افغانستان، به اعتبار مرزهای بین‌المللی دو کشور مستقل هستند، اما با ارزش‌های دینی مشترک، تاریخ و تمدن مشترک، مفاخر فرهنگی مشترک و مهم‌تر از همه زبان مشترک. ملت شریف ایران و افغانستان به گواهی تاریخ و فرهنگ دیرینۀشان یگانه هستند و یگانه خواهد ماند. به اعتبار همین یگانگی در دوران جهاد اسلامی افغانستان و جنگ تحمیلی ایران، رزمندگان بسیاری برای دفاع از باورهای دینی مشترک‌شان در کشورهای غیر از کشور خود حضور یافتند و حتی شماری از آن‌ها به شهادت رسیدند. به اعتبار همین یگانگی است که سردار باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، به میدان می‌آید و می‌گوید. در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدای گلگون‌کفن دفاع مقدس، اخیراً شهید والامقامی از اتباع کشور افغانستان به نام نسیم افغانی» فرزند میرزامحمد، ۳۱ ساله به شماره پلاک CG519_396 اعزامی از لشکر ۵ نصر خراسان، در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) تفحص و شناسایی شده است»
به اعتبار همین یگانگی است که کاربران فضای مجازی ایرانی و افغانستانی فیلم درخواست سردار باقری را دست به دست منتشر می‌کنند تا بتوانند کمکی برای یافتن خانوادۀ محترم این شهید نموده باشند. ما با پشتوانۀ مفاهیم ارزش‌های دینی خود باور داریم که شهدا زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. گذشت سال‌ها نیز هیچ تأثیری بر جایگاه جاودانۀ آن‌ها ندارد.
با توجه بر تجربه‌هایی که در این سال‌ها در پژوهش‌هایی که دربارۀ شهدا به آن رسیده‌ام، معتقدم هر زمانی که شهدا بخواهد، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم یاری‌گر می‌شوند و خود را به ما معرفی می‌کند. حالا هم احساس می‌کنم که شهید نسیم افغانی» مأموریت یافته است که چون نسیمی بیاید و حال ما را نو کند. داستان یگانگی و برادری ما را از سر بنویسد و به یاد ما فراموشکاران کج‌سلیقه بیاورد که راه و رسم شهادت ادامه دارد. به یاد داشته باشیم که ما نسیم‌های بهشتی بسیاری داریم که جامعۀ ما با نام و یاد آن‌ها همواره عطرآگین است.
انتشار خبر تفحص پیکر شهید نسیم و جست‌وجوی خانواده این شهید والا مقام، این امیدواری را تقویت می‌کند که ما همچنان بر ارزش‌های دینی‌مان پای‌بندیم. اگر چه شناسایی خانواده شهید نسیم، کار دشواری است، اما امیدوارم این تلاش‌ها به نتیجه مطلوبی برسد. با شناسایی خانوادۀ مکرم ایشان و برگزاری مراسم تشییع و تدفین با شکوهی تابلوی دیگری از برادری‌های ما نقاشی خواهی شد.
امیدوارم که فرهنگیان ما ضرورت بازخوانی و معرفی شهدای افغانستانی دفاع مقدس را درک کرده باشند. در چنین شرایطی که قدرت‌های سلطه طلب جهان، مدام در تلاش اختلاف افگنی در بین ملت‌های مسلمان، به خصوص در بین دو ملت شریف ایران و افغانستان هستند، ارزش‌های دینی ما با محور شهید و شهادت همیشه تقویت کنندۀ دوستی‌ها و برادری‌های دو کشور بوده است.
مردم مسلمان افغانستان شهدای بسیاری در جنگ تحمیلی دارد. با توجه به وضعیت آن سال‌ها خیلی از شهدا در شهرهای مختلف ایران دفن و به آرامش ابدی رسیدند. شهدای مانند رجب غلامی آرام یافته در بجستان» که هنوز خانواده‌اش شناسایی نشده است.
شهید شریف‌احمد افغانستانی در استان خوزستان، در شهرستان شوشتر در مقام حضرت صاحب‌امان (عج) سال‌هاست که در کنار یاران شهیدش آرمیده است، خواهر شهید ابوالقاسم ضرغام‌پور به نگارنده گفت: شریف‏احمد از دوستان برادر شهیدم بود. هیچ خبری از خانواده‌اش نیست عاجزانه تقاضا دارم رسیدگی کنید.» حالا که در چنین وضعیت نا به‌سامان شهدا خودشان به سراغ ما آمده‌اند، شایسته است که ما به وظیفۀ خود صادقانه عمل کنیم. رسانه‌های ما دقیق‌تر برای معرفی آن‌ها گام بردارند. شایسته است که به احترام شهدای مشترک دو ملت بزرگ ایران و افغانستان که ما را از تاریخ مشترک و فرهنگ مشترک عبور دادند و به خون شریکی» رساندند، حداقل به وظیفۀ فرهنگی خود با نگاه درست انسانی عمل کنیم. به یاد داشته باشیم که شهدای بسیاری از دو ملت بزرگ ایران و افغانستان در کشور غیر از کشور خود به شهادت رسیده‏اند. حالا تاریخ مبارزاتی مردم ما با خون هم پیوند خورده است. واژۀ خون شریکی» که برای اولین بار در رونمایی فیلم مستند شهید احمدرضا سعیدی یکی از شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان به نام مأموریت خدا» بر زبانم جاری شد، بهترین تعبیر برای بیان برادری و همدلی است. امروز وظیفۀ ما تبیین درست آن است. مسلماً اگر خوب تبیین شود هیچ نیرویی نمی‌تواند اتحاد و برادری دو ملت بزرگ ایران و افغانستان را از بین ببرد.
یادم است وقتی در بیست‌وهفتمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران غرفۀ یادبود شهدای افغانستانی دفاع مقدس را برپا کرده بودم، بازدید کنندگان ایرانی و افغانستانی وقتی تصاویر شهدای مهاجر را می‌دیدند، با تعجب و ناباوری می‌پرسیدند مگر ما شهدای افغانستانی هم در جنگ تحمیلی داریم؟
این یادداشت را با نوشتۀ یکی از نویسندگان دفاع مقدس که در دفتر یادبود شهدا نوشته است به پایان می‌رسانم.
به نام خدای شهدا
زیاد درباره جنگ خواندم و نوشته‏ام، اما با این قضیه که افغان‌ها نیز در این نبرد هم‌دوش برادرانم بوده‏اند، بی‏خبر بودم و چه غریبانه با آن آشنا شدم، رحمت بیکران خداوند نثار آنان بود.
بیایید اعلام کنیم، با فریاد که هر کجا فریاد آزادی خواهی و مقاومت است دیگر ملیت رنگ می‌بازد و انسانیت آغاز می‌شود و چون انسانیت آغاز شد یعنی آفرینش مجدداً شکل گرفت. یا شهدای افغان. صلوات
علیرضا حنیفی (نویسنده دفاع مقدس)»
Image result for ‫گل لاله‬‎

خانواده مظفر در عملیات مرصاد:
 
پرواز ۳ برادر در یک روز
 
  ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
 
 
و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید (آیه 8، سوره بروج).
امروز سالگرد عملیات غرورآفرین مرصاد» است؛ یادآور روزهای پرحماسه‌ای که دشمنان م به خاک و سرزمین ایران اسلامی پس از 8 سال و ظلم به این ملت و با حمایت 45 کشور مدعی حقوق‌بشر از رژیم بعثی صدام در برابر استقامت و پایداری و مجاهدت و شهادت‌طلبی‌های جوانان این مرز و بوم به زانو درآمدند و نتوانستند حتی یک وجب از خاک پاک این کشور را به تصرف خود درآورند و جز شکست و ذلت چیزی نصیب آنها نشد. پذیرش قطعنامه نیز با اعلان رژیم بعثی به عنوان م و آغازگر جنگ، روسیاهی دیگری بر اقدامات مانه آنان بود. بدین جهت برای جبران بی‌آبرویی و شکست‌های ذلت‌بار خود رژیم بعثی با همکاری اربابانش از یکسو و به‌کارگیری عده‌ای از جیره‌خواران و پادوهای حقیر و ذلیل و ورشکستگان رانده شده از ایران دست به دامن منافقین شدند و آنها را در قبال اعطای پناهندگی و سایر وعده‌ها به میدان علیه ایران کشاندند و خود رژیم بعثی نیز عهده‌دار پشتیبانی‌های هوایی و زمینی و دادن کمک‌ها و اهدای تجهیزات نظامی به منافقین شد.
متخاصمان پس از پذیرش قطعنامه و اعلان آن توسط شورای امنیت، آخرین تیر در کمان خود را شلیک و با تمام قوا و غافلگیرانه تحت عنوان عملیات چلچراغ به مرزهای مهران و دهلران و اسلام‌آباد و پلدختر حمله‌ور شدند و بخش‌هایی از مناطق مرزی غربی ما را اشغال کردند. فریبکاری دشمنان نظام اسلامی این بود که منافقین کوردل و مطرود این ملت را جلو انداختند تا به دنیا نشان دهند که خود مردم ایران علیه نظام اسلامی ایران قیام کردند و آن بیچاره‌ها هم فریب خوردند و دست به یک عملیات ابلهانه‌ای زدند که ثمره آن جز متلاشی شدن مین و برجای گذاشتن هزاران اجساد سوخته زن و مرد در بیابان‌های اسلام‌آباد و تنگه چهارزبر و در نهایت فرار ذلت‌بار آنان نداشت.
 عملیات مرصاد یک ویژگی دیگری که داشت این بود که در این عملیات مجاهدان فداکاری که در طول 8 سال دفاع مقدس همواره در خط مقدم جبهه‌ها بودند ولی توفیق شهادت نیافتند با احساس خوشحالی و شعف از اینکه باب شهادت هنوز بسته نشده و به امید شهادت و وصول به معبود خویش وارد نبرد با منافقین سیه‌رو شدند و به آرزوی دیرین خود نائل آمدند.
در این عملیات غرورآفرین، خانواده شهیدان مظفر که در طول 8 سال دفاع مقدس به صورت خانوادگی (اعم از پدر، مادر و برادران) در عملیات‌های مختلف حضور داشتند توفیق پیدا کردند تا جزئی از این خیل فداکاران و مجاهدان باشند.
در این عملیات تقریباً کل اعضای خانواده حضور پیدا کردند. پدر که پس از 8 سال حضور در جبهه‌ها و مشارکت در 14 عملیات رزمی به مرخصی آمده بود و مادر شهیدان نیز که طول دوران دفاع مقدس ماه در جبهه‌های جنوب حضور داشت و 6 برادر که در طول 8 سال دفاع مقدس با وجودی که در مسئولیت‌های مهمی بودند ماه‌ها از عمر خود را در جبهه‌های حق علیه باطل گذرانده بودند، همه فرصت را مغتنم شمرده و در گرفتن برگه اعزام از پادگان‌ها گوی سبقت را از یکدیگر ربودند و جز مادر شهیدان» که مانده بود تا زن و بچه‌های آنها را نگهداری کند، همه و همه زن و بچه و زندگی و پست و مقام خود را ترک کردند و مشتاقانه به جبهه‌های نور علیه باطل شتافتند و در حالی که همه مشتاق شهادت بودند ولی خداوند متعال سه گل از گلستان این خانواده را قبول کرد و هر سه در یک لحظه و در کنار هم در حالی که آخرین فشنگ‌های خود را علیه منافقین به کار گرفته بودند بر روی یکی از تپه‌های مشرف بر دشت اسلام‌آباد به شهادت می‌رسند و معبود خویش را با بدن‌های خونین و قطعه قطعه شده در آغوش می‌گیرند.
همان‌گونه که رهبر عزیزمان فرمودند هر شهیدی پرچم عزت و سرافرازی این ملت و کشور است و فرمودند اگر مجاهدت‌های شهیدان نبود روزهای روشن این ملت به شب‌های تار مبتلا می‌گشت، فلذا در این روزها که سالگرد شهیدان ماست و در حقیقت سالگرد عاشوراهای شهیدان است باید با شهیدان پیمانی وثیق ببندیم که پاسدار راه امام و شهیدان و ولایت و امامت مسلمین باشیم و صادقانه خود را و مسئولیت و پست‌های خود را وام‌دار شهیدان بدانیم.
البته پاداش شهیدان و مجاهدت و صبر و ایثار خانواده شهیدان با خداست و خداوند بهترین پاداش‌دهندگان است.
با کمال تأسف گاهی اوقات عده‌ای نادان و سرمست از مسئولیت و پست و مقام و قدرت دچار غفلت می‌شوند و نمی‌دانند که کجا بوده‌اند؟! که بوده‌اند؟! چه وزنی در انقلاب و سرافرازی کشور داشته‌اند و بدون اینکه مجاهدتی داشته یا توفیق شهادت یا جانبازی در راه خدا در خانواده آنها باشد و بدون اینکه در طول 8 سال دفاع مقدس حتی خاری بر چشمان آنها و زن و بچه و پدر و مادر و برادران آنها رفته باشد اما به برکت خون شهیدان و مجاهدان راه خدا به کجا و چه جایگاهی رسیده‌اند و با شگفتی طلبکارتر از بقیه میدان را از دست مجاهدان راه خدا ربوده و شرم‌گینانه بر علیه خانواده شهیدان اظهار وجود می‌کنند که قطعاً ملت حساب آنها را از مجاهدان حقیقی جدا خواهد کرد و خداوند نیز همواره در کمین فرصت‌طلبان خواهد بود.
یاد و نام شهیدان مرصاد و همه شهیدان و مجاهدان اسلام گرامی باد.
Image result for ‫گل لاله‬‎


 


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم عبدالکریم پرهیزگار:
 
شعری که قبل از شهادت سرود
 
تولدے از جنس بغض‌ ،عشق، افتخار :: شهدای زینبیشهید مدافع حرم عبدالکریم پرهیزکار
 

امروز سالگرد ولادت شهید مدافع حرم عبدالکریم پرهیزگار است. وی از نیروهای مبتکر و خلاق مهندسی سپاه بود که 22 مرداد سال 1365 متولد شد. او نهمین شهید شهرستان جهرم» و اولین شهید مدافع حرم بخش خفر» است که از سال ۱۳۷۷ به عضویت بسیج درآمد و دو دوره سه ساله نیز به‌عنوان فرمانده پایگاه مقاومت ولیعصر (عج) در روستای کراده به خدمت‌رسانی مشغول شد. وی در سال ۱۳۸۴ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در تیپ نیروی مخصوص المهدی(عج) جهرم مشغول به خدمت شد و پس از چند سال با انتقال به تیپ مهندسی الهادی(ع) شهرستان کوار» به عضویت گردان تخریب این یگان درآمد. شهید پرهیزگار در حین خدمت مقدس پاسداری، چندین مرحله با اعزام به شرق کشور و شهرستان سراوان برای مقابله با ‌اشرار شرق کشور حضور فعال داشت. او سه مرتبه نیز به سوریه اعزام شد. پدر شهید پرهیزگار در مصاحبه‌ای گفته بود: هم‌رزمان فرزندم در مراسم اربعین او نقل می‌کردند، اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آنها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری شهر چقدر باید خسارت می‌دادیم و شهید تقدیم می‌کردیم.» شهید پرهیزگار، بار آخر قبل از اعزام و شهادت، این شعر را سروده و به فرزندش یاد داده بود که بخواند: شهدا تو گوش من هی می‌خونن. کاروان داره میره، حسینیا جا نمونن.» و در نهایت ۲۰ آذر ۱۳۹۶ در سوریه به آرزوی دیرینه خود رسید. از این شهید دو فرزند پسر به نام‌های امیرعلی» و محمدکریم» به یادگار مانده است.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم مصطفی تاش موسی:
 
مسئولان، قدر مردم را بدانند!
 
شهادت حق او بود - راهیان نور


 


شهید مدافع حرم مصطفی تاش‌موسی، اهل شهرستان رامسر و از رزمندگان لشکر 25 کربلا بود که به طور داوطلبانه ، برای دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) و مبارزه با نیروهای تکفیری بهمن سال 94 به استان حلب سوریه اعزام شد. وی پس از 14 روز حضور در جبهه سوریه، سحرگاه 24 بهمن 1394 به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید. شهید مدافع حرم تاش موسی در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود:  خداوند را شاکرم و خوشحالم که مرگم را این گونه رقم زد و تنها خواسته من این بود و از خانواده ام می‌خواهم که نگران و ناراحت نباشند، زیرا می‌دانم که این گونه برایم بهتر است و خوشحال‌ترم در طی سال‌ها زندگی، بهترین دوران را در سپاه داشتم و بهترین دوستان را در سپاه انتخاب کردم و بهترین آدم‌ها در روی زمین پاسداران می‌باشند و امیدوارم در جمع شهدای پاسداران قرار بگیرم.افتخار می‌کنم که سربازی کوچک برای حرمین خانم حضرت زینب(س) و خانم حضرت رقیه(س) اگر قبول کنند باشم و از هیچ کسی دلخوری ندارم.اما آنچه همیشه باعث رنج من می‌شد اینکه ای مسئولین! قدر مردم ایران زمین را بدانید، قدر جوانان را بدانید که هر چه دارید و هستید از همین مردم است.و توصیه دوم اینکه رهبر فرزانه را تنها نگذارید که این روزها می‌دانم که چه به او می‌گذرد و از خانواده ام می‌خواهم که هیچ وقت در هیچ زمانی خدایی ناکرده حرفی بر زبان نیاورند تا من یا کسی دلخور و رنجیده شود. قدر و منزلت خود را مثل همیشه بدانید که خداوند رحیم و بخشنده است.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری:
 
  تحقق آرزوی شهادت مثل امام حسین(ع)
 
سردار شهید عبدالله اسکندری | عاشوراییانلحظه دیدن سربریده همسرش در دستان تكفیری‌ها+ تصویر

شهید عبدالله اسکندری از جمله فرماندهان و جانبازان دوران دفاع مقدس است که مدافع حرم شد. یک روز در اعتکاف، یکی از دوستانش گفته بود: آقای اسکندری، می‌خواهم به کربلا بروم شما هم می‌آیید؟ ایشان آهی کشیده بود و گفته بود: . کربلا. امام حسین. چه خوب است که شهید شویم و چه خوب است که مثل امام حسین شهید شویم، و چه خوب است که سر از تنمان جدا شود. که مثل امام حسین.  شهید اسکندری با اینکه بازنشسته شده بود، اما برای وصال معشوق، لحظه‌ای درنگ نکرد. خودش یک بار گفته بود: به والله قسم اگر ببینم باب شهادت در هر گوشه از جهان باز شده است، با آغوش باز به آنجا رفته و تا شاهد شهادت را در آغوش نکشم باز نخواهم گشت.» شهید عبدالله اسکندری در یکم خرداد ماه سال ۱۳۹۳ بر اثر اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از شهادت به دست گروه تروریستی اجناد الشام افتاد و جلادی سر از تن بی‌جانش جدا و بر نیزه کرد و تصاویر سرِ بر نیزه را در فضای مجازی منتشر کرد تا گواهی شود بر امام حسینی بودنِ مدافعان حرم و سندی شود بر شمرصفتی و یزیدپیشگیِ تروریست‌های تکفیری. از شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری، مناجات‌نامه زیبایی به‌جا مانده است، در بخشی از این مناجات‌نامه می‌خوانیم: خدایا. دست ما را بگیر شما هم ما را هدایت کن، شما هم به ما اراده بده که گناه نکنیم خدایا متوسل می‌شوم به زیارت عاشورا خدایا متوسل می‌شوم به حضرت زهرا(س). خدایا از من آهی از تو نگاهی.»
Image result for ‫گل لاله‬‎

خاطره‌ای از سردار شهید حاج حسین املاکی:
 
فرمانده‌ای با ویژگی‌های کامل
 
سردار "حسین املاکی" برای نجات جان یک سرباز به شهادت رسید
شهید قهرمان حسین املاکی” را بهتر بشناسیم + تصویر | پایگاه اطلاع .


مهدی امیدی
اکثر فرماندهان عراقی در برخورد اولیه به هنگام بازجویی، از آخرین وضعیت سردار همیشه قهرمان گیلان شهید حسین املاکی سؤال می‌کردند و در پی کسب خبر درباره او بودند.
 سردار همیشه قهرمان گیلان شهید حسین املاکی، فرزند رحمت‌الله، در روستای کولاک محله از توابع لنگرود در استان گیلان دیده به جهان گشود. تولد او با ایام عاشورای حسینی مصادف بود. پس نامش را حسین» نهادند. حسین چهارمین فرزند خانواده بود. در کودکی جهت فراگیری قرآن کریم به مکتب خانه می‌رفت. تحصیلات ابتدائی را در دبستان مصباح به اتمام رسانید. تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه دکتر معین آغاز کرد دوران متوسطه را در دبیرستان خدمات بهداشت لنگرود به پایان رسانید. در کنار تحصیل در امور کشاورزی به خانواده کمک می‌کرد. در همان کودکی فردی پر تلاش و کوشا بود. پدرش در مورد خصوصیات اخلاقی وی در نوجوانی چنین می‌گوید: پسری آرام بود و آزارش به کسی نمی‌رسید. در عین حال درس‌خوان و با انضباط بود و برای انجام یومیه به مسجد می‌رفت.»
در سال‌های آخر دبیرستان با اهداف انقلابی امام (ره) آشنا شد و مبارزات مخفی با رژیم پهلوی را آغاز کرد و در اوایل نهضت فعالانه در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌جست. بعد از پیروزی انقلاب در مبارزه با ضد انقلاب و منافقین و ‌اشرار داخلی فعالیت چشمگیری داشت. بعد از اخذ دیپلم در 20/6/1359 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان لنگرود در آمد و به عنوان مسئول اکیپ مشغول خدمت شد. مدتی مسئول تربیت بدنی سپاه لنگرود بود. چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی در شهریور 1359 به همراه اولین نیروهای اعزامی استان گیلان به سوی جبهه شتافت و در سرحدات مرزی قصر شیرین و سر پل ذهاب مستقر گردید. از 28 خرداد 1360 لغایت شهریور 1360 نیز به عنوان عضو رسمی سپاه در تیپ کربلا مشغول خدمت شد. در سال 1361 در عملیات رمضان حضور یافت و بعد از آن عملیات به همراه هفت نفر از همرزمان لنگرودی خود وارد اطلاعات – عملیات تیپ کربلا شد و بعد از یک دوره آموزش فشرده مقدماتی جهت شناسای به خط مقدم اعزام شد.
سیروس اکبری یکی از دوستان حسین می‌گوید او بسیار متعبد بود و من بارها او را در نماز شب دیده بودم.» همرزم دیگرش عباس حسینعلی‌پور در این باره می‌گوید در امور مذهبی و انجام فرائض بسیار مخلص بود و به لحاظ حساسیت کار اطلاعات، بچه‌ها زیاد متوسل به ائمه اطهار می‌شدند و هر شب بعد از نماز مغرب و عشا مراسم دعا برگزار می‌کردند و ایشان نیز مرتب شرکت می‌کرد.»
پدر شهید حسین املاکی نیز می‌گوید همه شیفته اخلاق او بودند، جذابیت خاصی داشت، نهایت عطوفت و مهربانی در ایشان بود.» املاکی در مدت حضور در جبهه در عملیات‌های متعدد از جمله ثامن‌الائمه، فتح‌المبین»، بیت‌المقدس»، رمضان»، و محرم» شرکت داشت.»
از 14 تیر 1361 تا 20 تیر 1364 در لشکر کربلا حضور داشت و در ابتدا مسئول محور یکم اطلاعات – عملیات و پس از عملیات محرم مسئولیت واحد اطلاعات – عملیات لشکر 25 کربلا را عهده‌دار شد. در این مدت نیز در واحد اطلاعات در عملیاتهای زنجیره‌ای قدس 1و2» نقش به سزایی داشت. شجاعت از خصوصیات بارز او بود تا جایی که حضورش در میان همسنگرانش موجب آرامش و اطمینان می‌شد. هر کس با او برخورد می‌کرد تحولی در او ایجاد می‌شد. با اینکه مسئول اطلاعات لشکر بود ولی شخصاً در ماموریتهای شناسایی خطوط دشمن شرکت می‌کرد و شناسایی هایش بسیار دقیق و قابل استناد و طرح ریزی بود.
در کسوت فرماندهی لشکر درعملیات بیت‌المقدس 6» شرکت جست و بعد از آن در عملیات والفجر10» در منطقه عمومی سید صادق، شانه دری حضور داشت. با شکستن مقاومت نیروهای عراقی در 9 فروردین 1367 دشمن بعثی برای پیشگیری از تداوم رزمندگان اسلام با انواع سلاح‌های شیمیایی منطقه را مورد حمله قرار داد که بر اثر آن تعدادی از رزمندگان به شهادت رسیدند. در این هنگام سردار شهید حسین املاکی متوجه رزمنده‌ای شد که ماسک نداشت به سرعت ایثارگرانه ماسک خود را به او داد. اما خود (به همراه دیگر یاران همچون اصغری خواه فرمانده گردان کمیل دکتر محمد حبیبی پور، سید عباس و داود حیدری و. پس از حدود هفتاد و پنج ماه حضور در جبهه) به شهادت رسید.
آزادگانی که در عملیات والفجر 10» به اسارت رفته بودند، می‌گویند: اکثر فرماندهان عراقی در برخورد اولیه به هنگام بازجویی، از آخرین وضعیت سردار همیشه قهرمان گیلان شهید حسین املاکی سؤال می‌کردند و در پی‌کسب خبر درباره او بودند. در وصف ایثارگریهای سردار همیشه قهرمان گیلان شهید حسین املاکی، مقام معظم رهبری فرمودند که: قهرمان یعنی این!»

خرید گل لاله هلندی , نحوه مراقبت و نگهداری گل لاله | VIP Shop


خاطره‌ای از سردار شهید محمد حسن قاسمی طوسی: 
 
قهرمان والفجر
 
سردار شهید محمد حسن قاسمی طوسی به روایت تصویرسرلشکر شهید محمدحسن طوسی

سعید رضایی
شهید محمد حسن قاسمی طوسی به سال 1337 در خانواده‌ای مذهبی و متدین و كشاورز دیده به جهان گشود. او دوره ابتدیی را در زادگاهش روستای طوسكلا» از توابع شهرستان نكاء پشت‌سر گذاشت.
دوره راهنمایی را در مدرسه فردوسی نكا به اتمام رسانیده و پس از پایان دوره راهنمایی بدلیل مشكلاتی از تحصیل در مقطع دبیرستان بازمانده در این زمان آستین همت بالازده و در مساعدت به خانواده به ‌عنوان بازوئی پرتوان یار و یاور پدر گشت و به كار كشاورزی پرداخت تا اینكه جهت اتمام وظیفه سربازی فراخوانده شد. او تمایلی برای خدمت در رژیم منحوس طاغوتی نداشت.
پس از فشار زیاد از سوی ژاندارمری وقت، خود را معرفی نمود كه خوشبختانه دست حق به یاری وی شتافت و از سربازی در دستگاه ظلم پهلوی معاف گردید.
آغاز مبارزه در متن انقلاب
شهید طوسی از همان آغاز دوران جوانی در كنار فراگیری تعلیم اسلامی و مذهبی علاقه فراوانی به بالا بردن سطح بینش ی خود داشت و به همین جهت در هیئت‌های مذهبی پیش از انقلاب حضوری فعال و تعیین‌كننده داشت. با آغاز نهضت خونبار اسلامی ایران به رهبری امام راحل(ره) ایشان به اتفاق تنی چند از وفاداران به انقلاب فعالیت ی گسترده‌ای را در سطح منطقه آغاز نمود كه تا سقوط حكومت ننگین شاهنشاهی ادامه داشت. بلافاصله پس از پیروزی برای حفظ دستاوردهای انقلاب، ابتدا در كمیته انقلاب اسلامی شهرستان نكاء مشغول به كار شد سپس در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ساری به انجام وظیفه پرداخت.
امرار معاش با کشاورزی
در سال 1357 با خانم حلیمه عرب‌زاده طوسی» ازدواج نمود كه ثمره این ازدواج یك دختر به نام سمیه» است كه بعد از شهادت پدر با برادر پاسدار جانباز رمدانی ازدواج نموده و در معیت مادر بزرگوارش زندگی می‌كند. شهید قبل از ورود به سپاه به امر كشاورزی در كنار پدر ارجمندش‌ اشتغال داشت واز این راه امرار معاش می‌كرد.
مبارزه با ضدانقلاب
شهید قاسمی‌طوسی با شروع توطئه ضدانقلاب در غرب كشور در راس گروهی از پاسداران به منطقه كامیاران عزیمت نمودند و ضمن آشنائی با سردار سپاه اسلام جاوید‌الاثرحاج احمد متوسلیان» خدمات شایان از خود به یادگار گذاشت.
سردار طوسی در سال 59 با شروع جنگ تحمیلی لحظه‌ای در انجام تكلیف درنگ نكرد و به ‌عنوان فرمانده نیروهای اعزامی از استان مازندران در منطقه سر پل ذهاب حضور یافته و با رشادت و شهامت بی‌نظیر خود و دیگر همرزمانش در كنار سایر نیروها هجوم دشمن بعثی را سد نموده و ضربات مهلكی بر پیكر آنان وارد آوردند و به همین خاطر ایشان از سوی فرماندهی وقت منطقه مورد تشویق قرار گرفت. پس از این مأموریت سردار طوسی به دلیل شجاعت و لیاقتی كه از خود در میدان عمل نشان داده بود به فرماندهی عملیات سپاه‌ساری منصوب گردید. وی در این مقطع از عمر پر بركت خویش به درهم كوبیدن لانه‌های فساد منافقین كوردل و سایر گروهک‌ها پرداخت و طومار فعالیت‌های مذبوحانه آنان را در هم پیچید. آنگاه كه روباه صفتان منافق تاب و مقاومت را در مقابل جان بركفان سپاه اسلام از دست دادند و به جنگل پناه بردند باز هم سردار طوسی با مسئولیت فرماندهی قرارگاه عملیاتی ناحیه 2 جنگل‌های شمال و فرماندهی عملیات سپاه منطقه 3 گیلان و مازندران با سازماندهی نیروهای گردان‌های رزمی و اجرا طرح شهید كلانتری(ره) به تعقیب باقیمانده ضدانقلاب در جنگل پرداخت و ظرف مدت 3 سال تلاش شبانه‌روزی ایشان و سایر برادران جان بركف سپاه، شمال كشور از لوث وجود عناصر سرسپرده بیگانه به طور كامل پاكسازی شد.
در عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر در محور پل نو مسئولیت یكی از محورها و هدایت چند گردان را به سمت پل نو به عهده داشت و در همین عملیات بود كه شدیداً مجروح شد.
در سال 1362 به شوق جهاد فی ‌سبیل‌الله در منطقه عملیاتی والفجر 6 (دهلران) حضور یافت و به‌عنوان جانشین قرارگاه طرح لبیك، مسئولیت به كارگیری گردان‌های طرح لبیك یا خمینی از استان‌های گیلان و مازندران را عهده‌دار گردید و با استقرار گردان‌ها و تلاش شبانه‌روزی در منطقه لیاقت و شایستگی خودش را از پیش نمایان ساخت و در سایه همین درخشش بود كه سال 63 به ‌عنوان مسئول اطلاعات و عملیات لشكر 25 كربلا منصوب گشت و در این مسئولیت خطیر با برنامه‌ریزی دقیق، سازماندهی و جذب نیروهای توانمند، مخلص و كاملاً مورد اعتماد معاونت اطلاعات و قوی و كارآمد را به‌وجود آورد. در سال 1364 بر اساس تدبیر و فرماندهی كل سپاه مبنی بر شناسایی همزمان او 6 منطقه مرزی شناسایی بخشی از مناطق عملیاتی را به عهده گرفت و در این راستا شخصاً مشكل‌ترین مأموریت‌ها را انجام داده و گاهاً تا چند روز در پشت خطوط مقدم دشمن حضور یافته و با شجاعت و ایثار تمام كه خصیصه بارز این موحد سالك در راه حق بود به انجام وظیفه و تكلیف الهی خویش می‌پرداخت.
حماسه تاریخی والفجر 8 كه جهانیان را به حیرت واداشت و بستر محمل و نبوغ حماسه‌سازان دفاع مقدس بود كه بی‌شك نقش سردار طوسی در این عملیات به همراه لشكر 25 كربلا حائز اهمیت است قبل از عملیات والفجر 8 بیشترین معابر دسترسی به دشمن روی رودخانه اروند توسط این سردار بزرگ و نیروهای تحت امرش شناسایی گردید ایشان در چندین نوبت به لحاظ حساسیت عملیات شخصاً لباس غواصی پوشید و ساحل و خط دشمن را دقیقاً شناسایی و برای عبور لشكر و دیگر نیروهای اسلام كه قرار بود از خط لشكر 25 كربلا عبور نمایند علامت‌گذاری نمود. در مرحله گرفتن پل در این عملیات تاریخی با شجاعت و شهامت خاص به همراه تعدادی از رزمندگان لشكر از رودخانه وحشی اروند عبور كرد و غواصان موج اول توانستند تحت فرماندهی مستقیم ایشان در نبرد قهرمانانه‌ای مقر حزب بعث عراق در شهر فاو و همچنین مقر فرماندهی تیپ 11 را تصرف نمایند كه با این اقدام شجاعانه و مهم موجبات شكست مزدوران عراقی در شهر فاو فراهم گردید در ادامه با حضور رزمندگان اسلام در شهر و پیشروی آنها پرچم متبرك بارگاه ملكوتی ثامن‌الائمه علی‌بن موسی‌الرضا(ع) بر روی مناره مسجد شهر فاو به نشانه این پیروزی بزرگ و امدادهای الهی به اهتزاز در آمد.
پس از آن در طول هفتاد روز نبرد بی‌امان و شبانه‌روزی و سینه به سینه با دشمن سردار طوسی از خیل سینه سرخانی بود كه با چنگ و دندان از این دستاورد عظیم جنگ و پیروزی بزرگ، پاسداری می‌نمود و در ادامه همین رسالت خطیر علی‌رغم اینكه چندین بار شیمیایی گشته و از ناحیه دست نیز مجروح گردید، اما حاضر به ‌ترك صحنه نبود و نهایتاً با اصرار تكلیف و فرماندهی لشكر چند روزی به پشت جبهه جهت مداوا انتقال یافت. اما دیری نپائید در حالی كه بهبود نیافته بود با دستی گچ گرفته در خط مقدم جبهه حاضر گردید.
تلاش شبانه‌روزی او در راستای شناسایی دقیق دشمن و آماده‌سازی لشكر جهت انجام عملیات كربلای یک بر كسی پوشیده نبود و آن روزها چهره مردانه و مصمم این شهید بزرگوار حكایت از عزم و جزم رزمندگان لشكر 25 كربلا در تحقق فرمان مطاع فرماندهی معظم كل قوا مبنی بر بیرون راندن دشمن بعثی از خاك مقدس کشورمان داشتند. سهم شهید طوسی در آزادی مهران بسیار قابل توجه بوده و به حق كه او و یارانش مزد این مأموریت خطیر را در رضایت رهبر و سرور قلبی پیر و مرادشان امام عزیز(ره) یافت نمودند. سردار بزرگ اسلام اینك با كوله‌باری عظیم از تجارب جنگ مأموریت خود را در جبهه‌ای دیگر آغاز و در عملیات كربلای 4 و 5 رسالت خویش را تكمیل نموده و چه قبل از شروع و چه در ادامه آن و تثبیت موقعیت نیروهای اسلام شب و روز نمی‌شناخت و به‌طور مرتب به گردان‌ها و یگان‌های تحت امر لشكرسركشی نموده و لحظه‌ای از دشمن غافل نبود در عملیات كربلای 5 بود كه در مدتی كمتر از چند روز لشكر را از مناطق دیگر به حركت درآورده و بدون آنكه دشمن متوجه اوضاع گردد در خطوط مقدم مستقر نموده و در نهایت در عملیات كربلای 8 كه ادامه عملیات كربلای 5 بود به همراه تنی چند از همرزمانش بر خصم حمله نمود و در همین زمان بود كه مزد ایمان و جهاد خویش را با ندای یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربك دریافت نمود و با وفای به میثاق از زمره ره‌یافتگان وصال گشت و به آرزوی دیرینه خویش نائل آمد.
قهرمان والفجر8
شهید طوسی دارای شجاعتی مثال‌زدنی و به واقع مصداق آیه اشداء علی الكفار رحماء بینهم» بود. یکی از سرداران نقل می‌کرد: طوری بود که اگر هر كجا سردار طوسی به ‌عنوان شناسایی اقدام می‌كرد خیال ما راحت بود» و یا در شجاعت و تاثیرگذاریش فرماندهان نقل می‌كنند كه 80 درصد عملیات والفجر 8 مدیون آن شهید است.
شیوه‌های مدیریتی
عملكرد شهید در امر مدیریتی نمونه و الگو بود، مدیری كه قانون را ولو علیه خود اجرا می‌نمود؛ یک ‌بار به علت دیر رسیدن به مراسم صبحگاه برای خود غیبت رد کرده بود و از امور مالی تقاضای كسر حقوق نموده بود. در احوالات آن شهید نقل شده علی‌رغم آنكه فرمانده بود خود پیشاپیش رزمندگان حركت و وارد عمل می‌شد. به راستی شهید خود را وقف جهاد و دفاع نموده بود. حتی در مراجعات از جبهه در پشت جبهه با شركت در مراسم مذهبی و نماز جماعت و انجام سخنرانی‌های حماسی در جذب و تشویق نیروهای بسیجی شركت در جبهه و همچنین جذب كمك‌های مردمی برای رزمندگان فعالیت می‌نمود.
پیام مسئولین
حضور گسترده همرزمان شهید و مردم شهیدپرور نكا در تشییع جنازه پرشكوه آن شهید كه پیكر پاكش را تا زادگاهش با پای پیاده تشییع نمودند شاهدی بر عظمت روح آن بزرگوار است.
آیت‌الله طبرسی نماینده ولی‌فقیه و نماینده مجلس خبرگان شهید طوسی را ابوالفضل مازندران می‌نامیدند.»
سردار مرتضی قربانی فرماندهی وقت لشكر 25 كربلا پیرامون شخصیت شهید طوسی
می‌گوید: با توجه به اعتماد بالایی كه وی در لشكر برخوردار بود لیاقت و مسئولیت شناسایی را به عهده داشت و همین شایستگی‌ها سبب شد كه بچه‌های لشكر در عملیاتها خصوصاًً فاو به پیروزی برسند.»
سرلشكر سید یحیی رحیم صفوی» فرماندهی اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز می‌گوید: سردار طوسی بر اثر رشادت‌های بی‌مانند كه از خود در لشكر 25 به جا گذاشت می توان او را مالك‌اشتر لشكر 25 كربلا نامید.»
سردار سوداگر» فرمانده اسبق لشکر25، پیروزی در عملیات والفجر 8 را مدیون شهید طوسی می‌دانست. همچنین به پاس فداكاری و رشادت‌های شهید كه شجاعت و فعالیت وی به كسب فتوحات مهم در صحنه جنگ كمك كرده و سلب اعتلای كلمه اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی می‌گردید نشان فتح از دستان مبارك حضرت آیت‌ا. العظمی ‌ای فرماندهی معظم كل قوا به ایشان اعطا شد.


خاطره‌ای از شهید سید اسدالله لاجوردی :
 
مراسم بیست و دومین سالگرد عروج شهید سید اسدالله لاجوردی برگزار شد
 
مردی که از افراد منحرف شده، مبارز انقلابی می‌ساخت
 
۱۳۹۹/۰۶/۰۱
 
 

شهید لاجوردی در مقابله با منافقان هم نگاه ارشادی داشتشهید لاجوردی با اصلاح افراد منحرف، آن‌ها را انقلابی کرد | خبرگزاری .


 
بیست و دومین مراسم سالگرد شهادت شهید سید اسدالله لاجوردی» در ستاد مرکزی سازمان زندان‌ها و با حضور معاون اول قوه قضائیه برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری میزان، معاون اول قوه قضائیه در این مراسم گفت: شهید لاجوردی همانند مقتدای خود امام حسین(ع) که در بحبوحه جنگ به فکر اصلاح و زنده کردن و تربیت کردن بود، در بحبوحه ترور‌ها و قتل‌های عجیب توسط دشمن از ساختن یک فرد منحرف غافل نمی‌شد و وقت شخصی خود و خانواده خود را با جوانی که احساس می‌کرد فریب خورده است، صرف می‌کرد و بعضا تا صبح با آن فرد صحبت می‌کرد تا او را بازگرداند.
 حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای افزود: این سخن که اگر کسی یک فرد منحرف را نجات دهد، گویی همه انسان‌ها را نجات داده، در شخص شهید لاجوردی تبلور پیدا می‌کرد.شهید لاجوردی از همین افرادی که فریب خورده بودند، منحرف شده بودند و سلاح به روی مردم کشیده بودند، مبارز در راه همین انقلاب ساخت. او کسانی را ساخت که به جبهه اعزام شدند و به شهادت رسیدند؛ کسانی را ساخت که تا همین امروز و تا الان در خط مستقیم باقی ماندند.
معاون اول قوه قضائیه با بیان اینکه شهید لاجوردی شخصیتی فروتن و متواضع بود، گفت: زندانیان وقتی شهید لاجوردی وارد یک بند می‌شد، نمی‌دانستند که ایشان دادستان است و باور نمی‌کردند؛ چراکه می‌دیدند یک شخص عادی مثل همه و بدون داشتن چند محافظ وارد زندان می‌شد.
 لاجوردی که بود؟
شهید سید اسدالله لاجوردی در سال ۱۳۱۴ در دوران استیلای استبداد قلدرمابانه رضاخانی، در جنوب تهران در خانواده‌ای متدین و از سلاله پاک رسول‌الله (ص) به دنیا آمد. پدرش سید علی اکبر هیزم فروش از معتمدان محله بود. نخستین آشنایی سید اسدالله با فعالیت ی در سال ۱۳۲۷ در ۱۳ سالگی به وقوع پیوست. زمانیکه بازاریان تهران علیه عبدالحسین هژیر» یکی از عمال انگلیس که به نخست‌وزیری رژیم شاه رسیده بود، تظاهرات به پا کرده بودند.
در سال ۱۳۴۲ همزمان با اوج‌گیری مبارزات ضد استبدادی امام خمینی(ره)، سید اسدالله لاجوردی با توصیه بزرگانی همچون آیت‌الله بهشتی و آیت‌الله مطهری، به کمک سایر همرزمان و همفکرانش، هیئت موتلفه اسلامی را بنیان می‌نهد تا در راستای اندیشه‌های ی و مبارزاتی امام خمینی(ره) به فعالیت علیه خفقان و استبداد و فساد رژیم طاغوتی شاه بپردازد.
پس از ترور انقلابی حسنعلی منصور» عامل تصویب طرح ننگین کاپیتولاسیون، ساواک دستگیری‌های گسترده‌ای را آغاز کرد که سید اسدالله لاجوردی نیز در زمره دستگیرشدگان بود.
مرد پولادین
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۹ ساواک بار دیگر سید اسدالله را دستگیر کرد، در این دوران بود که وی مردپولادین» لقب گرفت. در زیر شکنجه‌های ددمنشانه دژخیمان ساواک کمرش شکست و بینایی یک چشم خود را تا حد زیادی از دست داد، ولی استوار و پایمرد ایستاد و حسرت اظهار عجز بر دل سیاه شکنجه‌گران طاغوتی نهاد.
وی در این دوران وصیت نامه‌اش را نوشت و در آن تاکید کرد که ثلث مالش به مبارزان فلسطینی برای مبارزه با رژیم صهیونیستی تعلق گیرد. سید اسدالله همچنین در دوران زندان با روشنگری‌هایش موجبات هوشیاری و آگاهی سایر زندانیان را فراهم آورد.
در اوایل دهه ۵۰، سید اسدالله از زندان اوین به زندان شهربانی مشهد منتقل شد. وی در سی‌ام فروردین ماه سال ۱۳۵۳ سومین دوران زندان خویش را سپری کرد و از زندان مشهد به خانه بازگشت و این در حالی بود که همچنان تحت نظارت پنهان عناصر ساواک بود.
 ضد انحراف و التقاط
دایره مبارزات و روشنگری‌های سید اسدالله لاجوردی در دوران زندان تنها به مقابله با رژیم ستمشاهی محدود نماند بلکه وی با بصیرتی که داشت در همان زندان روی در روی جریانات انحرافی و التقاطی ایستاد و علیه آنها دست به روشنگری زد و همین امر سبب شد آنها نسبت به این سید بصیر حقد و کینه پیدا کنند. در اسفند ۱۳۵۳، سید اسدالله لاجوردی برای چهارمین بار دستگیر شد و این بار او را که بازجویان ساواک از حلم و علمش به ستوه آمده بودند، به ۱۸ سال حبس محکوم کردند. سید اسدالله در این دوره از زندان با منافقینی روبه رو بود که اگر چه به صورت ظاهری دم از اسلام و دین می‌زدند، اما در واقع هسته فکری و اعتقادی‌شان را تفکرات الحادی و ضددینی مارکسیستی تشکیل می‌داد. لاجوردی با شناخت عمیق به اسلام ناب و تسلط خاص به مبانی نحله مارکسیسم در همان زندان در برابر منافقین دست به روشنگری زد و کذب دعاوی آنها و باطل بودن تفکرات مارکسیستی را به اثبات رساند.
 قبول مسئولیت پس از انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی سید اسدالله لاجوردی به دادستانی انقلاب اسلامی منصوب شد. فعالیت‌ها و مجاهدت‌های شبانه‌روزی او در این سمت حساس، بر کسی پوشیده نیست. وی برای تامین و تضمین امنیت کشور با توجه به شرایط ملتهب اوایل انقلاب و همچنین مقابله با گروهک‌های معاند که ددمنشانه بر روی مردم سلاح کشیده بودند، جانفشانی‌های زیادی انجام داد.
 مقابله با گروهکی جنایت‌پیشه
مقابله با گروهک منافقین که ذات پلید و قدرت طلب خود را برای مردم عیان کرده بودند و آشکارا دست به قتل مردم و غارت اموال آنان می‌زدند، آزمونی بود که سید اسدالله ظفرمندانه آن را پشت سر گذاشت. منافقین کوردل که حتی از پیش از انقلاب به واسطه روشنگری‌های سید اسدالله در زندان‌های رژیم شاه، از او حقد و کینه داشتند، با برخوردهای قاطع و انقلابی سید اسدالله بر حقد و کینه خود نسبت به این مجاهد فی‌السبیل الله افزودند.
نصیحت‌های مشفقانه سید
البته سید اسدالله در زمانیکه تصدی مسئولیت زندان‌ها را برعهده داشت، تا حد امکان فریب خوردگانِ توسط گروهک منافقین را با نصیحت‌های دلسوزانه و پدرانه که البته آمیخته با منطق و استدلال بود به دامن حق و حقیقت بازگرداند و آنها به واسطه نصیحت‌های مشفقانه سید از عقاید و رفتار مزورانه و جنایتکارانه گروهک منافقین برائت جستند.
شهادت؛ اجر مجاهدت‌های خالصانه سید
منافقین کوردل که حقد و کینه دیرینه‌ای از سید اسدالله لاجوردی داشتند بار‌ها برای به شهادت رساندن او، برنامه‌ریزی کردند اما هر بار ناموفق شدند. سرانجام گروهک تروریستی منافقین اول شهریورماه ۱۳۷۷ شهید اسدالله لاجوردی را در بازار تهران و در حالی که بنا به درخواست خودش هیچگونه محافظتی نیز از وی نمی‌شد، ترور کردند.
 
Image result for ‫گل لاله‬‎


 


 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم پویا ایزدی:
 
قیام برای نماز در وسط میدان نبرد
 
پاسداری که بی‌تابی ریحانه» هم او را از پرکشیدن باز نداشت +تصاویر .دل کندن از ریحانه برای دفاع از حرم رقیه(س)/خون بهایی در کار نیست .

امروز سی و هفتمین سالگرد ولادت شهید مدافع حرم پویا ایزدی است. این شهید، روز اول شهریور ماه سال 1362 به دنیا آمد. اهل شهر لنجان بود و در میان مردم مهربان زادگاهش بزرگ شد. عشق و علاقه به جهاد و شهادت، پای او را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باز کرد. ایزدی که تحمل حضور تکفیری‌ها را در نزدیکی حرم عقیله بنی‌هاشم نداشت برای دفاع از حرم خاندان پیامبر(ص) راهی میدان سوریه شد. پویا فرماندهی‌ تانک را به عهده داشت و به گفته همرزمانش مسیر عملیات را پاکسازی و پیشروی می‌کرد. او ۲۰ روز در منطقه حضور داشت تا اینکه در اول آبان ماه ۱۳۹۴ با اصابت موشک کورنت اسرائیلی به ‌تانکش در روز جمعه مصادف با تاسوعای حسینی در حلب سوریه در سن 32 سالگی به شهادت رسید.  در بخشی از کتاب ابوریحانه» که به زندگی این شهید پرداخته، خاطره زیبایی از او ذکر شده که به این شرح است: در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله و خمپاره و شلیک تک‌ تیراندازها زیاد بود من و دیگر هم‌رزمم به پویا گفتیم لااقل نماز را نشسته در پشت ‌تانک بخوانیم خطرش کمتر است. پویا گفت نه لذّتش به این است که ظهر تاسوعا وسط میدان نبرد، نماز را ایستاده بخوانیم، شاید این آخرین نمازمان باشد. پویا با آن قامت رشید در کنار‌ تانک ایستاد و مشغول نمازخواندن شد چنان حالت عارفانه‌ای داشت گویی جز خدا کسی او را نمی‌دید. بعد از اتمام نماز عصر و عرض سلام به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام رو به من گفت عجب نماز باحالی بود.من و دیگر هم‌رزمم نماز را باحالت نشسته در پشت ‌تانک خواندیم.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


 
خاطره‌ای از سردار شهید محمود کاوه و شهدای عملیات کربلای۲ : 
 
 خاطراتی ناگفته از ستاره طلایی کردستان
   
گفتگو با خانواده و همرزمان شهداء - ۱۰۶ - گفتگو با سردار علی صلاحی معاون  فرمانده لشکر ویژه شهدا : ناگفته‌هایی از آخرین عملیات و شهادت محمود کاوه  ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
 

 علی علیجانی
شهید محمود کاوه سفیر آستان ملکوتی امام هشتم(ع) و سردار سرافراز جبهه‌های اسلام را از این رو ستاره طلایی لقب داده‌اند که در دورانی ظهور و بروز کرد که بی‌بدیل بود. او ستاره طلایی شد، زیرا به قول شهید ناصر کاظمی که می‌فرمود، محمود کاوه تنها کسی است که می‌تواند غائله کردستان را با پیروزی و به نفع نظام اسلامی و رفاه مردم ختم به خیر کند.
کاوه ستاره طلایی بود چون به هر کجا لشکر کشید، تروریست‌هایی که پنهان شده بودند را از صف مردم بی‌گناه تمییز می‌داد و هنری در جنگ داشت که خون از بینی احدی از مردم ریخته نمی‌شد و حربه‌ای می‌اندیشید که به دشمن آن‌گونه ضربه زند که مردم عادی کوچکترین آسیبی نبینند.
کاوه از آن رو ستاره طلایی جبهه‌های جهان اسلام شد که از بدو مقابله و سلاح در دست گرفتنش تا لحظه شهادت به هر ماموریتی که رفت با پیروزی و سربلندی و بی‌شکست و با دست پر بازگشت.
این ستاره طلایی جنگ تحمیلی، مناطقی بالغ بر سه هزار و ۵۰۰ پارچه آبادی و روستا را از لوث وجود ضد انقلاب منحط در مناطق غرب و شمال‌غرب پاکسازی کرد.
کاوه ستاره طلایی است، چون تنها فرمانده عملیات شهری سپاه پاسداران در غرب و شمال‌غرب بود که بعد از پاکسازی قاطعانه شهر سقز، این شهامت را داشت که به ضد انقلاب تا بن دندان مسلح در چهار جهت خارج از سقز حمله کرده و ارتفاعات و بلندی‌ها را یک به یک آزاد کند و تنها کسی بود که داوطلب حمله و فتح سد بوکان شد.
کاوه ستاره طلایی جنگ بود که در فتح بوکان، سپاه تحت امرش فقط دو شهید تقدیم نمود و در فتح بن‌بست قفل شده جنگل آلواتان با ابتکاری
منحصر‌به‌فرد،که موجب حیرت شهیدان بروجردی و آبشناسان را فراهم آورد بدون حتی یک شهید به کار خود پایان داد.
 محمود، ستاره طلایی دفاع مقدس بود؛ آنجا که در جلسه سران ارتش ارزیابی می‌کردند، تا پایان سال ۶۱ تنها ۱۵ کیلومتر از جاده سردشت پیرانشهر را می‌توان آزاد نمود و او ادعا کرد از شهریور و تا قبل از رسیدن برف و کولاک در سه ماه ۱۲۰ کیلومتر جاده پیرانشهر به سردشت را آزاد خواهد کرد و وعده‌اش را عملی کرد! و مورد تحسین حضرت امام خمینی(ره) و فرماندهان ارتش از جمله شهید صیاد شیرازی قرار گرفت. کاوه همانی بود که وقتی ستون موتوریزه ارتش اسلام به فرماندهی شهید والامقام صیاد شیرازی در محور بانه سردشت مورد کمین کوموله و دمکرات واقع شد در ضد کمینی شهادت طلبانه در جاده نه تنها ستون نیروی زمینی را از کمین دشمن رهانید که دشمن را هم مرد و مردانه قلع و قمع کرد و موجبات آزادسازی محور را فراهم آورد.
کاوه مردی بود که باید از نو شناخت! در ادامه به مناسبت 11 شهریور سالگرد شهادت وی، خاطراتی ناب و ناگفته درباره شهید محمود کاوه و به روایت یاران و همرزمانش می‌خوانید:
حشمت به‌جای کاوه
شهید کاوه خیلی افتاده و متواضع بود، در زمان خودش آوازه‌اش از فرمانده کل سپاه هم بیشتر بود، لااقل در کردستانات اینطور بود، و اسمش از خودش معروفتر بود و همه نامش را در کردستان شنیده بودند، شاید خودش را به چهره نمی‌شناختند اما نام و آوازه‌اش دور تا دور گردنه‌ها و قله‌ها و جاده‌ها و شهرها و روستاها پیچیده بود، هر کسی جای کاوه بود با این اسم و رسم و یال و کوپال، شاید ده پانزده تا محافظ داشت، اما او هیچ اعتنایی به این مسائل نداشت، خیلی از لشکرهای ما همیشه با خود دوربین فیلمبرداری می‌بردند، اما شهید کاوه به فکر این حرف‌ها نبود. آنچه هم که از تصاویر باقی مانده را صدا و سیما و. ضبط کرده‌اند.
 یکبار برادرم حشمت تعریف می‌کرد: با شهید کاوه و شهید محراب و مرحوم منصوری و سردار میرزاپور در جاده مهاباد می‌رفتیم و محراب پشت فرمان بوده که یک ضد انقلاب گلوله آر‌پی‌جی می‌زند و شهید محراب با هوشیاری خطر را دفع می‌کند و اون جوان ضد انقلاب را می‌ گیرند و شهید کاوه ازش می‌پرسه؛ بگو ببینم تو اصلا محمود کاوه را میشناسی که اومدی بکشیش، طرف یک نگاهی میندازه به جمع، و چون برادرشهیدم، حشمت‌الله خیلی درشت هیکل و پهلوان هیبت بوده و۱۲۰ کیلو وزنش بود و دو متر قد داشت،‌ اشاره به حشمت‌الله می‌کنه، میگه بله محمود کاوه را می‌شناسم، این کاوه است، اومدم این را بکشم.
راوی: جانباز حاج یدالله جلیلیان، برادر شهید حشمت الله جلیلیان
فرمانده، حق تسلیم و یا اسیر شدن ندارد
قبل از عملیات والفجر مقدماتی، شهید کاوه با چند نفر جهت بررسی اوضاع وارد جبهه جنوب شدند و مدتی مهمان ما در تیپ جواد‌الائمه(ع) بودند. در مجلسی که عباس شاملو فرمانده تیپ جواد‌الائمه(ع) هم حضور داشت، رشادت‌های کاوه را برای همراهانش نقل می‌کردم. بعد از این، یکی از بسیجی‌های همراهش برایمان از کردستان و محمود کاوه تعریف کرد به این مضمون که گویا شهید کاوه جهت گشت و شناسایی و در حالی‌که او و یک نفر دیگر را به همراه داشته وارد یک روستا می‌شوند. هر سه نفر مسلح به اسلحه کلاش بودند و بسیار هوشیار.
و می‌گفت: همین‌که وارد روستا شدیم، شهید کاوه اوضاع را بررسی کرد، گویی در روستا هیچکس حضور نداشت و صدا از خانه‌ای در نمی‌آمد و احدی در کوچه‌هایش دیده نمی‌شد. اما وقتی که برادر محمود دید زنی پای تنور نشسته و مشغول پخت نان به تعداد بالاست، بلافاصله به ما فرمود روستا آلوده به حضور کوموله است! در همین حین تا آمدیم به خودمان بجنبیم، صدای گلنگدن اسلحه‌ای از بالای پشت‌بام نظر ما را به آن سمت متوجه کرد، نگاه که کردیم دیدیم دو نفر کوموله بالای پشت‌بام اسلحه‌شان را به سمت ما نشانه رفته‌اند. شهید کاوه هم اسلحه‌اش را مسلح کرد اما با ذکاوتی که داشت شلیک نکرد.
در همین حین یکی از کوموله‌ها به زبان کردی به دیگری ‌اشاره کرد و گفت: محمود کاوه را شناختم او کاوه است، در همین شیش و بش که او کاوه است و بهتره زنده بگیریمش و به بقیه خبر بدهیم به کمک بیایند (در آن زمان زنده اسیر گرفتن شهید کاوه ارزشش از انهدام 10 لشکر کماندویی برای ضد انقلاب و بعثیون بیشتر بود) شهید کاوه از فرصت این تعلل که به‌قدر چشم بر هم زدن بود، نهایت بهره را برد و همچون یک غزال جسور و تیزپا به ما ‌اشاره کرد و گفت: حالا» و ما بلافاصله به‌دنبالش فرار کرده و یکی دو کوچه را پشت سر گذاشته و خود را از بلندی به پایین کوه و رودخانه همجوارش پرت کرده و از مهلکه‌ گریختیم.
و بعد از اینکه به منطقه امن رسیدیم، پرسیدم برادر محمود، اگر راه فرار نداشتیم چه می‌کردید؟ تسلیم می‌شدید؟
 فرمود: به هیچ وجه، یک فرمانده حق تسلیم شدن ندارد اگر جلو دشمن زبون تسلیم می‌شدم خسارتی بزرگ بود، اگر راه فرار نمی‌بود تا آخرین قطره خونم می‌جنگیدم و شهادت آرزوی من است، اما آرزوی اینکه این ملعون‌ها ادعا کنند دست محمود کاوه را بسته و اسیرش کرده‌اند را بر دلشان می‌گذارم.
راوی: مهدی مختاری، از یاران شهید کاوه در سقز و فرمانده گردان یدالله تیپ جواد‌الائمه(ع)
شهید کاوه و قناعتی به وسعت دنیا
شبی سردار در منزل بنده شام دعوت بوده و تشریف آوردند و مشغول صحبت بودیم كه به من گفتند چه پیراهن قشنگی دارید. پیراهنی ساده و معمولی بود. آن را به همسرم دادم كه شسته و اتو نماید و سپس آن را با اصرار فراوان تقدیم سردار كردم.
سردار قبل از مجلس عروسی‌اش به مشهد آمد و برای اینكه مجلس عروسی كجا برگزار شود با من م كرد كه قرار بر این شد در منزل بنده برگزار شود.
در شب برگزاری مجلس عروسی، شهید کاوه همان پیراهنی كه بنده تقدیمش کرده بودم را پوشیده بودند و شلواری ساده و كفش‌های مندرس به پا داشت. به ایشان گفتم برویم و برایتان كت و شلوار بگیرم كه قبول نكردند و مجلس ساده‌ای داشتند.
به همین دلایل است كه می‌گوییم شهید کاوه را هنوز نشناخته‌ایم؛ او هیچ زمان به فكر خودش نبود و چیزی كه برای او مهم بود فداكاری، ایثار برای دوستان و رزمندگان و مخصوصا بسیجیان بود و بس.
آیا تابه‌حال كسی پرسیده است كه سردار شهید محمود کاوه چقدر حقوق می‌گرفته و یا حقوقش را در چه راهی صرف می‌كرده؟ فقط بگویم کمتر کسی از وسعت ایثار و فداکاری شهید کاوه مطلع است.
راوی: احمد فلاح
سخنرانی در تیررس تروریست‌ها
سال 60 در اوج بحبوحه ترورها و درگیری‌های کردستان خاطرم هست محمود کاوه وارد روستای سرا شد و رفت روی پشت‌بام ده و در معرض دید تمام ضد انقلاب ایستاد و سخنرانی غرایی در حد یک خطبه ایراد نمود با مضمون تشریح اهداف استکبار و بهره‌برداری دشمن از ایجاد اختلاف و تفرقه و ایجاد ناامنی و.
آن هم دقیقا در زمان تعیین اولین جایزه سنگینی که برای سرش گذاشته بودند، یعنی یک میلیون و 500 هزار تومان! حقوق کارمندان در آن زمان حدود دو هزار تومان بود و سر هر پاسدار و بسیجی 50 هزار و 100 هزار تومان هم می‌رسید که خیلی پول می‌شد، ولی برای سر محمود کاوه یک میلیون و 500 هزار تومان جایزه گذاشته بودند! ما هم نشنیدیم که برای شخص دیگری جایزه سنگین تری تعیین کنند.
به هر ترتیب ممکن، شهید کاوه در این شرایط با آن اسم و رسمی که داشت وارد روستایی آلوده به ضد انقلاب شد، البته ما بر ارتفاعات روستا مسلط بودیم ولی خود روستا را به صورت کامل پاکسازی نکرده بودیم و خودمان آن حوالی کمین می‌گذاشتیم. شهید کاوه آمد در آن شرایط روی پشت‌بام مسجد چنین روستایی سخنرانی کرد که در تیرس کامل جایزه‌بگیران و تک تیراندازانی بود که در به در دنبالش می‌گشتند. اما جگر این را نداشتند جلو شهید کاوه بایستند. شهید کاوه از روزی که وارد کردستان شد تا روزی که به‌ شهادت رسید کسی در حد و اندازه این نبود که بخواهد جلو ایشان عرض اندام کند، هر چند که بعد از شهادتش هم همین‌طور بود، اسمش که می‌آمد کافی بود که منطقه را خالی کنند!
راوی: حاج آقای مختاری
شهادت مظلومانه شهید کاوه
لحظه‌ای که برادر کاوه در شب دوم عملیات کربلای۲ روی قله ۲۵۱۹ به ضرب اصابت ترکش خمپاره مجروح شد به هیچ عنوان در دم به شهادت نرسید و هنوز نفس می‌کشید. زیرا که پس از این ماجرا بنده به فاصله سیصد متر از ایشان روی همان قله با گردان در حرکت بودم و درست است که در آن لحظه کنار هم نبودیم اما بیسیم چی آقا محمود بلافاصله به من پیام داد و گفت: برادر کاوه مجروح شده چه کنیم، گفتم امدادگران را خبر کنید و نام آنها را هم یادداشت کنید تا بدانم چه کسانی آقا محمود را به عقب منتقل کردند. پس از این ماجرا در خلال عملیات خودم هم تیر خوردم و بر اثر شدت جراحت و خونریزی روی قله ۲۵۱۹ از هوش رفتم، فردای آن روز که در بهداری به هوش آمدم بلافاصله سراغ کاوه را گرفتم و متوجه شدم که وی را منتقل نکرده‌اند، و به سمت بیسیم‌چی‌ها رفتم و نام و نشان امدادگران را جویا شده و به سراغشان رفتم که آنها گفتند ما ابتدا برادر کاوه را روی برانکارد گذاشته و به عقب حرکت کردیم، کمی که پایین آمدیم شهید کاوه با دست به ما ‌اشاره کرد تا ایشان را به سمت قبله بگذاریم و بعد در حالی که به سختی نفس می‌کشید گفت: بروید بالای قله و به داد مجروحان دیگر برسید! این یک دستور بود و ما ایشان را روی قله تک وتنها رها کردیم در حالی‌که ساعت حدود دو یا سه نیمه‌شب بود و الان هم احتمالاً باید همان‌جا باشد و نشانش اینکه آنجا جاده‌ای است که با بلدوزر احداث شده و نیمه‌تمام است.»
پس از آن بلافاصله خود را به سردار محبی از بچه‌های خوزستان که در لشکر ما بود رساندم و با برادر بزرگوارمان سردار خلیل‌آبادی و چند تن دیگر به سمت قله ۲۵۱۹ راه افتادیم. وقتی به آنجا رسیدیم بنده چون به شدت مجروح بودم نمی‌توانستم از کوه بالا بروم، لذا پایین قله ایستادم و آنها درست به همان نشانی که امدادگران گفتند رفته و دیده بودند که سردار پر افتخار تاریخ جهان اسلام محمود کاوه شب گذشته تک و تنها و مظلومانه روی قله رو به قبله به شهادت رسیده. هم امدادگران و هم برادرانی که شهید را منتقل کردند بحمدالله در قید حیات هستند و شاهدان ماجرا؛ آنچه مسلم است شهید کاوه پس از مجروح شدن زنده بوده و نفس می‌کشیده ولی تعهدش به بچه‌های مردم و یارانش و اینکه همه نیروهایش را دوست می‌داشت و جان آنها را مقدم بر خود می‌دانست باعث شد تا امدادگران را به سمت آنها بفرستد و خودش قهرمانانه به سوی حق تعالی رفته و میهمان سفره ابا عبدالله‌الحسین علیه‌السلام گشت، آن هم در عملیاتی که نامش کربلای۲ بود و رمزش یا ابا عبدالله الحسین(ع).
راوی: سردار علی صلاحی

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره‌ای از آیت‌الله  شهید سید اسدالله مدنی :
 
 به مناسبت سالگرد شهادت آیت‌الله سید اسدالله مدنی - 
 
شیفته امام و سرباز انقلاب
 
    ۱۳۹۹/۰۶/۱۹

مدنی، سید اسدالله
بازخوانی زندگی و مبارزات شهید سید اسدالله مدنی و همراهی اش با امام | پایگاه  خبری جماران
سعید مستغاثی

روز 22 دی ماه 1357، در حالی که تیتر اول رومه‌های صبح و عصر تهران، حکایت از تشکیل شورای انقلاب اسلامی متشکل از یاران مورد اعتماد حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) داشت، گزارشی از ساواک، برپایی یک حکومت اسلامی در همدان را توسط یکی دیگر از یاران و مریدان حضرت امام، اعلام کرد.
آیت‌الله سید اسدالله مدنی، یکی از سرسخت‌ترین ون مبارز و از پاکبازترین یاران پیروان امام خمینی، پس از سالها تبعید و زندان و رنج و شکنجه در بازگشت پیروزمندانه به همدان، با همراهی مردم و دیگر ون مبارز و انقلابیون مسلمان پیرو امام خمینی، کلیه امور شهر را در دست گرفت و در واقع حکومت اسلامی رهبر و مرادش، امام خمینی را یک ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در این شهر برپا کرد. شهری که آیت‌الله مدنی، حرکت تبلیغی خودش را از همان آغاز نهضت امام در سال 1341 در آن و روستاهایش آغاز کرده بود و طی سال‌های طولانی، هرگاه از تبعید و زندان، اندکی فراغت می‌یافت، بازهم راهی آن خطه می‌شد.
در آن گزارش ساواک به تاریخ 22 دی ماه 1357 چنین آمده بود:
شیخ اسدالله مدنی، فعلاً کلیه امور شهر زیر نظر وی انجام می‌شود و شهربانی تحت نظر ایشان است. فرمانده پادگان هم تلفناً همبستگی خود را اعلام و اظهار بندگی نموده که مراتب قبلاً به عرض رسیده است. فرماندار و تمام مدیران کل ادارات به منزل مدنی رفته ضمن اعلام همبستگی روش کار خود را از وی سؤال نموده‌اند. بازاریان و سایر طبقات مختلف مردم هم به همین منوال. ضمناً شیخ مدنی در تمام سخنرانی‌های خود مردم را به آرامش دعوت و از تهمت زدن وکشتن و آتش زدن منع نموده است.»(1)
آنچه از گزارش فوق برمی آید، ایجاد حکومتی جدای از رژیم شاه در همدان و توابع آن و به مدیریت شهید آیت‌الله مدنی به عنوان یکی از مریدان امام خمینی بود. با توجه به گزارش مذکور مشخص می‌شود که آیت‌الله مدنی بر تمام اداره‌ها و سازمان‌ها و حتی شهربانی کنترل کامل داشت و در واقع پیش از پیروزی انقلاب و بازگشت رهبر انقلاب به کشور، شهر همدان را برای نظام مورد نظر ایشان آماده ساخته بود.
حتی در یکی از گزارش‌های ساواک سخن از ایجاد پلیس اسلامی است.(2)
از طرف دیگر شهید مدنی علاوه ‌بر کنترل و تسلط بر اداره‌ها و شهربانی، مسائل مادی و رفاهی مردم شهر همدان را نیز به گونه‌ای نظم داده و مانع از هر گونه اجحاف و فشار بر مردم می‌شد. از جمله در مورد مواد سوختی که به دلیل اعتصاب کارگران شرکت نفت و سرمای شدید همدان، کمبود جدی وجود داشت.
همین اقدام و متشکل نمودن مردم تحت حکومت و رهبری امام خمینی(ره) در همدان باعث شد تا در یکی از مهم‌ترین بزنگاه‌های تاریخی نهضت امام که لشکر 81 زرهی کرمانشاه برای سرکوب قیام مردم تهران در 21 بهمن 1357، عازم پایتخت بود، براساس فرمان صریح امام، با اقدام آیت‌الله مدنی مردم در مسیر کرمانشاه به همدان، راه عبور‌تانک‌های لشکر کرمانشاه را بسته و مانع از ادامه حرکت آنها به سوی تهران شدند که همین موضوع کمک فراوانی به پیروزی انقلاب در روزهای 21 و 22 بهمن نمود.
مبارزه و انقلاب
در بستر حرکت‌های آرام مردمی
اما وجه دیگر گزارش 22 دی ماه 57 ساواک، اذعان سرویس امنیتی رژیم شاه به نهضت مردمی و ضد خشونت امام و روحیه متین و ضد اغتشاش آیت‌الله مدنی بود. در گزارش فوق، اذعان شده بود که شهید مدنی در تمام سخنرانی‌های خود، مردم را به آرامش دعوت و از تهمت زدن و کشتن و آتش زدن منع نموده است.» در همین مسیر بود که جامعه ت همدان به کرات مردم را در راهپیمایی‌ها از هرگونه آتش سوزی و تخریب برحذر می‌داشت.
پیش از این نیز در 17 دی ماه 1357 ساواک همدان طی گزارشی به ریاست شهربانی این استان، از حرکت انقلابی و آرام شهید مدنی در همدان ابراز تعجب کرده بود که البته برای ساواک، شبهه برانگیز و غیرقابل اعتماد به نظر می‌رسید. در گزارش ساواک درباره شیوه مبارزاتی آیت‌الله مدنی چنین آمده بود:
با توجه به اینکه یاد شده از بدو ورود، ظاهرا اهالی را دعوت به آرامش نموده و حتی از ایذاء و آزار مامورین انتظامی توسط اهالی جلوگیری به عمل آورده است، از این رو وجهه‌ای بین روسای ادارات و فرماندهان و مامورین کسب نموده که امکان دارد این عمل به منظور گمراه کردن نیروهای انتظامی منطقه باشد تا در فرصت مناسب ضربه غیر قابل جبرانی به مامورین وارد آورند.»(3)
ساواک پرونده‌ای قطور از آیت‌الله مدنی داشت.  او ابتدا مردم زادگاهش آذرشهر را علیه فرقه ضاله بهاییت و دیگر مفاسد بسیج کرد و از زمان تحصیل در نجف و ابتدای پاگرفتن نهضت امام خمینی در مهرماه 1341، حتی یک روز هم آرام و قرار نگرفت ودستگاه‌های امنیتی شاه ازجمله ساواک وی را افراطی طرفدار امام خمینی معرفی کردند. ساواک تقریبا 8 سال پیش از گزارشی که در ابتدای این مطلب ذکر شد، در گزارشی دیگر درباره شهید مدنی نوشته بود:
اسدالله مدنى در همدان به نفع [امام] خمینى فعالیت و بیش از یک سوم اهالى همدان را مقلد [امام] خمینى كرده است و در هر محفل و مجلسى از [امام] خمینى تمجید مى‌كند و وى را اعلم مجتهد[مجتهد اعلم] قلمداد مى‌نماید.»(4)
این‌گونه یاران و شاگردان حضرت امام، در طول سال‌های تبعید و دوران مبارزات نهضت ایشان، گوشه گوشه این سرزمین را برای انقلاب اسلامی آماده ساختند. رژیم شاه برای خلاصی از افشاگری‌ها و روشنگری‌های این ون مبارز، آنها را از شهر خودشان تبعید و به دیار دیگر می‌فرستاد ولی آنها در آن خطه نیز از پای نمی‌نشستند و به عنوان نماز جماعت و کلاس قرآن و مراسم دینی، مواضع و پیام‌های امام را بیان می‌کردند و به افشای رژیم شاه می‌پرداختند. از همین روی ناگزیر آنها را از تبعیدی به تبعید دیگر می‌فرستادند. اما یاران امام در تبعیدگاه جدید نیز از پای ننشسته و در واقع میدان دیگری برای روشنگری‌ها و افشاگری‌هایشان باز می‌کردند.  
همچون شهید مدنی که به هر زندان و تبعیدی رفت، آن گونه که اسناد ساواک حکایت دارد، آنجا را به کانون نهضت امام بدل ساخت. از جمله بعد از اینکه با حکم حضرت امام به عنوان نماینده و وکیل ایشان در خرم‌آباد از سال 1351 فعالیت داشت، به دلیل اینکه قلب لرستان را به مرکز فعالیت‌های انقلابیون پیرو امام خمینی تبدیل کرده بود، در 27 مهرماه 1354 به نورآباد ممسنی تبعید شد. آیت اللّه مدنی، نورآباد ممسنی را هم پایگاه دیگری برای نهضت امام و مبارزه علیه رژیم‏ شاه کرد به نحوی که مردم نقاط مختلف فارس از جمله، شیراز، کازرون و شهرهای دیگر، با ایشان دیدار نموده و ارتباط گرفته و از روشنگری‌های وی و پیام‌های امام مطلع می‌شدند.
از همین روی در پایان سال دوم حضور شهید مدنی در نورآباد، ،محل‏ تبعید ایشان را به گنبدکاووس تغییر دادند. شهید مدنی در تاریخ 17مرداد 1356، به وسیله مأمورانی‏ تحت الحفظ به گنبدکاووس اعزام شد ولی بازهم فعالیت هایش در گنبد، خواب را به چشمان رژیم شاه حرام کرد. او از بدو ورود به این شهرستان، ون منطقه را تحت تاثیر قرار داد و مدرسه علمیه منظریه» و مسجد جامع این شهر را به پایگاه مبارزاتی تبدیل نمود. تا جایی که در اوایل تیرماه 1357 به بندر کنگان تبعید شد. مدت اقامت آیت اللّه مدنی در بندر کنگان، سه هفته بیشتر طول نکشید. چراکه وی در این بندر، روزها در مدرسه علمیه‏ به تدریس و تفسیر قرآن مشغول بود و ظهرها در مسجد جامع و شب‌ها در مسجد کوزه‏گری» این شهر نماز جماعت اقامه می‏کرد و در واقع اهداف و آرمان‌های نهضت امامش را تشریح می‌نمود. اینگونه بود که مجددا محل تبعید آیت‌الله مدنی تغییر کرد و از تاریخ 3 مرداد 57،‏ شهرستان مهاباد چهارمین تبعیدگاه این انقلابی شد.
زمان تبعید آیت‌الله مدنی در تاریخ 6 مهرماه 1357 به پایان می‌رسید ولی ایشان را تا 14 مهرماه در مهاباد نگه داشتند و سپس پرویز ثابتی (رئیس ‌اداره سوم ساواک) دستور داد که به تهران منتقل شود ولی پیش از آن، شهید مدنی مهاباد را ترک کرده و به قم رفته بود.
این گونه بود که آیت اللّه مدنی، این فقیه مجاهد و نستوه، کوله‏بار جهاد و مبارزه‏ را از دوران جوانی بر دوش گرفت‏ و از نجف و کربلا تا آذرشهر و همدان و خرم‏آباد و نورآباد و گنبد و کنگان و مهاباد، هر کجا رفت، با شهامت و شجاعت و اخلاص بی‏نظیر علیه شاه و استعمار ‏افشاگری کرد و از نهضت رهبر و قائدش حضرت امام خمینی سخن گفت، در هر کجا قدم گذاشت، بذر انقلاب پاشید و پیام رهبر انقلاب را به گوش مردم رساند و آنان‏ را به نهضت و انقلاب فراخواند.
آیت‌الله مدنی در دو سال و نیمی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در قید حیات بود، تمام و کمال در خدمت نظام نوپای برآمده از انقلاب و امام محبوبش قرار داشت. او به عنوان نماینده امام در آذربایجان و در سنگر امامت جمعه تبریز با  توطئه‌های بسیاری از سوی ضد انقلاب درگیر شد و مهم‌ترین فتنه‌ها از جمله فتنه حزب به اصطلاح خلق مسلمان را برای تجزیه آذربایجان با شکست مواجه ساخت. لباس رزم پوشید و به جبهه‌ها رفت و با همان زهد و تقوا و حسن خلق مثال زدنی‌اش، حتی دشمنان خود (همان ماموران و نظامیان شاهنشاهی) را هم جذب می‌کرد و با همان آرامش و روحیه به غایت مردمی‌اش، تبریز و آذربایجان را به یکی از دژهای تسخیرناپذیر انقلاب و نظام اسلامی بدل ساخت و همین خار چشم دشمنان اسلام و انقلاب شد که طرح شهادتش را ریختند.
آیت‌الله مدنی که امامش، او را عالم عادل عالیقدر و معلم اخلاق و معنویات» نامید، در20 شهریور1360، توسط شقی‌ترین افراد روزگار یعنی تروریست‌های منافق در همان سنگر همیشگی‌اش یعنی نماز جمعه و جماعت و در حلقه پرشور مردمی که دوست داشت و دوستش داشتند، به شهادت رسید.
____________________
1- سند ساواک شماره 9664/ه – کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک 4- شهید آیت الله سید اسدالله مدنی – صفحات 604 و 605 - مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات- چاپ اول - 20 شهریور 1377
2- سند ساواک 1612/ه - کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک 4- شهید آیت الله سید اسدالله مدنی – صفحه 599 - مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات- چاپ اول - 20 شهریور 1377
3- سند ساواک شماره 9623/ه -17 دی ماه 1357- کتاب کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک 4- شهید آیت الله سید اسدالله مدنی – صفحه 4-  مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات- چاپ اول – 20 شهریور 1377
4- سند ساواک شماره 2655/316- 31 مرداد 1349- کتاب کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک 4- شهید آیت الله سید اسدالله مدنی – صفحه 602-  مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات- چاپ اول – 20 شهریور 1377

Image result for ‫گل لاله‬‎
 


خاطره‌ای از شهید عبدالرسول زرین: 

و قصه شیرین تک تیراندازی هایش

می گویند در میدان رزم،‌ نبرد سنگین بود و دو طرف دعوا هر دو خسته و برای دقایقی سکوت حاکم که ناگهان.

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ماجرا از این قرار است که در میان معرکه،‌ نبرد آنچنان سنگین بود که دشمن و خودی خسته شده و برای لحظاتی سکوتی سخت حاکم شد، نه حرکت جنبده ای و نه صدایی، هیچ به گوش نمی رسید تا اینکه تک تیرانداز قصه ما[1] با لهجه ای عربی ندا می دهد که جاسم کیست؟

سرباز عراقی که نامش جاسم بود با بی اطلاعی از اینکه قرار است چه بلایی بر سرش بیاید، سر را بلند می کند و بعد با شلیک تک تیرانداز راهی دیار فنا می شود. دقیقه ای بعد می گوید: رحمان کیست و دوباره همان قصه تکرار.

بعثی ها که از این قصه مات و خسته و گیج شده بودند و می خواستند همان کلک را اجرا کنند، یکی شان را بلند کرده و او می گوید: رسول کیست؟ اما صدایی نمی شنوند تا زمانی می گذرد و رزمنده ای می گوید چه کسی با رسول کار داشت و سرباز دیگر بعثی سر را بلند کرده تا پاسخ دهد که او هم به دیار اسفل السافلین راهی می شود.

در سال های جنگ،‌ این قصه نقل مجلس بچه هایی بود که برای آموزش نظامی می رفتند و سینه به سینه گشت تا امروز به ما رسید.

 


  1. شهید عبدالرسول زرین که برترین تک تیرانداز هشت سال دفاع مقدس بود. او که از بچه های لشکر 14 امام حسین (ع) (این لشکر از رزمندگان استان اصفهان تشکیل شده بود) اصفهان و متولد استان کهکیلویه و بویر احمد بود پس از مجاهدت های بسیار در عملیات خیبر به جمع شهدا پیوست. بسیار جای تأسف است که شاید بسیاری از مردم جامعه ما حتی نام این شهید گرانقدر به گوششان هم نخورده باشد در حالی که اگر در کشورهای دیگر چنین اعجوبه ای پیدا شده بود، با ساخت فیلم و . به معرفی آن به جهانیان می پرداختند.

 

 

خاطره‌ای از شهید عبدالرسول زرین:

گردان تک نفره

گردان تک نفره لقب کدام شهید دفاع مقدس است؟ - مشرق نیوز


 کاربری با انتشار این تصویر نوشت: برترین تک‌تیرانداز جهان! جا داره تو هفته دفاع مقدس از شهید عبدالرسول زرین یاد کنیم که معروف به صیاد  سپاه خمینی بود و از طرف حسین خرازی به گردان یکنفره لقب گرفت. شهید زرین در طول جنگ 720 تیراندازی موفق داشته است.»

 

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم عبدالرشید رشوند:
 
  ۳ شرط شهید برای ازدواج
 

امروز سالگرد ولادت شهید مدافع حرم عبدالرشید رشوند است. سردار شهید عبدالرشید رشوند» در تاریخ یک مهر سال 1346 در روستای آوا از توابع الموت چشم به جهان گشود. وی در تاریخ 6 آذر 1394 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همسر شهید مدافع حرم عبدالرشید رشوند در خاطره جالبی درباره شروط این شهید برای ازدواج گفت: شهید اولین شرطش این بود که من اجازه بدهم تا ایشان طبق عهدی که سال‌ها پیش با دوستانش بسته است کلیه‌اش را ببخشد. دومین شرطش هم سفر به لبنان برای مجاهدت بود. وقتی به این شرطش رسید با تعجب گفتم مگر هنوز جنگ داریم؟ گفت بله هست فلسطین همچنان در جنگ به سر می‌برد. در جنگ خودمان به خاطر شرایط سنی که امکان حضور چندانی برایم فراهم نشد. سومین در‌خواست ایشان هم دعا برای شهادت بود.»
یکی از دوستان شهید نیز می‌گفت: غروب که از کار برمی‌گشتیم خسته بود یک ساعت استراحت می‌کرد و نماز می‌خواند. بعد پا می‌شدیم غذا و وسیله‌ای بود جمع می‌کرد. نشانی‌های خانواده شهدا و خانواده کسانی که پدرشان را از دست داده بودند و بی‌سرپرست بودند را پیدا کرده بود و می‌برد به آنها می‌داد و بچه‌های شهدا را نوازش می‌کرد؛ خیلی با ابو‌رشید انس گرفته بودند. وقتی که توی راه برگشت به سمت مقر بودیم ابو‌رشید گریه می‌کرد. آنجا فهمیدم که دیگر ابو‌رشید آسمانی هستش.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم سعید کمالی:
 
ماجرای فیش حقوقیِ شهید
 
عکس/ پیکر شهید مدافع حرم در آغوش دردانه‌اش - جهان نیوزدیدار با خانواده محترم شهید مدافع حرم سعید کمالی
پیکر شهید مدافع حرم در آغوش دردانه‌اش

شهید مدافع حرم سعید کمالی متولد 19شهریور سال ۶۹ از پاسداران سپاه کربلای مازندران اهل روستای کفرات نکا و ساکن ساری بود. وی داوطلبانه عازم سوریه شد و در ۱۷اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در منطقه خان‌طومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سعید کمالی ازجمله مدافعان حرم اهل قلم بود که سال 96 و در آئین اختتامیه دوازدهمین جشنواره انتخاب سال پاسداران اهل قلم، تجلیل شد.الموتی استاد راهنمای شهید کمالی در این مراسم گفته بود: شهید کمالی با وجود اینکه بسیاری تصور می‌کنند مدافعان حرم به دلیل مسائل مالی به سوریه می‌روند، اما هنگامی که فیش حقوقی این شهید منتشر شد، دیدیم که مبلغی از فیش او بابت کمک به جبهه مقاومت کسر می‌شود.» شهید مدافع حرم سعید کمالی خطاب به همرزمانش گفته بود: در دنیا دو دسته بیشتر نداریم؛ حق و باطل. در یک روز و در هر لحظه،‌ دو انتخاب بیشتر نداریم. یا در جبهه حق باشیم و یا در جبهه باطل. اینکه چطور باید حق و باطل را در دوستان و دشمنان جهانی‌مان بشناسیم، خیلی واضح و عینی است. قرآن همه چیز را به ما معرفی کرده است. در قرآن این طور گفته شده است که یهود و نصارا از شما راضی نمی‌شوند مگر اینکه هر چه آنها گفتند شما بپذیرید؛ یعنی دین اسلام را ترک کنید. در بحث مذاکرات هسته‌ای هم آیات قرآن به صورت روشن همه چیز را بیان می‌کند. آنها تا فلسفه وجودی شیعه، یعنی ستیز با دشمنان را از ما نگیرند،‌ دست‌بردار نیستند و هر توافقی حاصل شود، در همین راستاست که این روحیه را از ما بگیرند.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم ارتش، مرتضی زرهرن:
 
پا در رکاب رهبریم
 
استقبال از شهید مدافع حرم در شیروان + عکس - خبرگزاری اهل بیت (علیهم‌السلام)  - ابنا - اخبار شیعیان و تشیع
وقتی می شنوم که شهدای مدافع حرم را به پول ربط می دهند،دلم خون می شود | حریم  حرم
 

شهید مدافع حرم سرهنگ دوم مرتضی زرهرن نخستین شهید تکاور ارتش و چهارمین شهید مدافع حرم در استان خراسان‌ شمالی محسوب می‌شود. وی در 24 تیر 58 در روستای حسن‌آباد شهرستان شیروان خراسان شمالی در یک خانواده متدین به دنیا آمد. شهید زرهرن در سال 78 از طریق پذیرش در دانشکده افسری امام علی(ع) به خدمت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و پس از چهار سال تحصیل در رشته مهندسی و دانش استحکامات و گذراندن دوره تکاوری به عنوان یک نیروی زبده ارتشی در تیپ 258 تکاور ذوالفقار شاهرود با سمت فرماندهی پست مهندسی مشغول به خدمت شد. این شهید بزرگوار در 28 اسفند سال 94، برای دفاع از حرمین شریفین راه دفاع از اسلام در سوریه را در پیش گرفت، جگر‌گوشه‌هایش علی و فاطمه چشم به راهش بودند؛ اما تکلیفی که بر دوشش احساس می‌کرد بالاتر از عشق او به خانواده و عزیزانش بود و سرانجام در روز 21 فروردین سال 95 به شهادت رسید.  شهید زرهرن قبل از اعزام خود به سوریه در پاسخ به اینکه چه پیامی برای رهبر معظم انقلاب دارید، بیان کرده بود:

اینجانب به عنوان سرباز کوچک پا در رکاب رهبری ولی فقیه هستم و نه در ایران بلکه در اقصی نقاط جهان آمادگی رزم، مقاومت و جانفشانی برای اسلام را دارم.» همسر شهید زرهرن می‌گوید: پس از ماه‌ها شهادت همسرم، تصمیم گرفتم ساکش را در محل شهادت شهید باز کنم و پس از باز کردن آن تنها کیف سجاده» نماز بود؛ قصد کرده بودم به جای همسرم با آن نماز بخوانم اما، سجاده هم‌رنگ خون شهید شده بود.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم حسین تابَسته :
 
ماجرای بیقراری‌های دختر شهید 
 
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

حسین» در چند قدمی حرم حضرت زینب (س) شهید شد/ در برابر هجمه ها علیه مدافعان  حرم سکوت می کنم

گرامیداشت یاد شهید مدافع حرم تابسته در شاهرود


در ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم حسین تابسته قرار داریم. شهید تابَسته، نخستین شهید مدافع حرم شهرستان شاهرود است.  وی در دوران دفاع مقدس نیز در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل نیز حضور داشت و از قافله شهدا جا ماند. با این حال، قسمتش این بود که در نبرد با یزیدیان زمان که همان تکفیری‌ها هستند به آرزوی خودش دست پیدا کند. حسین تابستَه پس از اعزام به سوریه، بیست و یکم شهریورماه سال 1393 در ریف دمشق به یاران شهیدش پیوست. از شهید مدافع حرم حسین تابسته دو فرزند دختر به یادگار مانده است. دختر بزرگ او‌، خیلی احساس بی‌قراری و دلخوری از پدرش داشت که چرا با این اوضاع رفت و او و مادر و خواهرش را تنها گذاشت! شکوه و بی‌قراری این دختر زبانزد دوستان شده بود تا اینکه خوابی را دید. وی در خواب پدر را دید که لباسی آراسته و معطر به تن دارد و می‌گوید دخترم چرا اینقدر بی‌قراری می‌کنی؟» و دلیل رفتن خود را دفاع از حرم حضرت زینب(س) بیان می‌کند و اینکه اجباری در این کار نبوده و سپس به بیان کیفیت شهادت خود و حضور ابا عبدالله(ع) و حضرت زینب سلام الله علیها می‌پردازد، و اینکه زمان اصابت پهلو درد کمی را حس کرده و تنها سوزشی در پهلو احساس می‌کند و سپس نوری جلوی چشم‌هایش ایجاد می‌شود و بعد، باغ سبز و خرمی جلوی چشمانش پدیدار می‌گردد. شهید آنجاست که می‌گوید هر چه دیدم جز خوبی و سرسبزی نبود، لذا پرواز کردم و از بالا خودم را می‌دیدم که همرزمانم برای زنده ماندنم تلاش می‌کردند!


خرید گل لاله هلندی , نحوه مراقبت و نگهداری گل لاله | VIP Shop



خاطره‌ای از شهید سرلشگر عباس بابایی :

عباس جان خدا بزرگ است!

  ۱۳۹۹/۰۶/۲۲

پایگاه تخصصی راویان|روایتگر - شهید عباس بابایی از بیان خواهرسه خصلتی که از عباس به گفته همسرش شهید بابایی ساخت- اخبار رسانه ها تسنیم -  Tasnim
 

خواهر گرامی شهید سرلشگر عباس بابایی نقل می‌كنند: در سال 1353 همراه همسرم كه از كاركنان نیروی هوایی ارتش بودند؛ در منازل سازمانی پایگاه دزفول زندگی می‌كردیم. حدود دو سال می‌شد كه عباس از آمریكا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تكمیلی خلبانی هواپیمای اف5 به پایگاه دزفول منتقل شده بود. در آن زمان او هنوز ازدواج نكرده و بیشتر وقت‌ها در كنار ما بود. به یاد دارم روزی از روزهای ماه مبارك رمضان بود و طبق معمول عباس صبح قبل از رفتن به محل كار به خانه ما آمد. چهره‌اش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به‌نظر می‌رسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم، با افسردگی گفت: نمی‌دانم چه كار كنم؟ به من دستور داده‌اند كه امروز را روزه نگیرم. با شگفتی پرسیدم: برای چه؟ عباس ادامه داد: یكی از ژنرال‌های آمریكایی به پایگاه آمده و قرار گذاشته است تا امروز ناهار را در باشگاه افسران و با خلبانان بخورد؛ به همین خاطر فرمانده پایگاه به خلبانان دستور داده تا امروز را روزه نگیرند. او را دلداری دادم و گفتم: عباس جان! خدا بزرگ است. شاید تا ظهر تصمیم‌شان عوض شد. او درحالی كه افسرده و غمگین خانه را‌ ترك می‌كرد، رو به من كرد و گفت: خدا كند همان‌طور كه تو می‌گویی بشود. ساعت سه بعدازظهر بود كه عباس به منزل ما آمد. او خیلی خوشحال به‌نظر می رسید. با دیدن من گفت: آبجی! هنوز روزه هستم. من شگفت‌زده از او خواستم تا قضیه را برایم تعریف كند. عباس كمی به فكر فرورفت و در حالی كه از پنجره به دور دست می نگریست، آهی كشید و گفت: آبجی! ژنرالی كه قرار بود ناهار را با خلبانان بخورد، قبل از ظهر به هنگام پرواز با كایت در سد دزفول سقوط كرد و كشته شد.
به نقل از كتاب پرواز تا بی‌نهایت

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای ازسردار شهید حمید معینیان :
 
بورسیه تحصیل در آمریکا که فدای ایران اسلامی شد  
 
۱۳۹۹/۰۶/۲۲



سعید رضایی
پدر تازه سر از سجده‌های نماز شب و راز نیاز با معبود خود برداشته بود كه خبر نزدیك شدن به تولد فرزندش را به او دادند.سر بر سجده برد برای همسر و فرزند در راهش از باب سلامتی دعا نمود و چون هر دو این مرحله را به سلامت پشت‌سر گذاشته تصمیم گرفت نام او را حمید بگذارد و لذا حمید در 29 دی 1335 در شبی سرد ولی محیطی مصفا و گرم در خانواده ای دوستدار اهل‌بیت(علیهم السلام) دیده به جهان گشود.   
دوره ابتدایی را در دبستان خیام واقع در خیابان كافی اهواز و دوره متوسطه را در دبیرستان سعدی به پایان رسانید و در مرحله بعدی فعالیت‌های تحصیلی، حمید موفق به اخذ ویزای تحصیلی و پذیرش در دانشگاه میشیگان از طرف دولت امریكا شد.
مبارزات قبل از انقلاب
پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان سعدی  به سربازی اعزام شد. نیمه‌های دوره سربازی مصادف با آغاز نهضت امام خمینی(ره) بود ایشان با توجه به‌تربیت اسلامی كه در  خانواده روی او صورت گرفته بود با مطالعات منظمی كه در زمینه كتاب‌های مذهبی و موضوعات اسلامی داشت و نیز به‌خاطر روحیه انقلابی‌اش به دفعات مورد بازجویی و بازداشت و آزار واحدهای ساواك رژیم شاهنشاهی قرار گرفت، به گونه ای كه چون توسط ضداطلاعات ارتش شناسایی شده بود با مشقت فراوان دوران سربازی را به اتمام رساند. اما با وجود تهدید‌ها و آزار و اذیت‌های رژیم علیه او همچنان عقاید انقلابی و اسلامی و عشق به امام خمینی را همیشه در دل زنده نگهداشته بود. پس از آن حمید موفق به اخذ ویزای تحصیلی و پذیرش در دانشگاه میشیگان واقع در ایالت میشیگان از طرف دولت آمریكا شد و این نقطه عطفی در تاریخ زندگی حمید بود. یك روز مانده به پرواز در حالی‌كه حمید با ویزا و بلیط هواپیما در دست آماده سفر جهت تحصیل در یكی از معتبرترین دانشگاه‌های جهان  بود امام در پیامی از جوانان خواست تا با حضور خود در عرصه مبارزه علیه رژیم پایه‌های انقلاب را تقویت كنند لذا در كمال تعجب اطرافیان و حتی دوستان و آشنایان نزدیك، او از رفتن به آمریكا و تحصیل منصرف بلیط را باطل و تصمیم به حضور و خدمت در انقلاب نمود و مبارزه را بصورت جدی‌تر ادامه داد. ابتدا به تكثیر و توزیع پیام‌های رهبر انقلاب حضرت امام خمینی پرداخت و سپس مبارزه مسلحانه علیه رژیم را آغاز نمود و با حمله شبانه به مراكز شهربانی بهمراه هم رزمانش خسارت فراوانی بر آنها وارد نمودند.
فعالیت پس از انقلاب قبل از جنگ
پس از پیروزی انقلاب بلافاصله به‌عنوان نماینده كمیته انقلاب اسلامی در شهربانی استان خوزستان منصوب شد و تمام همت خود را جهت انجام  مسئولیت محوله به‌كار گرفت و این مقطع را به نحو احسن انجام داد. وی پس از تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت آن درآمد و طی دوره‌های متعددی كه گذرانده بود در خنثی‌سازی تهدیدات علیه نظام از جمله آن می‌توان به كودتاچیان در استان (ایادی كودتای نوژه)‌ اشاره نمود که نقش موثری را  ایفا کرد و با دوست و همرزمش شهید محمدرضا پوركیان تشكل سربازان گمنام را در دانشگاه اهواز (دانشگاه شهید چمران كنونی) راه اندازی نمود.
تشكیل خانواده
در سال 1358 با یكی از خواهران مومنه سپاه اهواز كه البته از همسایگان قدیمی نیز بودند ازدواج نمود كه حاصل اجرای سنت نبوی دو فرزند پسر شد كه در حال حاضر ایشان در مقاطع تحصیلی دكترا و كارشناسی ارشد در رشته‌های مدیریت و مهندسی مكانیك مشغول به تحصیل و خدمت به ایران عزیز هستند.
آغاز جنگ تحمیلی
با آغاز جنگ تحمیلی و احساس تكلیف دفاع از اسلام و انقلاب و كشور چندین روز قبل از آغاز رسمی جنگ (25 شهریور 1359 ) به دفاعات متعدد به درخواست مسئولین و فرماندهان وقت در منطقه شلمچه و همچنین پاسگاه‌های منطقه حاضر و آخرین تحركات دشمن را بررسی و گزارش نمود و به همراه سرداران شهیدی چون محمدرضا پوركیان، گندمكار، علم‌الهدی، داغری و. عملیات چریكی علیه دشمن بعثی را آغاز نمود.
حمید  با كسب تجارب ارزنده و با لیاقت، كاردانی و شجاعتی كه داشت توانست برای اولین بار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و به همراه شهید حسن باقری پایه‌گذار اطلاعات و عملیات باشد و این كار باعث شد تا فرماندهان وقت حساب ویژه‌ای روی ایشان باز نموده و مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد و مسئولیت خطیر جانشینی واحد اطلاعات جنوب كشور و مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه مركزی كربلا را در عملیات‌های طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان را برعهده او نهادند.
سردار رشید اسلام سرتیپ پاسدار شهید حمید معینیان با این مسئولیت‌های خطیر خود را وقف آرمان‌ها و عقیده پاكش نموده بود و این روحیه شجاعت‌منش از دیدگاه فرماندهان وقت پنهان نماند و باعث گردید تا پس از عملیات رمضان و به منظور ساماندهی مراكز پشتیبانی به‌عنوان مسئول طرح و عملیات سپاه هشتم قدس منطقه 8 و عضو شورای عالی فرماندهی و مسئول اطاق جنگ منصوب گردید.
ایشان از شاخص‌ترین فرماندهان در طراحی عملیات بیت المقدس كه منجر به آزاد سازی خرمشهر گردید بود و افتخار دریافت مدال لیاقت و فتح از دستان رهبری را داشته‌اند.
در ادامه خدمت با توجه به تجارب ارزنده در راستای پرورش نفرات زبده و كارآمد به لحاظ ضرورت آموزش به‌عنوان جانشین معاونت آموزشی پادگان شهید حبیب‌الهی منصوب گردید تا این بار نیز خوش خدمتی خود را به اسلام، امام و كشور عزیزمان به اثبات برساند.
لبیك بر معبود
همزمان با آخرین مسئولیت محوله  با درخواست فرماندهی وقت قرارگاه كربلا جهت كمك و همفكری در منطقه كربلای 4 با تعدادی نیروی زبده آن پادگان در منطقه فوق حاضر و پس از سه روز نبرد و حضور خالصانه و شجاعانه و در كمال بی‌ریایی در ساعت یک ظهر روز پنجم دی‌ماه سال 1365 در یك روز سرد همزمان با ندای اذان ظهر در منطقه در محیطی گرم از شوق وصال یار در زیر باران بمبهای خوشه ای هواپیماهای بعثی خورشید وجودش غروب نمود و به كاروان پاك شهدا پیوست.

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم مجید صانعی موفق :
 
شهادتش به او الهام شد
 
    ۱۳۹۹/۰۷/۰۷
شهید مدافع حرم مجید صانعی موفق درسال ۱۳۵۸ در همدان متولد شد. از جمله افراد مخلصی بود که تمام زندگی خود را وقف اسلام و انقلاب و ‌تربیت سرباز برای ولایت و حضرت صاحب زمان(عج) کرده بود. وی رئیس کمیته بازرسی هیئت ورزش‌های رزمی ‌استان همدان؛ بنیانگذار و نماینده رسمی ‌سبک نینجوتسو در استان همدان بودند. درنهایت، ۲۷مهر سال ۹۴ در دفاع از حرم آل‌الله در سوریه به درجه عظیم شهادت نائل گردید. همسر شهید مدافع حرم صانعی موفق در مصاحبه‌ای گفته بود: یک هفته مانده بود به رفتنش گفت من شهید می‌شوم! تعدادی عکس نشانم داد و گفت این عکس‌ها را روی تابوتم بچسبانید. حرفش را جدی نگرفتم و سربه سرش گذاشتم اما جدی گفت: خواب دیدم شهید می‌شوم؛ در معرکه‌ای بودم که شهید همت و باکری بالای سرم آمدند؛ یکی داشت با عجله به سمتم می‌آمد که شهید همت به او گفت نزدیک نشو او از ماست و من شهید شدم»  من هم گفتم، مجید حسودیم شد چه خواب خوبی دیدی اصلا حالا که این‌طور شد دیگر نمی‌گذارم بروی.» وی همچنین گفته بود: مجید ولایی بود و چون حرف ولایت را قبول داشت و همیشه رهبر انقلاب را حضرت آقا خطاب می‌کرد برای دفاع از حرم عازم شد.خودش هم خیلی علاقه داشت، همیشه می‌گفت کاش من زمان جنگ بچه نبودم. کاش من هم جبهه می‌رفتم. مجید ما را خیلی دوست داشت اما به گفته یکی از همرزمانش شب حمله تلفن را گذاشته بودند وسط تا هرکس با خانواده‌اش تماس بگیرد ولی مجید زنگ نمی‌زد می‌گفت اگر صدای همسر و فرزندم را بشنوم دیگر نمی‌توانم بمانم.»
Image result for ‫گل لاله‬‎

یادی از شهید مدافع حرم ستار اورنگ
 
 تک‌تیرانداز حلب
 
۱۳۹۹/۰۷/۰۴
 

خداحافظ فرمانده/ آخرین عکس از سردار شهید ستار اورنگتسلیت معاون سپاه به مناسبت شهادت شهید اورنگ




شهید ستار اورنگ دوره تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در بخش دروهان (طی سال‌های 1348 تا سال 1357) و دوران متوسطه را بعد از انقلاب در مجتمع آموزشی شهید بهشتی یاسوج گذراند. شهید اورنگ، همگام با مردم انقلابی یاسوج در راهپیمایی‌ها علیه حکومت شاهنشاهی و سلطنت پهلوی شرکت نمود و بعد از انقلاب در سال ۱۳۶۰ به عنوان بسیجی به گردان فاطمه‌زهرا(س) آبادان پیوست و در گردان و تیپ احمدابن موسی(ع) در منطقه سرپل‌ذهاب و قصرشیرین و پادگان ابوذر مشغول به خدمت شد. این شهید والامقام از اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد و اواخر سال ۱۳۶۳ و اوایل سال ۱۳۶۴ با گذراندن دوره‌های تخصصی سلاح به عنوان مربی در این حوزه به پادگان آموزشی کهوا در بویراحمد معرفی و در این پادگان به آموزش بسیجیان و نیرو‌هایی که به جبهه اعزام می‌شدند پرداخت. این شهید بزرگوار در زمان جنگ، جانشین فرماندهی معاونت آموزش تیپ مستقل ۴۸ فتح و آخرین مسئولیتش فرماندهی تیپ سوم دانشگاه امام حسین(ع) بود و به پاس یک عمر مجاهدت و همچنین به عنوان فرمانده نمونه از دست مقام عظمای ولایت لوح تقدیر گرفت. شهید اورنگ پس از دریافت نشان لیاقت از دست مقام معظم رهبری و در حالی که بازنشسته شده بود، اما دوباره لباس رزم پوشید و این بار به عنوان سرباز مدافع حرم عازم حلب سوریه شد و بعد از چند صباحی درگیری با داعش سرانجام در یک عملیات غافلگیرانه در ۹ بهمن ۹۴ در حومه شهر حلب به فیض شهادت نائل آمد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم روح‌الله صحرایی :
 
ماجرای جالب پیوستن شهید به سپاه
 
  ۱۳۹۹/۰۷/۲۹

شهید روح الله صحرایی در 24 دى 1362 در روستای پلک سفلی شهرستان آمل متولد شد. با اینکه بخاطر جانبازی پدر از رفتن به سربازی معاف بود ولی با علاقه و اعتقاد به سربازی رفت و در ارتش خدمت کرد و در سال ۸۶ وارد سپاه شد.  همسر شهید صحرایی درباره پیوستن وی به سپاه در مصاحبه‌ای گفت: وقتی می‌خواست وارد سپاه شود ۹ ماه طول کشید. و وزنشان نسبت به وزن ایده‌آل سپاه کم بود و ایشان چند وقتی شروع به خوردن زیاد غذا کردند، ولی باز وزنش آنقدر بالا نرفت و در روزی که باید برای تست وزن می‌رفت، چاره‌ای اندیشید؟! پوتین‌های سنگین دوران سربازی ارتش را پوشید و چند میله آهنی بیست سانتی را زیر جوراب به پاها بست و لباس زیاد پوشید و توی جیب‌هایش سکه‌های ۲۵ و ۵۰ تومانی را جاسازی کرد، تا وزنش را به وزن ایده‌آل سپاه برساند و بالاخره با زحمت زیاد در سپاه قبول شد.» روح‌الله صحرایی بی‌تاب جهاد و شهادت و عاشق ولایت بود، آنچنانکه همسرش نقل می‌کند: شهید صحرایی می‌گفت: هر وقت آقا‌ اشاره‌ای بکنند برای جهاد حتی منتظر اجازه شما نمی‌شینم و می‌روم. اگر همه مردم یک طرف رفتند و آقا یک طرف، به سمتی برو که حضرت آقا رفته است. یکبار وسط سخنرانی آقا که از تلویزیون پخش می‌شد، حضرت آقا سرفه‌ای کردند و آقا روح‌الله به زبان محلی خودمان گفتند: جان ته کلشه دا. یعنی: جان، فدای سرفه‌ات شوم.» به همین دلیل هم داوطلبانه عازم دفاع از حرم شد و با داعشی‌ها به جهاد پرداخت و سرانجام 16 آذر 94 به آرزوی خودش رسید و آسمانی شد.

Image result for ‫گل لاله‬‎




خاطره‌ای از شهید مدافع حرم ‌هادی شجاع :
 
شهادت 23 روز بعد از ازدواج 
 
  ۱۳۹۹/۰۷/۲۷
امروز پنجمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم‌ هادی شجاع است؛ این شهید در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۶۸ در تهران متولد شد. وی اهل محله چهاردانگه در استان تهران بود و از همان دوران کودکی فعالیت خود را در بسیج آغاز کرد.

در کتابی که با عنوان وهب زمانه» درباره این شهید منتشر شده، به نقل از مادر شهید، آمده است: ۹ ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیله‌هایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمی‌رم کوچه. گفتم چی شده ‌هادی جانم؟ گفت: تیله‌بازی و الک، دولک دیگه بهم حال نمی‌ده. می‌خوام از این به بعد بچه مثبت بشم. می‌خوام برم بسیج و بسیجی بشم.» در سال ۱۳۸۹ وارد دانشگاه دامغان شد و در رشته معماری به تحصیل پرداخت. سال 91 به زیارت خانه خدا در مکه مشرف شد.
شهید شجاع از همان دوران نوجوانی در آرزوی شهادت بود. یک شب در خواب دید که خداوند برگه شهادت را به دستش داد. با آغاز درگیری‌های گروه‌های ‌تروریستی در عراق و سوریه، او نیز داوطلب شد تا لباس دفاع از حرم را به تن کند. پس از پیگیری‌های فراوان، بالاخره عازم سوریه شد. آن هم درست 23 روز پس از دامادی‌اش!  هادی شجاع یک نیروی زبده تکاوری بود. تک‌تیراندازی ماهر که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلوله‌هایش خطا نمی‌رفت. اما او که همواره از خودش به‌عنوان شهید یاد می‌کرد، عاقبت ۲۸ مهر ۱۳۹۴ مصادف با هشتم محرم در سن ۲۶ سالگی به شهادت می‌رسد تا تاریخ خونبار عاشورا، وهبی دیگر در خود ببیند.

Image result for ‫گل لاله‬‎




خاطره‌ای از شهید مدافع حرم علی عابدینی : 
 
شاگرد اول دانشگاه که استاد شهادت شد
 
   ۱۳۹۹/۰۷/۲۶

گزارش تصویرى | مراسم جشن تولد شهید مدافع حرم على عابدینى» در فریدونكناردلگویه همسر و فرزند شهید علی عابدینی پس از حدود ۵ سال دوری - مشرق نیوز
 

شهید مدافع حرم علی عابدینی، یکی از شهدای تازه تفحص‌شده منطقه خان طومان سوریه است که همراه هفت تن دیگر از یارانش به وطن بازگشتند. وی در سحرگاه 25 مرداد 67 هجری شمسی در خانواده‌ای مذهبی و متدین در روستای فرم از توابع بخش مرکزی شهرستان فریدونکنار استان مازندران دیده به جهان گشود. شهید عابدینی شاگرد اول دانشگاه خود در مقطع لیسانس بود. سال 1385 طی فراخوان استخدام سپاه پاسداران عضو این نیرو شد. پوشیدن لباس پاسداری را خیلی دوست داشت و همیشه خودش را سرباز امام زمان(عج) می‌دانست. او از نیرو‌های تکاور یگان صابرین لشکر 25 کربلا بود. در رسته اطلاعات و عملیات تخصص‌های ویژه‌ای داشت. این شهید بزرگوار در زمینه تاکتیک و تکنیک نظامی بسیار سرآمد و صاحب سبک بود.  او به همراه 12 تن از همرزمان مازندرانی‌اش در 17 اردیبهشت ماه 1395 در کربلای خان طومان به شهادت رسید.  امیرمحمد عابدینی فرزند شهید علی عابدینی نیز در مراسم وداع با پیکر این شهید دلگویه‌ای را تقدیم پدر کرد که در بخشی از آن آمده است: بابا، تو خندان و با پا رفتی اما حالا با تابوت پیش ما آمدی، خوش ‌آمدی.مامان عزیزم، من دیگر بابا دارم و تنها نیستم، راستی بابا؛ هر وقت دلم می‌گرفت مامان مرا آرام می‌کرد حالا که تو آمدی مرا خیلی آرام کردی. بابای من، تو مانند عطر شیشه‌ای خوشبو بودی که شکست و بوی خوش تو همه جای شهر را پر کرد، حالا هم به من می‌گویند فرزند شهید علی عابدینی» و به ما احترام می‌گزارند. راستی باباجون؛ سلام ما را به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) برسان و برایمان دعا کن.»

Image result for ‫گل لاله‬‎





خاطرات سرو قامتان ، سفر به دیار شهدای نصف‌جهان

   ۱۳۹۹/۰۷/۲۶

اینجا گلستان شهدای اصفهان؛‌ تمام لحظه‌ها عطر شهدا را گرفته است- اخبار  استانها تسنیم - Tasnim


نماز را که خواندیم رهسپار نجف‌آباد شدیم.
نجف آباد؛ شهر شهید بی‌سر حرم
در نجف‌آباد به زیارت امام‌زادگان شهر و شهدا و مزار پاک شهدای مدافع حرم رفتیم تا ارادت خود را به ساحت مقدس این عزیزان اعلام کنیم. مزار مطهر شهیدی را زیارت کردیم که در نحوه شهادت هم به مولایش حسین علیه‌السلام اقتدا کرد و با شهادتش غوغایی به پا. شهیدی که مظلومانه و با دستانی بسته، اما با صلابت و یقین به راهش، به شهادت رسید. شهید محسن حججی. همان جوان بسیجی که با نگاه آخرش دل هزاران جوان را به بند کشید تا از بند دنیا رها شوند. این را خودم در مراسم بی‌مثال تشییع پیکر بی‌سرش، در تهران دیدم. دیدم که چگونه جوانان را، با هر ظاهری، از راه‌های دور و نزدیک به دنبال خود کشانده. دیدم که چگونه دل‌هایشان را زیر و رو کرده و چشمانشان را ‌اشکباران. آری خلوص شهید حججی بود که دل‌های خفته را بیدار کرد، او سند مظلومیت شهدای مدافع حرم، و وحشی‌گری دنیای کفر و استکبار شد
ای کاش سه دختر داشتم و.
پس از گار شهدا راهی منزل شهید مدافع حرم، موسی جمشیدیان در محله قله سفید گلدشت نجف‌آباد شدیم. شب شهادت دردانه اباعبدالله‌الحسین بود و نسیم خوش زیارت مولایمان حسین علیه‌السلام، فضای خانه را عطرآگین کرده بود. نوای السلام‌علیک یااباعبدالله را زمانی که رسیدیم زمزمه می‌کردند. ما هم دست ادب بر سینه گذاشتیم و قبل از سلام به صاحب‌خانه به صاحب مجلس ادای احترام کردیم. و چه زیبا جوابمان را با دریافت تحفه‌ای متبرک از بارگاه آقا امام حسین(ع) دریافت کردیم.
بعد از زیارت عاشورا از همسر شهید خواستیم از شهید جمشیدیان برایمان بگوید و او همسرش را این‌گونه توصیف کرد: خوش‌خلق و متین و خنده‌رو بود. همّ و غمش زمینه‌سازی برای ظهور بود. ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها داشت و می‌گفت: دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت. او را بغل می‌کرد، بو می‌کرد و می‌گفت: تو فاطمه من هستی.»
من مهر و پلاک سپاه هستم
از آنجا به شهرک قدر نجف‌آباد، منزل شهید علیرضا نوری رفتیم. شهیدی خوش‌اخلاق و خوش‌رو که همیشه لبخند به لب داشت، طوری که بعد از شهادتش همه از این خصلت او می‌گفتند. بخشنده بود و بیزار از غیبت و دروغ.
همسرش می‌گوید: روز خواستگاری پلاک سپاه بر گردن داشت و رو به من کرد و گفت: من مهر و پلاک سپاه هستم‌ و قبل از اینکه با شما عقد کنم با سپاه عقد کردم. سپاه یعنی جبهه، یعنی جهاد و ان‌شاءالله این زندگی ختم به شهادت شود. علیرضا طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم شهید می‌شود.»
در منزل نخستین شهید مدافع حرم اصفهان
 حسن ختام دومین روز سفرمان، نشستن بر سر سفره کرامت نخستین شهید مدافع حرم اصفهان، شهید روح‌الله کافی‌زاده در محله قله‌سفید نجف‌آباد بود. تا ساعت دو نیمه‌شب مهمان خانواده شهید بودیم و از مهربانی و مهمان نوازی خالصانه‌شان بهره‌مند شدیم.
روز سوم سفر؛ شاید شهید شوم
در روز سوم سفر بر اساس برنامه‌ای که امیر قاسم خاموشی‌ ترتیب داده بود، از خانواده‌های خلبانان شهید و نیز شهدای مدافع حرم ارتش و سپاه دعوت و فرصتی شد که در محل اسکان مجموعه پرواز هوانیروز، با آنها به گفت‌و‌گو بپردازم از جمله شهید مدافع حرم محمد مرادی، شهید مدافع حرم حسین آقادادی، سرتیپ خلبان شهید رسول عابدیان، شهید مدافع حرم موسی کاظمی. سرتیپ خلبان شهید مسعود خاجوی که در ادامه بخش کوتاهی از این گفت‌و‌گوها را می‌خوانیم.
با پدر و مادر شهید مدافع حرم محمد مرادی، نخستین شهید مدافع حرم ارتش در استان اصفهان صحبت کردم. شهیدی که سه روز قبل از شهادت در دفترچه خاطرات خود می‌نویسد من احساس می‌کنم حضرت زینب(س) عنایت خاصی به من دارد شاید شهید شوم. او روز 29 شهریور 59 قدم به این دنیا گذاشت و روز 10 مرداد 95 به آسمان پرواز کرد. از شهید دو فرزند به نام‌های علی‌اکبر و اباالفضل به یادگار مانده است.
با همسر شهید مدافع حرم حسین آقادادی صحبت کردم. شهیدی که برادر بزرگش اکبر در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید، آن زمان حسین تنها 8 سال داشت و با این وجود تصمیم گرفت در مسیر برادر که همان خط ولایت است قدم بگذارد. همسر شهید در رابطه با وی می‌گوید: حسین آقا، به حجاب تأکید بسیار داشت.
 او سپاه را به‌دلیل بار معنوی‌اش انتخاب کرد و در ابتدای ورود در یگان گروه مهندسی 40 صاحب‌امان(عج) شروع به کار کرد. قسمتی که حسین آقا خدمت می‌کرد سختی‌های خودش را داشت و به واسطه شغلش زیاد به مأموریت می‌رفت؛ ولی به‌دلیل اینکه هر دو عاشق سپاه بودیم، همه این سختی‌ها برایمان شیرین بود و این آرامش را خدا به ما هدیه کرد. زندگی و طرز رفتارش برای رسیدن به شهادت بود. تک تک نفس‌هایش در زندگی برای خدا خلاصه می‌شد و برای شهادت زندگی می‌کرد. او از 15 سالگی با تأکید پدر مرحومش، نماز شب می‌خواند و به یاد ندارم نماز شبش ‌ترک شده باشد. تأکید بسیار به نماز جماعت و نماز اول وقت داشت و زیارت عاشورای بعد از نماز صبحش را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کرد.»
تیزپروازی که خلبانی برایش از دوچرخه‌سواری آسان‌تر بود
شهید سرتیپ خلبان رسول عابدیان روز سوم فروردین 1349 در شهر اصفهان متولد شد. از کودکی علاقه فراوانی به پرواز و هلیکوپتر داشت به طوری که هر روز پس از پایان مدرسه به جلوی درب هوانیروز می‌رفت و به نظاره پرواز پرندگان آهنین می‌پرداخت. پس از پایان دوره دبیرستان وارد دانشگاه افسری شد و پس از آن به اصفهان بازگشت و به استخدام هوانیروز این استان درآمد.
یکی از همرزمان این شهید عزیز می‌گفت: تاکنون خلبانی مانند جناب سرهنگ ندیده بودم. خلبانی هلیکوپتر برایش از دوچرخه‌سواری آسان‌تر بود.»
زندگی عاشقانه و بی‌تابی دختران شهید
با همسر شهید مدافع حرم موسی کاظمی ‌که صحبت ‌کردم و از دلتنگی‌هایش گفت، از سختی‌های زندگی بدون همسر مهربانش، از بی‌تابی دخترانش، از غصه‌های دنیا که هنگام شهادت پدر تنها 7 سال داشته و نازنین‌زینب که هیچ‌گاه پدر را ندیده: همسرم سه بار به سوریه اعزام شد و بار سوم یعنی شهریور سال 1393 به شهادت رسید. او اولین شهید شهرستان یزدان‌شهر و سومین شهید لشکر 8 نجف است. اعتقادات آقاموسی عمیق و قلبی بود و من را هم با خودش همراه می‌کرد. عاشق دعای کمیل بود و هنگام خواندن دعا مثل ابر بهار‌گریه می‌کرد و الهی العفو می‌گفت. آقاموسی در قبال کار و زندگی‌اش خیلی وظیفه‌شناس بود. در سوریه که بود روزی سه بار با هم صحبت می‌کردیم و یک‌جوری تماس می‌گرفت که من فکر می‌کردم ایران است.»
شهید خوشنام هوانیروز ارتش
با نوجوان مصمم و آینده‌دار، سبحان خاجوی فرزند شهید سرتیپ خلبان مسعود خاجوی ‌که صحبت می‌کردم او هم از پدر شهیدش برایم گفت.
اخلاق نیکو، ایمان و تعهد، شجاعت افسری و خلبانی شهید خاجوی، از او فرمانده خوشنامی‌ ساخته بود که ناوگان تحت فرمان وی، در آماده به‌کاری و انجام مأموریت‌ها زبانزد بود.
شهید سرتیپ خلبان مسعود خاجوی، در طول سال‌های پروازی در خدمت به مردم سیستان و بلوچستان، در زله کرمان و بم و زرند، در عملیات اکتشاف نفت وگاز در خوزستان و بوشهر، در سانحه هوایی یاسوج، در خدمت به مردم محروم چهارمحال و بختیاری و اصفهان و کهگیلویه و بویراحمد، صحنه‌هایی بی‌بدیل از عشق و ایثار را آفرید و از جان و دل، به ملت ایران هدیه کرد. او سرانجام در 13 اسفند سال 97 در حالی که برای خدمت و امدادرسانی به مردم چهارمحال و بختیاری به پرواز در آمده بود، براثر سانحه هوایی جاودانه شد و به شهادت رسید.
طلایه‌دار پرواز با بالگرد جنگنده کبرا
با فرزندان استاد مرحوم سرهنگ خلبان حاج غلامحسن ساعد، همرزم شهید چمران و صیاد شیرازی و هم پرواز شهید شیرودی و کشوری صحبت کردم. آنها از پدرشان که رکورددار بیشترین پرواز با بالگرد جنگنده کبرا و حماسه‌ساز خوشنام سال‌های دفاع مقدس است برایم گفتند. هم او که در عملیات‌های مختلف نظیر مرصاد، نصر، آزادسازی نفت‌شهر، میمک، نوسود، پاوه، صالح‌آباد، سردشت و مریوان و همچنین اسکورت ستون نیروهای خودی در غرب کشور، حضوری موثر داشت و در امور خیر و فرهنگی نیز پیشگام و از اعضای هیئت امنای مسجد المهدی شهرک قدس اصفهان بود.
 دیدن اسناد و تصاویر حماسه‌سازی‌های استاد ساعد آنچنان مرا به وجد و ستایش واداشت که جز ابراز احساس غرور و شادی از داشتن چنین قهرمانانی در کشورم چیزی نتوانستم بگویم. شایسته است وصف خدمات ماندگار استاد را در یک گزارش مستقل برایتان بنویسم.
باغ‌موزه دفاع مقدس اصفهان
بعد از دیدار با خانواده‌های شهدا، به پیشنهاد مجید اسحاقیان راهی باغ موزه دفاع مقدس اصفهان شدیم. آقای اسحاقیان در راه، از این مکان برایمان گفت: باغ‌موزه در مساحتی بالغ بر 8 هزار متر مربع ساخته و در سال 96 افتتاح شده است و در جوار مجموعه تفریحی باغ قدیر اصفهان قرار دارد که محلی برای نمایش برخی از تجهیزات و ادوات جنگی نظیر تکه‌های هواپیمای متلاشی شده عراقی توسط رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس است.
گرم صحبت بودیم که چشمم به ادوات جنگی افتاد و این حکایت از رسیدن به باغ‌موزه را داشت. در محوطه بیرونی باغ‌موزه، نمایشگاهی از تجهیزاتی که در  دوران دفاع مقدس از دشمن غنیمت گرفته شده بود و قسمتی که به‌صورت منطقه عملیاتی، شبیه‌سازی شده بود. در این قسمت از رسته‌های مختلف جنگ نوین گرفته تا تدارکات، توپخانه، موشک، بخش زرهی، ادوات، پیاده و میدان‌مین و موانع شبیه‌سازی شده بود که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد.
به عبارت دیگر در این مکان تقریبا همه نهاد‌های نظامی و انقلابی و دولتی غرفه داشتند. پایگاه چهارم هوانیروز و پایگاه هشتم شکاری با هم و در یک غرفه بزرگ عملکرد گذشته‌هایشان را به نمایش گذاشته بودند و بخشی از توانمندی‌هایشان را در قالب تصاویر و فیلم به بازدیدکنندگان ارائه می‌کردند.
ماکت‌های بالگرد‌های هوانیروز و هواپیماهای نیروی هوایی را به زیبایی در مقابل تصاویر خلبانان شهید سرافراز هوانیروز چیده بودند. تصاویر خدماتشان در بحران‌ها و حماسه‌هایشان در نبرد‌ها، چشم نواز بود.
 تصاویر موشک‌های برد بلند شفق و دوربین‌های تاکتیکی دید در شب و بالگرد‌های ‌ترابری مسلح شده، بارقه امید و احساس غرور را به جوانان بازدید‌کننده منتقل می‌کرد و آنان را به سؤال وامی‌داشت.  آنچه که دیدم، یاد حماسه‌های هوانیروز و نیروی هوایی بود و دعای خیر مردم برایشان.
برای پیروزی در فردا و فردا‌های بزرگ.
در فضای داخلی موزه دفاع مقدس نیز، یک نمایشگاه موقت شامل تصاویر و مستندات دفاع مقدس در قالب تخته شاسی برای بازدید‌کنندگان برپا شده بود. روی تابلوهایی از جنس چوب، همانند همان‌هایی که در گوشه و کنار خاکریزها وجود داشت، جملات زیبایی نوشته شده بود: در دفاع مقدس ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم. در پرتو دفاع مقدس استمرار روح اسلام انقلابی تحقق یافت. شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود.  
حسن ختام؛ گلستان شهدای اصفهان
در ادامه سفر به گلستان شهدای اصفهان، دومین گار شهدای جهان اسلام که در کنار تخت فولاد قرار دارد رفتیم. از خیابان امام سجاد وارد گلستان شهدا شدیم، جلوی درب ورودی ایستادیم و به ساحت مقدس تمامی شهدای این دیار ادای احترام کردیم. وارد که شدیم از سمت راست بقعه سید ابوالحسن ‌اشرفی اصفهانی توجهمان را به خود جلب کرد. یکی از علمای بزرگ شیعه در اصفهان. از دیگر علمای مدفون در این آرامستان حجت‌الاسلام مهدی مظاهری، استاد جلال‌الدین همایی، نویسنده، ادیب، شاعر و ریاضی‌دان برجسته ایرانی و آیت‌الله شمس آبادی هستند.
 همچنین این گار متبرک به یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل به نام یوشع نبی است که در تکیه لسان‌الارض قرار دارد.
گلستان شهدای اصفهان حدود 35 قطعه دارد که هر قطعه به حادثه خاصی‌ اشاره دارد. تعدادی از قطعه‌های این گار به نام عملیاتی نام‌گذاری شده، وارد هر قطعه که می‌شوم خاطره جانبازی‌ها و رشادت شهدای آن عملیات در ذهنم مرور می‌شود. قطعه بدر، قطعه شهدای خیبر، کربلای 5، قطعه فتح‌المبین و.
این گلستان پر از لاله‌های خونین است، لاله‌هایی همچون حسین خرازی، احمد کاظمی، محمود شهبازی، حسن غازی و عبدالله میثمی‌. بوی عطر شهدا تمام گار را پر کرده و نوای ملکوتی شهدا از آغاز انقلاب اسلامی ‌تا کنون از آن به گوش می‌رسد، که به آنها ملحق شویم که شهادت بهترین راه است. چه شهادت در جهاد اصغر باشد و چه جهاداکبر. ندای بشارت این آسمانیان هر لحظه بگوش می‌رسد که بکوشید که پرواز را بیاموزید. همین نوای ملکوتی و عطر دل‌انگیز است که عاشقان را به این سرزمین بهشت گونه می‌کشاند، آنگاه که طنین زیارت عاشورا و دعای کمیل و زمزمه‌های یارب یارب را در اینجا به اجابت نزدیک‌تر می‌بینند. اینجا محل ملاقات دلسوختگان و جاماندگان راه حق است با معشوق.
کلام آخر
وداع همیشه سخت است. به‌خصوص زمانی که این خداحافظی از سرزمینی چون اصفهان باشد. وقتی که به این سفر می‌آمدم تمام فکرم مشغول به این بود که آیا می‌توانم رسالتی که بر دوشم گذاشته شده را به خوبی به پایان برسانم و حال با گام نهادن در گلستان شهدای اصفهان چنان حال خوشی بر جانم نشسته که انگار هشت سال دفاع مقدس را با چشم دل سِیر می‌کنم. در وجب به وجب این گار بوی عطر خون شهدا استشمام می‌شود و به یاد آن همه دلاوری و ایثار‌گری‌ها، این یادمان برافراشته شده تا این همه زائر عاشق بیایند، واقعیت جنگ را بشنوند و سفیری برای نظام جمهوری اسلامی ایران باشند.
امروز با دلتنگی تمام از این سرزمین جدا می‌شوم و مسئولیت خطیری را بر دوش خود احساس می‌کنم. به یاد وصیت‌نامه شهید ناصر حاج حسین کلهر افتادم که می‌گفت؛ نگذارید پرچم شهدا، بر زمین بیفتد! حال به عهده ماست که پرچم شهدا را به قله عزت و شرف برسانیم و آن را در جهان به اهتزاز درآوریم.
باید از پایگاه چهارم هوانیروز هم خداحافظی کنم. پایگاهی که با دیدن خلبانانش حس امنیت و آرامش بیش از گذشته بر جانم نشست و غروری وصف ناشدنی وجودم را دربرگرفت.
مردانی که با تمام وجود پای در میدانی پرمخاطره نهاده‌اند و در نگاهشان جز پاکی و خلوص و عشق خدمت به چشم نمی‌خورد. همان‌ها که مصداق اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» هستند. چقدر سخت است وداع از چنین عزیزانی. می‌روم اما آنها را به خداوندی می‌سپارم که یار و نگهدار مومنین و مجاهدان راه حق است.

Image result for لاله

خاطرات سرو قامتان ، سفر به دیار شهدای نصف‌جهان

   ۱۳۹۹/۰۷/۲۶

اینجا گلستان شهدای اصفهان؛‌ تمام لحظه‌ها عطر شهدا را گرفته است- اخبار  استانها تسنیم - Tasnim



این روزها حال و هوای عجیبی دارد، حال و هوای اخلاص، صداقت، شب‌های عملیات و حنابندان رزمندگان، ‌گریه‌ها و راز و نیازهای نیمه‌شب فرماندهان بی‌مثال و شجاعت مردان 13 ساله و. روزهای آغاز فراق. فراق مادر از فرزند و زن و از همسر. فراق کودک خردسال از پدری مهربان و.
امسال چهلمین سالگرد دفاع مقدس را به مانند هر سال جشن می‌گیریم، جشنی باشکوه و صلابت. اما مگر جنگ را جشن می‌گیرند، مگر کشتن و کشته شدن، زخمی‌شدن و خونریزی جایی برای جشن گرفتن دارد؟ دارد. دارد که جشن می‌گیریم. وقتی جنگ به میدانی برای جوانه زدن ایمان‌های مثال‌زدنی تبدیل شود، وقتی ایمان به اوج خودش برسد، وقتی زیبایی‌ها تلألو پیدا کند، وقتی میدان جنگ به میدان مسابقه برای فداکاری تبدیل شود، وقتی برای حفظ حیثیت و ناموس و شرافت وارد این میدان شوی و از تمام داشته‌هایت بگذری، دیگر میدان میدان جنگ نیست، میدان زیبائی‌هاست، سزاوار است که سالگرد تبلور زیبایی‌ها جشن گرفته شود. و امسال این نهال به چهل سالگی می‌رسد. چهل سالگی زمان شکوفایی است، زمان پختگی، رسیدن به کمال. و امسال هم چهل سال از دفاع مقدس می‌گذرد، چهل سال از حمله ناجوانمردانه به این خاک مقدس، چهل سال از هجوم وحشیانه نامردمان به مردم نجیب ایرانمان می‌گذرد. چهل سال قبل بهترین جوانان میهنم از تمام خوشی‌ها دست شستند و رفتند تا ایران، ایران بماند و حال نوبت ماست که عظمت این حادثه تاریخی را به نسل‌های بعد و به تمام دنیا نشان دهیم. باید کاری کنیم کارستان. باید حقیقت جبهه‌ها را، سرّ این همه شور و‌اشتیاق برای حضور در این میدان پرمخاطره را به تصویر بکشیم.
هر سال با نزدیک شدن به سالگرد دفاع مقدس افکاری این چنین ذهنم را به خود مشغول می‌کند؛ اما امسال این دغدغه بیش از پیش خود را نشان داده، فکر اینکه چگونه در چهلمین سالگرد دفاع مقدس قطره‌ای از این دریای عظیم را در صفحه فرهنگ و مقاومت به تصویر بکشم. چگونه می‌شود دریایی را در قطره‌ای خلاصه کرد. باید از کجا شروع کنم که این قطره بیش از پیش تلالو داشته باشد. از کدام دیار شروع کنم، از کدام شهید؟! به اروند رود بروم که این رود خروشان قصه جانفشانی‌های شهدا در والفجر 8 را برایم بگوید و از فتح دلاورانه فاو. یا اینکه راهی شلمچه شوم، همانجا که پس از عملیات شورآفرین کربلای 5، با نام مقدس صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها الفتی ناگسستنی یافته است؛ یا اینکه راهی طلائیه شوم، سرزمین بدر و خیبر و باکری. متحیر مانده‌ام که از کجا شروع کنم و مقصد را کدام خطه مقدس این سرزمین لاله خیز قرار دهم. نمی‌دانم چه کنم؛ ولی می‌دانم که باید کار را به کاردان سپرد. راز دل را با شهدا در میان می‌گذارم و از آنها می‌خواهم که همچون گذشته راه را نشانم دهند. و چه زیبا پاسخ می‌دهند. مدتی نمی‌گذرد که تماسی از جانب سرهنگ خلبان بهمن ایمانی رئیس حفظ آثار هوانیروز ارتش صورت می‌گیرد و او از مظلومیت شهدای اصفهان برایم می‌گوید. کسانی که در تمام صحنه‌های جبهه حضور داشته‌اند، اما کمتر از آنها یاد شده است. درست است، مقصد همین جاست؛ اصفهان. استانی با 24 هزار شهید. دیار شهید ردانی‌پور و شهید عبدالله میثمی. همانجا که از برکت حضور پرجوش و خروش رزمندگانش دو لشکر عملیاتی تشکیل شد. آنجا که 6 نفر از اعضای یک خانواده جان شیرین را فدای جان یک ملت می‌کنند و شهید حسن غازی کاپیتان جوان باشگاه سپاهان، فرماندهی گروهان توپخانه 61 محرم و 15 خرداد سپاه را به عهده می‌گیرد.
بالاخره با پیگیری‌ها و تلاش‌های سرهنگ ایمانی راهی اصفهان می‌شوم.
سید محمد مشکوهًْ‌الممالک

نخستین روز سفر،آشیانه عقاب‌های سربلند
31 شهریور و همزمان با آغاز روز گرامیداشت هفته دفاع مقدس وارد اصفهان شدم. شهری که به وسعت تمام زیبایی‌های ظاهری، زیبایی معنوی و آسمانی هم دارد. نخست به پایگاه چهارم هوانیروز رفتم. در آنجا با مجید اسحاقیان یکی از بسیجیان مخلص و پای کار نیروی هوایی ارتش آشنا شدم و او در تمام طول سفر یار و همراه و راهنمای ما بود.
در همان لحظات ابتدایی، ابهت پایگاه چهارم چشمانم را به خود خیره کرد. آنجا آشیانه عقاب‌های سربلند و خوشنامی‌بود که عشق را با شرف، ایمان را با تعهد در هم آمیختند تا یاد و نام آزادی سرزمین خوشنام بماند. مردانی که با پروازشان شکست حصر آبادان را جاودانه کردند، در خرمشهر حماسه آفریدند. یار آسمانی طریق القدس بودند و در فتح المبین خوش درخشیدند و بیت‌المقدس را رقم زدند. مردانی که اگر نبودند شاید مرصاد، مرصاد نبود. آنهایی که یاران آسمانی چمران و شهید سپهبد صیاد شیرازی بودند.
در آنجا می‌دیدم که در حالی که خلبانان پایگاه چهارم هوانیروز ارتش پروازهای خود را برای دفاع از حریم میهن و ایجاد امنیت برای مردم صرف می‌کنند، پروازهای امدادی آنها در استان‌های مرکزی چهارمحال و بختیاری و اصفهان ادامه دارد. این پایگاه پیشتاز انجام تحقیقات صنعتی برای به روزرسانی بالگردها و تسلیحات مورد نیاز آنها برای ایجاد قدرت بازدارنده برای هوانیروز کشورمان است.
مشتاق بودم که فرمانده این پایگاه را ببینم. فرمانده بزرگ‌ترین پایگاه هوانیروز کشور و منطقه غرب آسیا. به دفتر امیر سرتیپ خلبان سید قاسم خاموشی رسیدم. مشتاق بودم ببینم فرمانده چنین پایگاه  مقتدر و خوشنامی‌چگونه فردی است. وقتی او را دیدم در اولین نگاه در ذهن و در نگاه من دریایی از اخلاق، کوهی از اراده و دشتی از اخلاص بود. او مردی قدرتمند، باصلابت، بی‌ادعا و مهربان بود که نتیجه خوبی‌هایش را در فضای صمیمانه‌ای که بین همکارانش موج می‌زد، می‌شد دید.  
نوبت به دیدار خلبانان پیشکسوت هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران رسید. همان مردان شیفته و عاشقی که روزی ابابیل‌های ارتش عشق شدند و با پرنده‌های آهنین خود بالای سر دشمن چنان غوغایی به پا کردند که سرانجام مفتخر به دریافت دست خط تاریخی حضرت امام(ره) خطاب به خلبانان ارتش شدند. همان مردانی که آنچنان در دفاع از شهید چمران و یارانش قهرمانانه پرواز کردند که شهید چمران در وصفشان گفت: هوانیروزی‌ها فرشتگان آسمانی‌اند. همان مردانی که حماسه‌ساز بیت‌المقدس بودند و فاتحان فتح‌المبین. مردانی که در کردستان و خوزستان حماسه آفریدند تا برای یک تاریخ، محبوب دل ملت شوند. همان خلبانانی که رهبر معظم انقلاب در موردشان فرمودند: هوانیروز محبوبیت خود را با خون و شجاعت به دست آورده است.
امروز با این مردان همیشه در اوج هم کلام شدیم تا راز و رمز عظمت آنان را دریابیم. خلبانان، فرماندهان و نام‌آورانی چون غلامحسین تیموری، علی‌اکبر فروتن، سید رضا قدوسی‌نژاد، محمدعلی حسین‌یار و
پس از بازدید از پایگاه چهارم و دیدار با فرمانده این پایگاه به سمت مرکز آموزش هوانیروز شهید سرلشکر خلبان منصور وطن‌پور و دانشکده هوانیروز روانه شدیم. به جایی که همچون قلب تپنده هوانیروز به آموزش خلبانان شجاع و باایمان و فنی‌های مبتکر و خلاق هوانیروز می‌پردازد. به جایی رسیدم که مبدا پرواز شهید خلبان منصور وطن‌پور بود. جایی که فنی‌هایی که تحریم‌های آمریکا را بی‌اثر کرده بودند در آنجا آموزش می‌دیدند. فنی‌های مبتکری که هلی‌کوپترهای گلوله خورده از میدان نبرد را شبانه و در مناطق عملیاتی با کمترین امکانات به روزرسانی می‌کردند تا صبح فردا مرکب آهنین بال خلبانان تیزپرواز هوانیروز باشد.
کنجکاو شدم تا ببینم فرمانده این مردان جوان و باانگیزه کیست. به دفتر فرماندهی فرمانده دانشکده هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران رسیدم و چشمم به چشم فرمانده شان افتاد. فرمانده‌ای بسیار جوان، مصمم، مقتدر و مهربان. او سرهنگ خلبان ولی رحمانی، فرمانده دانشکده هوانیروز اصفهان بود، به همان اندازه که در او اقتدار و صلابت و استواری دیده می‌شد، مهربانی و مردم داری هم دیده می‌شد. از او در رابطه با نقش هوانیروز در دوران دفاع مقدس پرسیدم و او با محبت و آرامش به سؤالاتم پاسخ می‌داد.
او را فرمانده‌ای دیدم که الگوی دانشجویان است. هر چند که فرمانده بعدها به من گفت که الگوی او سرتیپ  دکتر کیومرث حیدری، فرمانده ولایی و قهرمان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. فرمانده دانشکده هوانیروز الگوی عملی خود را فرمانده ولایی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران می‌دانست.  
این را می‌دانستم که یکی از مهم‌ترین مولفه‌های مورد نیاز برای الگو شدن الگوپذیری است. کسی که الگوی خوب داشته باشد می‌تواند الگوی خوبی برای دیگران شود، این را در فرمانده دیدم. کسی که فرمانده قدرتمند و باصلابتش را الگوی خود قرار داده، در زندگی شخصی خود نیز الگوی فرزندش شده است. فرزند راه پدر را ادامه داده و هم اکنون دانشجوی سال پایانی رشته خلبانی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. فرزند از پدر الگو گرفته است تا نگهبانی باشد برای عزت میهنش، برای آسمان سرزمینش. پدر و پسر هر دو خلبانند؛ یکی فرمانده و یکی دانشجوی خلبانی.
روز دوم سفر؛ شهر مرواریدهای درخشان
روز دوم سفر، مقصد شهر زیبای دُرچه بود، شهری در ۱۲کیلومتری جنوب غربی اصفهان. درچه یعنی مروارید کوچک، شهری که وقتی زاینده‌رود به آن می‌رسید آن را دور می‌زد، شاید زاینده‌رود هم می‌دانست که چه درّ و گوهریست این شهر. شهری که از گذشته، عالِم‌پرور بوده و شاهد دُرهایی چون آقا سید محمدباقر درچه‌ای، غلامحسین ابراهیمی‌ دینانی و شهید نواب صفوی بوده است. شهری که 500 دُر و مروارید را تقدیم انقلاب کرده، شهری که آن‌قدر مردمانش به آسمان نزدیکند که برخی از خانواده‌ها دو، سه و حتی 14 پاره‌جگرشان را قربانی راه حق کرده‌اند. شهری که در هر کوچه آن عطر شهیدی پیچیده است.
در شهر درچه به دیدار تعدادی از خانواده‌های شهدا رفتیم تا چراغ دلمان به نور این عزیزان روشن شود. تا گوش جان بسپاریم به کلامی ‌از شهدا، تا مشام جانمان از عطر شهدا پر شود و ادامه راه را با فانوس شهدا طی کنیم.
شهید جواد محمدی؛ خادم‌الشهدا
به منزل شهید جواد محمدی رفتیم. همان جوان هیئتی که در راه دفاع از حریم پاک اهل‌بیت به شهادت رسید. چهارمین شهید مدافع حرم شهر مرواریدها، هم او که عاشق و خادم شهدا بود و آن‌قدر به زائران شهدا خدمت کرد که شهدا به او انس گرفتند و با خودشان بردند. شهیدی که فاطمه خردسالش را گذاشت و گذشت تا حریم فاطمی‌‌شکسته نشود. غیرت علوی او تا به حدی است که در فیلمی‌‌که بعد از شهادتش منتشر شده می‌گوید: اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی‌حجاب‌ها و آنها که ‌ترویج بی‌حجابی می‌کنند را در آن دنیا خواهم گرفت.
اقامه نماز در محل سجود شهید یحیی براتی
راهی منزل شهید یحیی براتی شدیم. همان شهیدی که از غافله جامانده بود. اما نه، مانده بود که در میدانی سخت‌تر به شهدا بپیوندد. او در دوران دفاع مقدس در خانه ماند که خدمت پدری را بکند که دچار نقص‌عضو شده. وقتی بچه‌های لشکر 8 نجف ‌اشرف به سوریه اعزام شدند، زمزمه‌هایش شروع شد، همان آوایی که سال‌ها در اعماق دلش پنهان شده بود که: همه رفتند و من جا ماندم. همین بود که نتوانست تاب بیاورد و رفت و به خیل دوستان شهیدش پیوست.
دختر شهید برایمان از پدرش می‌گفت: باباجان تا به حال کربلا نرفته بود. سال 94 که برادرم برای پیاده‌روی اربعین رفته بود، پدرم خیلی خوشحال بودند. روز اربعین باباجان از سوریه تماس گرفتند و به مادرم سفارش کردند: وقتی سید علی از کربلا آمد، مهمونی بگیر و خانواده رو دعوت کن. می‌گفت خوشحالم که در خانواده خودمون یک کربلایی داریم.»
 به خانه هر کدام از شهدا که می‌رفتم، حس می‌کردم جامع اضداد شده‌ام. از یک طرف روح لطیف شهید، جانم را جلا می‌داد و وصف خصایص او چون نوری دلم را روشن می‌کرد و از طرفی حسرتی گران بر دلم می‌نشست که ‌ای داد! تو کجایی و این مردان مرد کجا.
اذان مغرب را که گفتند به نماز ایستادیم، درست همانجا که شهید براتی نماز می‌خواند. حال و هوای عجیبی داشت. حال می‌فهمم که چرا علما قسمت‌های قدیمی‌تر مساجد را برای نشستن انتخاب می‌کنند و همانجا را محل سجود قرار می‌دهند. آنها نور عبودیت مومنین را در آنجا می‌بینند و از آن بهره می‌برند.

Image result for لاله


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم مهدی لطفی نیاسر :
 
گرفتن برات شهادت از امام رضا(ع)
 
عکس باکیفیت شهید مهدی لطفی نیاسر مناسب چاپ - شهید محمد مهدی لطفی نیاسر

برخی از شهدای مدافع حرم، برات شهادت خود را از امام رضا(ع) گرفتند. شهید مدافع حرم مهدی لطفی نیاسر یکی از این جوانان بود که آرزوی شهادت داشتند و از امام هشتم خواسته بودند تا به آرزویشان برسند. این شهید والامقام با توجه به قابلیت‌ها و توانایی‌های چشمگیر در زمان تحصیل مفتخر به عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و با پیوستن به نهاد انقلابی نیروهای هوافضای سپاه، خدمات شایانی در زمینه‌های مختلف ارائه کرد. همچنین با توجه به برخورداری از مهارت‌‌های تیراندازی و کسب عناوین مختلف در مسابقات نیروهای نظامی ایران، به عضویت تیم ایران درآمد و به مسابقات ارتش‌های جهان به میزبانی کشور هند اعزام گردید خواهر شهید مهدی لطفی تعریف کرده است: مهدی از من کوچک‌تر بود. عاشق شهادت بود. هر وقت به سوریه می‌رفت، می‌گفت دعا کنید شهید بشوم. به او می‌گفتم مهدی این‌قدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید بشوی. آخر سر هم براتش را از امام رضا(ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا(ع) رفت و دیگر نیامد تا ما او را ببینیم. به سوریه رفت و خبر شهادتش آمد.» پدر شهید نیز در مصاحبه‌ای گفته بود: یکی از آرزوهای شهید این بود که اگر کسی را می‌کشد از صهیونیست‌ها باشد و اگر به شهادت می‌رسد به دست صهیونیست‌ها باشد. در نهایت نیز مهدی لطفی نیاسر، 20 فروردین 1397 در حملات موشکی صهیونیست‌ها به پایگاه T4 در سوریه به شهادت رسید و شهید راه نابودی اسرائیل نام گرفت.

Image result for ‫گل لاله‬‎



به مناسبت سی و هشتمین سالگرد
 
شهادت شهید محراب آیت‌الله عطاءالله اشرفی اصفهانی:
 
 آخرین خطبه‌ای که خوانده نشد
 
  ۱۳۹۹/۰۷/۲۲
 
 
مسجد جامع کرمانشاه، ظهر جمعه 23 مهرماه 1361، ساعت، دوازده و پانزده دقیقه را نشان می‌داد. آیت‌الله حاج شیخ عطاءالله اشرفی اصفهانی نماینده امام و امام جمعه کرمانشاه (که در آن زمان باختران» خوانده می‌شد) آماده می‌شد تا به منبر رفته و خطبه‌های نماز جمعه را قرائت کند. 4 روز تا آغاز ماه محرم سال 1402 هجری قمری مانده بود و خطبه اول آیت‌الله اشرفی اصفهانی بیشتر درباره محرم بود، ایشان قرار بود در این خطبه به قیام حضرت اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) بپردازد1 و اینکه چگونه سیدالشهداء، ثارالله شد». اینکه تربت او سبب شفا و ایمنی از سلطان جائر و غیر او» است.2 در ادامه هم می‌خواست حدیثی درباره فضیلت‌گریه بر سیدالشهداء» روایت کند.3
آیت‌الله اشرفی اصفهانی قرار بود در خطبه دوم نماز جمعه 23 مهرماه 1361 مثل همیشه به مسائل روز پرداخته و ابتدا پاسخ بازرگان را بدهد که در آن روزها باز هم علیه انقلاب و نظام اسلامی شبهه افکنی کرده و اهداف و آرمان‌های آن را زیر علامت سؤال برده بود. سپس می‌خواست پاسخ صدام را بدهد که مدعی اصلاح شده بود و بعد از آن به شرطه‌های سعودی اعتراض کند که در جریان برگزاری مراسم حج مزاحمت‌های بسیاری را برای حجاج ایرانی به بار آورده و برخی آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند و در آخر خطبه دوم هم قصد داشت به شرفیابی ائمه‌جمعه سراسر کشور خدمت امام بپردازد که روز قبل یعنی 22 مهرماه در حسینیه جماران، او نیز همراه آنها، برای آخرین بار حضور امام مشرف شده بود که در واقع آخرین دیدارش با امام به شمار می‌رفت.4
و حضرت امام در حضور همه ائمه‌جمعه سراسر کشور که بسیاری از علماء برجسته کشور بودند، به محض ورود آیت‌الله اشرفی اصفهانی از جای خود برخاسته و وی را در آغوش گرفته بودند،عملی که هنگام رفتن آیت‌الله اشرفی نیز انجام دادند.
چنانکه شهید اشرفی اصفهانی همان شب به یکی از نزدیکان خود گفته بود:
من احتمال می‌دهم که این آخرین ملاقات من با امام باشد؛ چرا که این‌بار امام دو مرتبه با من معانقه (روبوسی) کردند»5
آیت‌الله اشرفی اصفهانی با امام خمینی رحمهًْ‌الله‌علیه، دوستی دیرینه داشت. او همسن و سال امام بود و تقریبا همزمان با ایشان، برای تحصیل و طلبگی، وارد حوزه علمیه قم شد. در درس‌های آیت‌الله‌العظمی ‌بروجردی حاضر می‌شد و همزمان با امام به تدریس در حوزه پرداخت. این دوستی و رفاقت تا آنجا بود که حضرت امام در پیامشان به مناسبت شهادت آیت‌الله اشرفی اصفهانی نوشتند:
. شهید عزیز محراب این جمعه ما از آن شخصیتهایی بود که اینجانب یکی از ارادتمندان این شخص والامقام بوده و هستم. این وجود پربرکت متعهد را قریب شصت سال است که    می‌شناسم. مرحوم شهید بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا عطاءالله اشرفی را در این مدت طولانی به صفای نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالی از هواهای نفسانی و تارک هوی و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل صالح می‌شناسم در عین حال مجاهد و متعهد و قوی النفس بود.»6
حجت‌الاسلام محمد اشرفی، فرزند شهید آیت‌الله اشرفی اصفهانی نیز درباره ارتباط قدیمی‌پدرش با حضرت امام می‌گوید:
. در واقع ارتباط این دو بزرگوار به دوران جوانی و تحصیلات شهید محراب در زمان هجرت به قم (از اصفهان) برمی‌گردد. در زمان فوت شیخ عبدالکریم حائری پدر من و امام با یکدیگر ارتباط داشتند و در دوران مراجع ثلاث و سپس آیت‌الله بروجردی نیز این دوستی تداوم یافت.»7
از همین رو بود که شهید اشرفی اصفهانی بلافاصله پس از فوت آیت‌الله بروجردی، به تبلیغ مرجعیت عامه و زعامت حضرت امام خمینی پرداخت. خود او درباره تشخیص اعلمیت امام و دعوت به مرجعیت عامه ایشان و تلاش برای سوق دادن مردم به این امر گفته بود:
.بعد از رحلت ‌آیت‌الله بروجردی اینجانب برحسب تشخیص خود و تفحص از شخصیت‌های بزرگ علمی‌نجف‌‌اشرف و حوزه‌ علمیه‌ قم حضرت امام را شایسته برای مقام مقدس مرجعیت معرفی نمودم و عامه‌ مردم را در امر تقلید به ایشان سوق دادم که این موضوع با مخالفت بعضی و کارشکنی آنان مواجه شد و از سوی ساواک تهدید به تبعید گردیدم. ولی به لطف خداوند بزرگ در راه انجام این امر الهی و وظیفه‌ شرعی موفق شدم. »8
شهید اشرفی که از سال 1335 به خواست آیت‌الله بروجردی در کرمانشاه مقیم شده و مدیریت مدرسه و حوزه علمیه آن شهر را برعهده گرفته بود، از زمان فوت آیت‌الله بروجردی از ابتدای مرجعیت امام خمینی توسط ایشان به‌عنوان نماینده ایشان در کرمانشاه منصوب شد و از آن پس با سخنرانی‌ها و اعلامیه‌ها و جلسات مختلف، یاد و نام و راه امام را در آن خطه‌ترویج کرد و برای نهضت امام، شاگرد و رهرو و انقلابی‌تربیت نمود و در همه فراز و نشیب‌های نهضت حضور فعال داشت. از همین روی بر اساس اسناد منتشره ساواک، همواره از سوی مراکز امنیتی و اطلاعاتی رژیم شاه تحت مراقبت و تعقیب قرار داشت.9
در طول ایام تبعید امام، بین ایشان و شهید اشرفی اصفهانی نامه‌های بسیاری رد و بدل شد که اخبار برخی آنها در اسناد منتشره ساواک آمده است.10 نامه‌های فوق حکایت از اعتماد بسیار بالای امام به شهید اشرفی اصفهانی داشت که حتی نمایندگی تام‌الاختیار خود در امور حسبیه و شرعیه در استان کرمانشاه را با اجازه مطلق به ایشان واگذار نمودند و آیت‌الله اشرفی نیز در تمام آن سال‌ها، راه و یاد امام و نهضت ایشان را در اذهان و افکار زنده نگاه می‌داشت.
در تداوم همین مسیر بود که با شهادت حاج مصطفی خمینی، فرزند رشید امام، یکی از نخستین مجالس بزرگداشت آن شهید توسط آیت‌الله اشرفی اصفهانی در مسجد آیت‌الله بروجردی کرمانشاه با حضور گسترده علمای این شهر و مردم برگزار گردید.
در تمام روزهای اوج‌گیری نهضت امام خمینی (رحمهًْ‌الله‌علیه) طی سال‌های 56 و 57، آیت‌الله اشرفی اصفهانی، پر شور و خستگی‌ناپذیر به سازماندهی مبارزات و آگاهی بخشی به مردم و آماده‌سازی خطه کرمانشاه برای انقلاب اسلامی مشغول بود؛ از برگزاری مراسم گرامیداشت شهدای 19 دی قم و 29 بهمن تبریز و.گرفته تا اعتراض به دستگیری علمای کرمانشاه و برگزاری نماز عید فطر و برپایی تظاهرات گسترده مردم در آن روز و تظاهرات روزهای پس از آنکه آیت‌الله اشرفی اصفهانی نیز در یکی از این تظاهرات‌ به تاریخ 11 مهرماه 1357 در حالی که پیشاپیش مردم حرکت می‌کرد، مورد هجوم مأموران گارد شاهنشاهی و ساواک قرار گرفت که براثر این حمله و هجوم مجروح شد و پس از آن نیز مزدوران شاه با حمله به منزلش، او را دستگیر و به کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری اعزام داشتند.
اما این دستگیری و بازداشت هم نتوانست او را از ادامه راه امام باز دارد و حتی زمانی هم که ون مبارز در اعتراض به بستن فرودگاه مهرآباد توسط رژیم شاه برای ممانعت از ورود امام خمینی به ایران، در مسجد دانشگاه تهران متحصن شده بودند، آیت‌الله اشرفی اصفهانی با فراهم آوردن وسائل نقلیه همراه جمعی از علمای کرمانشاه به تهران آمده و به متحصنین پیوست.
شهید اشرفی اصفهانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همچنان تمام‌عیار در خدمت برقراری و تثبیت نظام تازه تاسیس جمهوری اسلامی قرار داشت و از همان ابتدا به‌عنوان نماینده امام در استان کرمانشاه و از مهرماه 1358 به امامت جمعه این شهر منصوب گردید که تا لحظه شهادت در این سنگر به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی‌ اشتغال داشت.
با شروع جنگ تحمیلی صدام، فعالیت‌هایش را در جهت حمایت از جبهه‌ها و رزمندگان اسلام و تقویت روحیه مردم و دعوت آنها به جبهه‌ها متمرکز نمود و در تمام خطبه‌های نماز جمعه به موضوع دفاع مقدس پرداخت. همچنین در پشت جبهه با جمع‌آوری کمک‌های مردمی شامل پول آذوقه و دیگر مایحتاج رزمندگان از آنها پشتیبانی نمود. خود نیز علی‌رغم سن بالا، بارها و بارها به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و با ایراد سخنرانی‌های شورانگیز، انگیزه مقاومت و شهادت را در رزمندگان جبهه‌ها تقویت کرده و به آنها دلگرمی ‌می‌داد. که آخرین بار تنها دو هفته پیش از شهادت، در عملیات مسلم بن عقیل با حضور در قرارگاه فرماندهی عملیات، مراسم دعای توسل را برای رزمندگان برپا کرد.
. و حالا ساعت دوازده و ربع ظهر جمعه 23 مهر 1361 بود، مسجد جامع کرمانشاه، همان جایی که نزدیک به 30 سال نماز جمعه و جماعت اقامه کرده بود. آقای رستگاری سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه را ایراد کرده و از منبر پایین آمد و آیت‌الله اشرفی اصفهانی با مرور دست‌نوشته‌هایش، آماده می‌شد که به منبر رفته و خطبه‌های نماز جمعه را بخواند.
در همین حال ناگهان فردی خود را از روی نرده‌های حائل به داخل انداخت و با سر دادن شعارهای ضدانقلابی به سمت آیت‌الله اشرفی اصفهانی دوید. در یک لحظه محافظ آیت‌الله اشرفی به خود آمد و آن فرد را از پشت گرفت و از امام جمعه جدا نمود ولی در همین لحظه نارنجکی که او در دست داشت، عمل نمود و فرد مذکور و محافظ به عقب پرتاب شدند. اما چون عمدا روی نارنجک شیاری قرار داده بودند، نارنجک رو به جلو عمل کرد و آیت‌الله اشرفی را به دیوار پشتش کوبید. اشرفی اصفهانی به حالت سجده بر زمین افتاد و در همان لحظه آسمانی شد. گویی می‌خواست آخرین نماز و سجده‌اش را به هنگام شهادت انجام دهد.11
بعدا گروهک ‌تروریستی مجاهدین خلق (منافقین) اعلام کرد که یکی از مزدورانش، آیت‌الله اشرفی اصفهانی را به شهادت رسانده است.
حضرت امام خمینی (رحمهًْ‌الله‌علیه) یعنی همان امامی‌که شهید اشرفی سالیان طولانی در رکابش مجاهدت کرده بود و به ایشان عشق می‌ورزید، در پیامی‌که در سوگ او فرستادند، نوشتند:
. چه سعادتمند و خوشبختند آنان که به دنیا و زخارف آن، پشت پا زدند و عمری را به زهد و تقوا گذراندند و آخرین درجات سعادت را در محراب عبادت و در اقامه جمعه با دست یکی از منافقین و منحرفین شقی، فائز و به والاترین شهید محراب که به دست جنایتکاران ‌اشقی‌الاشقیاء به ملاء اعلا شتافت، محلق شدند.»12
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تصاویر آخرین دست نوشته‌های آیت‌الله  اشرفی اصفهانی- پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- 22 مهرماه 1398
2- همان
3- همان
4- همان
5- امام(ره) به احترام آیت‌الله اشرفی ‌اصفهانی از جا برخاست- خبرگزاری دفاع مقدس- بخش انقلاب اسلامی- 23 مهر 1396
6- امام خمینی، صحیفه امام، ج 17، ص 50
7- خاطرات فرزند شهید محراب آیت‌الله اشرفی اصفهانی- پرتال امام خمینی- 23 مهر 1391
8- نقش آیت‌الله اشرفی اصفهانی در تثبیت مرجعیت امام خمینی در کرمانشاه- مرکز اسناد انقلاب اسلامی- 23 مهر 1398
9- یاران امام به روایت اسناد ساواک- شهید آیت‌الله عطاء الله اشرفی اصفهانی- مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات- زمستان 1382
10- همان
11- شهادت آیت‌الله به روایت محافظش- خبرگزاری دفاع مقدس- 23 مهر 1396
12- پیام به ملت ایران به مناسبت شهادت آقای اشرفی اصفهانی- صحیفه امام- جلد 17- صفحات 49 تا 51

Image result for ‫گل لاله‬‎
 


خاطره‌ای از  شهید همت :
مقاومت در فضای مجازی
 چه خواب شیرینی! 
 
   ۱۳۹۹/۰۷/۱۹

وصیت نامه شهید محمد ابراهیم همت + خاطره ای از پدر شهید - الگو ایرانی


سایت فاش نیوز، خاطره‌ای از پدر شهید همت را به این شرح منتشر کرده است:
می‌خواستم برم کربلا زیارت امام حسین(ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار که منو هم ببر، مشکلی پیش نمی‌آید. هر جوری بود راضیم کرد. با خودم بردمش. اما سختی سفر به‌شدت مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا، اول بردمش دکتر.
دکتر گفت: احتمالا جنین مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، امیدی نیست. چون علایم حیات نداره.
وقتی برگشتیم مسافرخونه، خانم گفت: من این داروهارو نمی‌خورم! بریم حرم. هرجوری که میتونی منو برسون به ضریح آقا. زیر بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش کنار ضریح. تنهاش گذاشتم و رفتم یه گوشه‌ای واسه زیارت.
با حال عجیبی شروع کرد به زیارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح که برای نماز بیدارش کردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود. الان دیگه مریضی ندارم. بعد هم گفت: توی خواب خانمی‌رو دیدم که نقاب به صورتش بود؛ یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم.
بردمش پیش همون پزشک. 20 دقیقه‌ای معاینه کرد. آخرش هم با تعجب گفت: یعنی چه؟ موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود. ولی امروز کاملا زنده و سالمه! اونو کجا بردید؟ کی این خانم‌رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست. امکان نداره!؟
خانم که جریان‌رو براش تعریف کرد، ساکت شد و رفت توی فکر.
وقتی بچه به دنیا اومد، اسمش‌رو گذاشتیم. محمدابراهیم؛ محمدابراهیم همت»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از  شهید حسن تهرانی مقدم :

قلبم درد میآد ولی فقیه ما دستش خالی باشه!

   ۱۳۹۹/۰۷/۱۹

شهید تهرانی مقدم که بود؟ +تصاویر | جدیدترین و مهمترین اخبار ی [ پایگاه  خبری، تحلیلی پایان تیتر]



روایتی از سردار حاجی زاده فرمانده هوا فضای سپاه درباره شهید حسن تهرانی مقدم:
در اولین روزهای جنگ که بکارگیری تسلیحات سبک برای ما یک فناوری محسوب می‌شد و همه به دنبال سلاح‌های سبکی مثل آر.پی.جی و تیربار و کلاش بودند، حسن به همراه شهید شفیع زاده در آبادان دنبال خمپاره بود.  وقتی در سال 60، ما بواسطه توپهای غنیمتی که از عراق گرفتیم، به اوج امکانات در آن روزها رسیدیم، دیگر حسن، خمپاره را کنار گذاشت و رفت به دنبال تأسیس توپخانه. شب و روزش شده بود سر و سامان دادن به اوضاع توپخانه ، تربیت نیروی متخصص ، تعمیر و تجهیز توپخانه و. می‌گفت : قلبم درد میآد ولی فقیه ما، دستش جلوی صدام خالی باشه. ما باید دستش رو پر کنیم. تا اینکه در سال 63، موضوع موشکی مطرح شد و از همان سال تا آخرین روز حیاتش هیچ کار دیگری جز کار موشکی نکرد »‌ (یادگاران ،ص20)

Image result for ‫گل لاله‬‎


 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم جبار دریساوی :
 
فرمانده‌ای که چند شهر سوریه را از داعش نجات داد
 
شهید جبار دریساوی ـ خوزستان | تکریم شهید
تشییع پیکر شهید دریساوی مدافع حرم حضرت زینب - اهواز (+عکس)

امروز ششمین سالگرد شهادت سردار شهید مدافع حرم جبار دریساوی است. وی در هفتمین روز از دی سال۱۳۴۶در اهواز به دنیا آمد. در جریان انقلاب، 11 سال سن داشت که با حضور در راهپیمایی‌ها و فعالیت‌های انقلابی در مساجد اهواز و همکاری با نیروهای مردمی نقش‌آفرین پیروزی بود. با شروع جنگ تحمیلی هم به عنوان نیروی بسیجی به جبهه حق علیه باطل اعزام و سه بار مجروح شد.  در سال ۱۳۸۵ وارد دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) شدند و در رشته مدیریت جنگ نرم مدرک کارشناسی را اخذ کرد. وی همچنین دوره آموزشی تخصصی‌تانک را در روسیه گذراند و از اسـاتید برجسته آموزش زرهی در کشور محسوب می‌شد.  با شروع فتنه تکفیری‌ها، او نیز داوطلبانه راهی دیار شام شد تا راه داعش را سد کند. در نهایت، ۱۶مهر۱۳۹۳به شهادت رسید. برادر شهید دریساوی در مصاحبه با کیهان گفته بود: از آنجایی که سوریه خیلی به گروهان‌تانک و مکانیزه احتیاج داشت، یکی از نخستین نفراتی که به سوریه رفت جبار بود. جبار چیزی از رفتنش نمی‌گفت آن زمان کمک ایران به سوریه خیلی علنی نمی‌شد. تقریباً از زمانی که او شهید شد کم‌کم در تلویزیون شهدای مدافع حرم مطرح شدند. زمانی که جبار به شهادت رسید شبکه العربیه و الجزیره تصاویر جبار را نشان دادند و گفتند که این ژنرال ایران که این کارها را در سوریه انجام داده، توانسته چند شهر سوریه را از دست داعش نجات بدهد و این مقامات را داراست امروز در فلان منطقه به شهادت رسید.»

Image result for لاله


 خاطره‌ای از شهید مدافع حرم رضا خرمی:

با اجازه از حاج قاسم

۱۳۹۹/۰۸/۲۷

تشییع پیکر شهید مدافع حرم، رضا خرمی با حضور سرلشکر قاسم سلیمانی- اخبار  فرهنگی تسنیم - Tasnimوقتی اخلاق و رفتارش را می‌دیدند، تعجب می‌کردند+ عکس ها
 

شهید مدافع حرم رضا خرمی در سال 1351 متولد شد. او از مربیان متخصص و زبده نظامی بود. شهید خرمی یکی از محافظان سپهبد شهید قاسم سلیمانی هم بود که در برخی از عملیات در سوریه، آن سردار را همراهی می‌کرد. دوستانش روایت می‌کنند که آن شهید، بی‌تاب شهادت و مشتاق حضور مستمر در مناطق جنگی بود، به همین دلیل هم اواخر عمر با برکتش از حاج قاسم اجازه گرفت تا بیشتر در خط مقدم حضور داشته باشد. حاج قاسم هم وقتی عشق او به رزم را دید، به وی اجازه داد تا بیشتر در خط مقدم جبهه مقاومت و مناطق جنگی و رزم رودررو با داعشی‌ها حاضر بشود. رضا خرمی، سرانجام 14 خرداد سال 95 به آرزوی خودش رسید و طی یک انفجار انتحاری تکفیری در منطقه خلسه در جنوب خان طومان جام شهادت را نوشید. از این شهید مدافع حرم دو دختر و یک پسر یک سال و نیمه به نام ابوالفضل به یادگار مانده است. مادر شهید رضا خرمی در مراسم تشییع او گفته بود: من یک پسر و 6 دختر دارم. کاش باز هم پسری داشتم و او را برای رهبر می‌فرستادم. همه‌اش در سوریه پیش آقای سلیمانی بود. چقدر آقای سلیمانی را دوست داشت. کاش باز هم فرزند داشتم و به کمک آقای سلیمانی می‌فرستادم.» همسرش هم در مصاحبه‌ای گفت: بعضی‌ها فکر می‌کردند چون او نظامی است، لابد اخلاق خشکی دارد، اما وقتی اخلاق و رفتارش را می‌دیدند، تعجب می‌کردند. خوبی‌هایش آنقدر زیاد بود که همیشه می‌گفتم اگر رضا به مرگ طبیعی از دنیا برود حیف است.»

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از  شهید مدافع حرم سیدمجتبی حسینی:
 
مهندسی که فدای حضرت زینب شد
 
   ۱۳۹۹/۰۸/۱۹

خاطره ای از شهید سید مجتبی حسینی (فاطمیون) :: مدافعان حرم (پروانه های شهر  دمشق)

شهید مدافع حرم سید مجتبی حسینی متولد سال 1361 از جوانان افغان‌الاصل متولد و بزرگ شده محله بلوار سمیه» شهر قم بود. وی دارای مدرک مهندسی کامپیوتر از دانشگاه قم و طلبه یکی از حوزه‌های علمیه این شهر بوده است. به گفته یکی از فعالان هیئت‌های مذهبی این شهر، شهید حسینی از فعالترین جوانان قم در زمینه برگزاری هیئت‌ها و مراسم مذهبی بود.
همزمان با حمله گروه‌های تروریستی تکفیری به سوریه در خطر قرار گرفتن امنیت حرم حضرت زینب‌(س)، شهید حسینی برای دفاع از حرم داوطلب شد و به همراه رزمندگان دلاور لشگر فاطمیون رهسپار سوریه شد. همسر شهید در مصاحبه‌ای درباره انگیزه سیدمجتبی حسینی از اعزام به سوریه از قول او گفته بود: می‌روم و نمی‌گذارم تکه‌ای از حرم اهل بیت به دست داعشی‌ها بیفتد.»  در نهایت طی عملیات ناکام اجرا شده در منطقه بصر‌الحریر در شمال استان درعای سوریه شهید سید مجتبی حسینی به همراه حدود یکصد تن از رزمندگان لشگر فاطمیون در نبرد با گروه‌های تروریستی تکفیری القاعده (جبهه النصره) و ارتش آزاد در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ به درجه شهادت نائل آمد. یک سال بعد از شهادت سید مجتبی حسینی برادر دیگر این خانواده بنام سید اسماعیل حسینی هم در سوریه به شهادت می‌رسد. پیکر این شهید ماه‌ها در اختیار دشمن تکفیری باقی مانده بود. درپی مذاکرات طرف سوری با سازمان اطلاعات اردن (متولی و سازمان‌دهنده اصلی کلیه فعالیت‌های تروریست‌ها در استان درعا و سویداء سوریه) پیکر این شهید به ایران بازگردانده شد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید شهید حسین قاینی:

رسم مردانگی
 
  ۱۳۹۹/۰۸/۱۷

شهدای شهر قهستان(آسیابان و درخش) - موسسه مردم نهاد آیه های استقامت خراسان  جنوبی


مریم عرفانیان
تابستان بود. حسین قاینی و نیروهای گردانش در ارتفاعات کله‌قندی مستقر بودند. من هم یک خط عقب‌تر و در اورژانس گردان و در مهران مستقر بودم. قرار بود از سوی نیروهای ما عملیاتی صورت بگیرد که متأسفانه عملیات لو رفت و عراق شروع به پاتک کرد. دشمن دارای تجهیزات زیاد و پیشرفته بود و موفق شد وارد خاکریز شود؛ اما در آنجا با ایثارگری بچه‌های گردان آقای قاینی مواجه شد و نتوانست ارتفاعات کله‌قندی را از نیروهای ما بگیرد. در جریانِ پاتک، حسین قاینی زخمی شده و جهت پانسمان به اورژانس آورده شد. وقتی‌که حال برادر قاینی تا حدودی بهتر شد به او گفتم: بهتر است شما رو به عقب اعزام کنیم تا ترکش رو دربیاورند.»
ایشان گفت: نه، من نمی‌روم.»
می‌خواستیم از اورژانس بیرون بیاییم که پیکر تعدادی از شهدای گردان ایشان را آوردند تا به عقب منتقل کنند. برادر قاینی در آن لحظه تک‌تک شهداء را نگاه کرد تا اینکه به پیکر شهید مهدی صبوری رسید. نصف صورت شهید صبوری در اثر اصابت گلولة توپ از بین رفته بود. با دیدن این صحنه یک‌دفعه برگشت و رو به من گفت: این رسم مردانگی نیست که بچه‌های گردان رو تنها بگذارم و پشت جبهه بروم تا خودم رو مداوا کنم. من باید بروم و تا دشمن رو عقب نرانم دست از مبارزه برنمی‌دارم.»
خاطره‌ای از شهید حسین قاینی
راوی: علی رئوفی، همرزم شهید

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از  شهید کاظم کاظمی :

از مبارزه فرهنگی با شاه تا جهـاد در دفـاع مقـدس

   ۱۳۹۹/۰۸/۱۷

شهید سیدکاظم کاظمی در سال 1336 در بخش آرادان» شهرستان گرمسار، دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی در زادگاهش، در سن شش سالگی، به همراه خانواده به شهرستان گرگان نقل مکان کردند. او در خانواده‌ای مؤمن و متقی پرورش یافت و از همان دوران کودکی و نوجوانی، اهمیت خاصی برای ادای فرایض دینی و مذهبی قایل بود. در دوران تحصیل نیز دانش‌آموزی کوشا، فعال و اهل مطالعه بود.
شهید کاظمی علاقه شدیدی به مطالعه کتاب داشت، از سن شانزده سالگی برایش از قم مجلات مذهبی می‌فرستادند. او با تشکیل کتابخانه کوچکی به نام حر» بسیاری از کتاب‌های مذهبی ممنوعه (از نظر نظام شاهنشاهی) مانند کتاب حکومت اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و رساله ایشان را همراه زندگینامه ائمه‌اطهار(ع) و. جمع‌آوری و در اختیار جوانان قرار می‌داد. در این دوران عوامل ساواک به وی مشکوک شده و به منزلشان یورش بردند و دستگیر گردید. شهید کاظمی علاقه خاصی به ت داشت و در گرگان با بعضی از علمای آن خطه در تماس بود و بیشتر اوقات فراغت خود را در مسجد و حوزه علمیه این شهر می‌گذراند.
در سال 1354 موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. با توجه به وضعیت جسمانی، در همان سال به نظام‌وظیفه مراجعه و با دریافت معافیت پزشکی از خدمت سربازی معاف گردید. سپس جهت کار و آمادگی برای ورود به دانشگاه، به تهران عزیمت کرد. ابتدا دوره کوتاه‌مدت نقشه‌کشی ساختمان را پشت‌سر گذاشت و بعد از آن در سازمان‌ تربیت بدنی استخدام شد. در این ایام از طریق یکی از دوستان، با تعدادی از دانشجویان فعال دانشگاه مرتبط بود و در فعالیت‌های مخفی دانشجویی شرکت داشت، تا اینکه دومین بار توسط ساواک دستگیر شد و به مدت 10 روز در کمیته ضدخرابکاری نگه داشته شد و مورد اذیت و شکنجه قرار گرفت. سید کاظم با همه رنج‌ها و مشکلاتی که متحمل شد، با جدیت و پشتکار، موفق به قبولی در کنکور سال 1355 گردید، اما به‌دلیل وجود سوابق در سازمان امنیت، از ادامه تحصیل وی جلوگیری به عمل آمد.
پس  از چندی با کمک و تشویق پدرش برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و موفق به تحصیل به رشته مهندسی مکانیک شد. با توجه به شرایط خاص خارج از کشور و شکل مبارزه در آنجا، ایشان همزمان با قیام امت اسلامی ایران، در تظاهرات دانشجویی علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت می‌کرد و از هر فرصتی در افشای ماهیت رژیم و پخش اعلامیه و. بهره می‌جست. با اوج‌گیری نهضت، تمام اوقات خود را صرف مبارزه کرد، که در نتیجه دوبار توسط پلیس آمریکا به‌دلیل همین فعالیت‌ها دستگیر شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دوازدهم اسفند سال 1357، تحصیل در خارج کشور را رها کرده و به میهن اسلامی بازگشت و با شور و شعف وصف‌ناپذیری در خدمت انقلاب شکوهمند اسلامی قرار گرفت. سید کاظم در فروردین سال 1358 با گذراندن دوره آموزش عمومی سپاه در پادگان امام علی(ع) به عضویت سپاه در آمد و پس از اتمام دوره، با توجه به اینکه کردستان توسط ضدانقلاب دچار آشوب شده بود به نقده اعزام شد. شهید کاظمی پس از مراجعت از مأموریت کردستان با تعدادی از برادران جان‌برکف و مخلص انقلاب و سپاه، واحد اطلاعات را با تشکیلات منسجمی پایه‌ریزی کرد. در آن زمان مسئولیت تشکیلات گروهک‌های چپ‌گرا به عهده ایشان گذاشته شد.
شهید کاظمی پس از گذراندن مراحل مختلف مسئولیتی در واحد اطلاعات سپاه و کاهش تهدیدهای داخلی، به درخواست استانداری سیستان و بلوچستان و موافقت فرماندهی سپاه به این استان عزیمت کرد و در سمت معاونت ی- امنیتی استانداری سیستان و بلوچستان مشغول کار شد. در سحرگاه روز دوم شهریورماه سال 1364 و همزمان با شهادت مولا و جد بزرگوارش امام محمدباقر(ع)، همراه تعدادی از برادران رزمنده جهت بازدید از خطوط مقدم جبهه جنوب در منطقه طلائیه، از طریق آب در حال حرکت بودند که بر اثر اصابت ‌ترکش گلوله توپ به سختی مجروح و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
یکی از همرزمان شهید کاظمی ‌درباره وی این‌گونه روایت می‌کند: سید علاقه خاصی به جبهه و رزمندگان اسلام داشت. در مواقع ضروری خصوصاًًً هنگام عملیات‌ها حضوری فعال داشت و برای اینکه از موقعیت مکانی و خطوط دفاعی رزمندگان دقیقاً آگاهی پیدا کند، در خطوط مقدم جبهه حاضر می‌شد و در مقابل برادرانی که می‌گفتند نیازی نیست شما به خط بیایید، می‌گفت: آنچه انسان با چشم خود ببیند بهتر می‌تواند تصمیم‌گیری کند، تا اینکه روی کاغذ برایش توضیح دهند. او به‌راستی از سربازان گمنام امام زمان(عج) در سپاه بود، نسبت به ائمه‌اطهار(ع) عشق و علاقه خاصی داشت. زیارت عاشورا را همیشه می‌خواند. با قرآن مانوس بود. صبح‌ها بدون تلاوت قرآن از خانه خارج نمی‌شد. نسبت به حضرت امام خمینی(ره) شناختی عارفانه داشت. به ایشان عشق می‌ورزید و وقتی نام امام را می‌بردند، چهره‌اش برافروخته می‌شد.

Image result for ‫گل لاله‬‎


خاطره‌ای از شهید مدافع حرم دادالله دهقان شیبانی» :

شهیدی که به پای فرمانده شهیدش سردار حاج قاسم سلیمانی ایستاد 

  ۱۳۹۹/۰۸/۰۶

دفتر خاطرات شهداء - ۱۰۳ - خاطره ای از شهید مدافع حرم دادالله شیبانی  (ابوحیدر) : همیشـــــه سفارش می‌کرد برای شـــهادتم دعا کنید ۱۳۹۷/۰۷/۰۷

شهید دادالله دهقان شیبانی» سال 1347 در شیراز متولد شد. دوم دبیرستان بود، که به همراه برادرش به جبهه رفتند.
وی سال 66 نیز به عضویت سپاه درآمد و با مسئولیت‌های امدادگر و تبلیغات گردان تا پایان جنگ در جبهه حضور داشت. وی در تابستان سال 92 بود که جواز حضور در جبهه مدافعان حرم حضرت زینب(س) را گرفت، و سر انجام، 2 تیر ماه 93 در حالی که پرچم دفاع از مظلومیت اهل بیت را در دست داشت، در حماء سوریه به شهادت رسید. نکته جالب اینکه تاریخ پایان اعتبار کارت ملی این شهید با روز شهادتش یکی بود.
در آبان‌ماه سال 1393 خانواده این شهید والامقام به دیدار مقام معظم رهبری نائل شدند که در پایان این جلسه مقام معظم رهبری به مادر این شهید والام مقام می‌فرمایند چه خواسته‌ای دارید که مادر ایشان می‌گویند خواسته‌ای ندارم فقط اینکه جایی به نام ایشان نامگذاری شود. که مقام معظم رهبری نیز دستور این کار را صادر می‌کنند.
پس از نامه‌نگاری‌های سپاه و کنگره سرداران شهید اقدامات اولیه انجام شده و سپاه فجر پیگیر این موضوع از شورای اسلامی شهر شیراز می‌شود که بالاخره پس از چند سال طبق مصوبه شورا، تصویب می‌شود که بزرگراه واقع در تقاطع سربازان گمنام امام زمان(عج) تا تقاطع شهرک جوادیه به طول 7 کیلومتر به نام این شهید والامقام نامگذاری شود.
پس از شهادت سردار شهیدحاج قاسم سلیمانی یکی از دوستان این خانواده به نزد برادر شهید رفته و اعلام می‌کند دیشب خواب شهید شیبانی را دیدم که با لبخند و تبسمی بر لب، در حال قرائت قرآن بوده که فردای آن روز این بزرگراه به نام سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نامگذاری می‌شود.
گفتنی است با پیگیری خبرنگار کیهان، مدیر روابط عمومی شهرداری شیراز اعلام کرد شورای اسلامی شهر شیراز به دنبال این هستند بزرگراهی در شأن این شهید والامقام به نام ایشان نامگذاری شود.

Image result for ‫گل لاله‬‎


آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

کتابخانه مشارکتی امام صادق(ع) خرید و فروش ویلا در شمال ، مازندران ، چمستان و آمل هیئت دیوانگان امام حسن مجتبی (ع) شهرستان بم باربری های تهران کسب درآمد از اینترنت سایه دخت فراکاو مرکز طراحی و چاپ هلیوگراور, فلکسوگراور فناوری و دیجیتال clarrobsichtbers